حسین حسن‌زاده

حسین حسن‌زاده

«کاشکی هستی زبانی داشتی / تا ز هستان پرده‌ها برداشتی» (مولوی)
حسین حسن‌زاده

حسین حسن‌زاده

«کاشکی هستی زبانی داشتی / تا ز هستان پرده‌ها برداشتی» (مولوی)

ضمیر: جانشین اسم یا جانشین گروه اسمی؟

در تعریف «ضمیر» غالباً عنوان می‌شود که  ضمیر «واژه‌ای ]است[ که به جای اسم به کار می‌رود و از تکرار آن جلوگیری می‌کند، مانند ”او“ در این جمله: علی را دیدم و با او صحبت کردم» (فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «ضمیر»). از سوی دیگر، در کتاب‌های درسی این اصطلاح را چنین تعریف‌ کرده‌اند: «کلمه‌های مانند: ”من، او، شما، م، تان و ...“ که به جای اسم می‌نشیند ضمیر نام دارند» (فارسی پایه هفتم، 1394: 104). و نهایتاً در برخی از کتاب‌های دستور نیز تعریف این اصطلاح از این قرار است: «واژه‌ای که جانشین اسم می‌شود و با آوردن آن دیگر خود اسم را نمی‌آوریم ضمیر نامیده می‌شود» (انوری و احمدی، 1390: 9).


اما باید توجه کرد چنین تعریفی که ضمیر را «جانشین اسم» معرفی می‌کند نارساست (غلامعلی‌زاده، 1374: 41)، بلکه تصور نادرستی از ضمیر است (Payne 2011: 122). نارسایی و نادرستی چنین تعریفی را می‌توان با مثالی ساده برملا کرد:

ـ آن مرد جوان بازیگر است.

اگر ضمیر «جانشین اسم» باشد، لذا باید بتوان ضمیر «او» را با اسم «مرد» جایگزین کرد:

ـ * آن او جوان بازیگر است.

اما این جمله غیردستوری است (در زبان‌شناسی در ابتدای جملات و عبارات غیردستوری علامت ستاره (*) می‌گذارند).


چنانکه ملاحظه می‌کنید، این طور نیست که ضمیر لزوماً «جانشین اسم» باشد. بلکه، تعریف درست‌تر و دقیق‌تر این است که ضمیر «جانشین گروه اسمی» است، اگرچه ممکن است گروه اسمی گاهی (و البته گاهی، نه همیشه)  فقط از یک اسم تشکیل شده باشد. عبارت «آن مرد جوان» در مثال بالا یک گروه را تشکیل می‌دهد: (گروه اسمی)، چون توالی این واژه‌ها در آن جمله به اتفاق هم یک نقش نحوی را ایفا می‌کند: (نقش «نهاد»). از این رو، ضمیر «او» را می‌توان به جای این گروه اسمی به کار برد:

ـ او بازیگر است.

اما چنانکه گفتیم، گروه اسمی گاهی ممکن است فقط از یک اسم تشکیل شده باشد. در این صورت، آن اسم به تنهایی یک گروه اسمی را تشکیل می‌دهد:

ـ معلم آمد.

ـ او آمد.


حتی معادل انگلیسی ضمیر (یعنی pronoun) نیز فریبنده است. noun یعنی اسم و پیشوند pro یعنی جایگزین و لذا pronoun به طور ضمنی یعنی «جایگزین اسم». اما چنانکه نشان دادیم، ضمیر جانشین گروه اسمی است. از همین رو است که برخی از زبان‌شناسان بیشتر اصطلاح دقیق‌تر pro-NP را می‌پسندند (Tallerman 2014: 171). گفتنی است که NP صورت کوتاه Noun Phrase (گروه اسمی) است.

 

یادداشت‌ها:

ـ اکبری‌شلدره، ف. و دیگران (1394). فارسی. پایه هفتم دوره اول متوسطه. تهران: شرکت چاپ و نشر کتاب‌های درسی ایران.

ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8‌‌جلد). تهران: سخن.

ـ انوری، ح. و احمدی گیوی، ح. (1390). دستور زبان فارسی2، ویرایش 4م. تهران: فاطمی.

ـ غلامعلی‌زاده، خ. (1374). ساخت زبان فارسی. تهران: احیای کتاب.

- Payne, T. E. (2011). Understanding English Grammar. UK: Cambridge.

- Tallerman, M. (2014). Understanding Syntax. 4th edition. UK: Routledge.

شرلوک هومز یا شرلوک هولمز؟

در زبان انگلیسی، هنگامی که همخوان «l» پیش از همخوان «m» بیاید، خوانده نمی‌شود؛ به طور مثال، «l» در واژه‌های salmon (ماهی آزاد)، palm (کف دست) و calm (آرام) ناخواناست. براساس این قاعده، «l» در واژه Holmes نیز ناخواناست و نباید تلفظ شود. از این رو، صورت «شرلوک هومز» مطابق قاعده و لذا درست‌تر است. بسیاری از فرهنگ‌ها فقط همین صورت تلفظ را آورده‌اند. با این حال، فرهنگ مِریِم وبستر هر دو صورت تلفظ (یعنی هم با «l» و هم بدون «l») را ضبط کرده است (دسترسی در 1394/10/1):


 

لذا، صورت دوم (یعنی «شرلوک هولمز») را، ظاهراً به علت رواج آن، نمی‌توان غلط دانست. اما، از سویی، باید توجه داشت که امروزه بیشتر فرهنگ‌ها (اگر نه همه آنها) «توصیف‌گرا» هستند و نه «تجویزگرا». بنابراین، اصلاً بعید نیست که این واژه در اصل مطابق قاعده تلفظ می‌شده است: «شرلوک هومز»، اما برخی یا بسیاری از افراد آن را، شاید از روی  املای آن، به صورت «شرلوک هولمز» تلفظ می‌کرده‌اند. و لذا، این تلفظ اخیر کم‌کم رواج نسبی یافته و وارد فرهنگ‌ها، از جمله فرهنگ «مِریِم وبستر»، شده باشد. به هر حال، هر دو صورت ظاهراً در زبان انگلیسی رایج است، اگرچه صورت «شرلوک هومز»، از سویی، رایج‌تر و، از سوی دیگر، مطابق قاعده و لذا درست‌تر است.


اما باید توجه داشت صورت «شرلوک هولمز»، با اینکه در زبان فارسی ظاهراً رایج‌تر است، با نظام آوایی این زبان سازگاری ندارد. به بیان دیگر، الگوهای هجایی زبان فارسی به طور سنتی عبارت‌اند از:

 (مثلاً، «ما»، «با» و «یا») 1. CV

  (مثلاً، «کار»، «باز» و «دیر») 2. CVC

  (مثلاً، «داشت»، «ماست» و «دَست») 3. CVCC


یعنی در انتهای هجاهای فارسی نمی‌توان بیش از دو همخوان را پی‌درپی کنار هم آورد، در حالی که در واژه «هولمز» سه همخوان «m»، «l» و «z» پی‌درپی و بدون هیچ واکه‌ای کنار هم آمده‌اند. بنابراین، این همنشینی همخوان‌ها ناسازگار با نظام آوایی زبان فارسی است. به بیان ساده‌تر، تلفظ صورت دوم، «هولمز»، برای فارسی‌زبانان سخت‌تر است، اگر ناممکن نباشد. از این رو، پیشنهاد می‌شود در زبان فارسی صورت درست‌تر و سازگارتر «شرلوک هومز» را به کار بریم. شایان ذکر است ظاهراً مترجم سرشناس «ماجراهای شرلوک هومز؛ کارآگاه خصوصی»، کریم امامی (1374)، ضبط صحیح نام این کارآگاه را «شرلاک هومز» ذکر کرده است (ویکی‌پدیا: دانشنامه آزاد، ذیل «شرلوک هولمز»، دسترسی در 1394/10/1).



یادداشت‌ها:

ـ ویکی‌پدیا: دانشنامه آزاد (دسترسی در 1394/10/1)

- Merriam Webster Dictionary and Thesaurus (accessed December 22, 2015)


«با این تفاصیل» یا «با این تفاسیر»؟

«تفاصیل» صورت جمع «تفصیل» است و «تفاسیر» صورت جمع «تفسیر». از سویی، تفصیل یعنی «بیان‌کردن مطلبی با جزئیات کامل و طولانی؛ شرح و بسط دادن» (فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «تفصیل»)، اما تفسیر یعنی «شرح‌کردن جزء‌‌به‌جزء مطلب برای روشن شدن معنی آن و مقصود نهایی گوینده» (همان: ذیل «تفسیر»). از سوی دیگر، «با این تفاصیل» یعنی «با توجه به این تفصیل‌ها»، در حالی که «با این تفاسیر» یعنی «با توجه به این تفسیرها». از این رو، «با این تفاصیل» به معنای «با این تفاسیر» نیست. اما بیشتر مواقع «با این تفاسیر» را اشتباهاً، شاید به علت نزدیکی و شباهت تلفظ، به جای «با این تفاصیل» به کار می‌برند. لذا، پیشنهاد می‌شود هریک را در جای مناسب خود به کار ببریم.


ـ پس، با این تفاسیر، باید چاره‌ای اندیشید. (کاربرد نادرست)

ـ پس، با این تفاصیل، باید چاره‌ای اندیشید. (کاربرد درست)

 

یادداشت‌ها:

ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8‌‌جلد). تهران: سخن.


«کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است» یا «زیر کاسه‌ای نیم‌کاسه‌ای»؟

امروزه فارسی‌زبانان، وقتی به چیزی مشکوک شوند یا توطئه و مسئله‌ای پنهان در کار باشد، می‌گویند: «کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌ای است». در فرهنگ بزرگ سخن (1381) و فرهنگ معاصر فارسی (1387)، زیر مدخل «کاسه»، همین صورت آمده است. فرهنگ فارسی عامیانه (1378) این اصطلاح را به صورت «کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌ داشتن / کاسه‌ای زیر نیم‌کاسهٔ کسی بودن» و «زیر نیم‌کاسه‌ای کاسه‌ای داشتن» آورده و این دومی را به آن اولی ارجاع داده است. این اصطلاح، در فرهنگ فارسی معین (1381)، زیر مدخل «کاسه»، به صورت «کاسه در زیر نیم‌کاسه بودن» و «کاسه (در) زیر نیم‌کاسه یافتن» آمده است.


اما باید دانست ظاهراً صورت درست‌تر و شفاف‌‌تر این اصطلاح عبارت است از: «زیر کاسه‌ای نیم‌کاسه‌ای است». به عبارت دیگر، چنانکه ممکن است کسی زیر کاسه‌ای نیم‌کاسه‌ای پنهان کرده باشد، ممکن است پشت اتفاقات ظاهری توطئه‌‌ای پنهان در کار باشد. فرهنگ زبانزدهای فارسی (1388) هر دو صورت را ضبط کرده است، اما «کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌س» را به «زیر کاسه‌ای نیم‌کاسه‌س» ارجاع داده است. قند و نمک (1384) این اصطلاح را به صورت «زیر این کاسه نیم‌کاسه‌اییه» و لغت‌نامهٔ دهخدا آن را به صورت «کاسه در زیر آن نیم‌کاسه داشتن» آورده است. با این همه، ظاهراً امروزه فارسی‌زبانان، در گفتار و نوشتار، صورت «کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است» را بیشتر از صورت درست‌تر و شفاف‌تر «زیر کاسه‌ای نیم‌کاسه‌ای است» به کار می‌برند و ترجیح می‌دهند.

 

یادداشت‌ها:

ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8‌‌جلد). تهران: سخن.

ـ شهری، ج. (1384). قند و نمک: ضرب‌المثل‌های تهرانی به زبان محاوره‌ای. چاپ . تهران: معین.

ـ صدری‌افشار، غ.ح. (1388). فرهنگ زبانزدهای فارسی. تهران: مازیار.

ـ صدری‌افشار، غ.ح. و دیگران (1387). فرهنگ معاصر فارسی. ویراست . تهران: فرهنگ معاصر.

ـ معین، م. (1381). فرهنگ فارسی معین. (2 جلد). تهران: آدنا.

ـ نجفی، ا. (1378). فرهنگ فارسی عامیانه. تهران: نیلوفر.

ـ نرم‌افزار لغت‌نامهٔ دهخدا. تهران: دانشگاه تهران.


آیا امکان دارد کسی بدون لهجه سخن بگوید؟

بسیاری‌ ساده‌لوحانه گمان می‌کنند که اصولاً امکان دارد کسی اصلاً لهجه نداشته باشد. به همین خاطر است که آنها جملاتی نظیر «فلانی اصلاً لهجه ندارد» را به کار می‌برند. آنها، تا هنگامی‌که شخص به لهجهٔ رایج پایتخت (مثلاً، لهجهٔ تهرانی) سخن می‌گوید، بر این باورند که آن شخص لهجه ندارد! اما به محض اینکه آن شخص به لهجه‌ای غیر از لهجه رایج در پایتخت (مثلاً، لهجهٔ شیرازی) سخن گفت، به باور آنها این شخص لهجه‌دار سخن می‌گوید. این باور از بُن نادرست است. اصولاً، امکان ندارد کسی بدون لهجه سخن بگوید. در مثال بالا، تا هنگامی‌که آن شخص اصطلاحاً تهرانی صحبت می‌کند، او نیز لهجه دارد و آن بی‌تردید «لهجهٔ تهرانی» است، نه اینکه او لهجه ندارد. لهجه را در گسترده‌ترین معنای آن به طرزی از سخن‌گفتن تعریف کرده‌اند که اطلاعاتی در مورد سخنگو در اختیار شنونده قرار می‌دهد. این اطلاعات عبارت‌اند از (الف) اینکه آن سخنگو اهل کجاست؛ (ب) اینکه وی به کدام طبقه اجتماعی تعلق دارد؛ (ج) و اینکه آیا او بومی است یا غیربومی. (Richards and Schmidt 2010: 3)     

 

 

یادداشت‌ها:

- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition. UK: Pearson Education.  

حرف نکره

بسیاری از زبان‌آموزان گمان می‌کنند که هرگاه اسم با یکی از حروف واکه‌‌ای [vowel letters = a, e, i, o, u] آغاز شود، به جای حرف نکرهٔ a، از صورت دیگر آن، an، استفاده می‌کنیم. مثلاً، an apple. این تعریف، با اینکه برای مبتدی‌ها تعریف مناسبی است، نادرست است. تعریف درست‌‌تر عبارت است از اینکه هرگاه اسم مفرد یا صفت پیش از آن با یکی از صداهای واکه‌ای [vowel sounds] آغاز شود، به جای a، از an استفاده می‌کنیم، هرچند با حروف واکه‌ای آغاز نشده باشد. مثلاً،an honest person – an hour – an heir – an 'm' . اگر این اسم مفرد یا صفت پیش از آن با حروف واکه‌ای آغاز شده باشد، اما صدای واکه‌ای نـداشـته باشـد، پـیـش از آن از an استـفاده نمـی‌کـنیم، بلـکه a را به‌کـار می‌بـریم. مثــلاً، a university – a European – a one-parent family. گفتنی است که در زبان فارسی 6 صدای واکه‌ای ([i]، [â]، [o]، [e]، [a]، و [u]) وجود دارد، اما در زبان انگلیسی 12 صدای واکه‌ای. شاید یکی از دشواری‌هایی که زبان‌آموزان با آن روبرو هستند تشخیص صداهای واکه‌ای در انگلیسی باشد. درمورد کاربرد حرف نکره انگلیسی، می‌توان، به بیان ساده‌تر و غیرفنی، گفت که هرگاه اسم مفرد یا صفت پیش از آن با یکی از صداهای واکه‌ای شش‌گانهٔ فارسی یا هر صدای شبیه به این شش صدا آغاز شود، از an، و در غیر این صورت از a، استفاده می‌کنیم، خواه با حروف واکه‌ای آغاز شده یا نشده باشد.


جنس دستوری و جنس زیست‌شناختی

از جمله مفاهیمی که برای زبان‌‌آموزان مشکل‌ساز است جنس دستوری [grammatical gender] و جنس زیست‌شناختی [biological gender] است. جنس دستوری «یک تمایز دستوری است که در برخی از زبان‌ها تقسیم‌بندی واژه‌ها را، براساس ویژگی‌های تصریفی و مطابقت، به مقوله‌هایی نظیر مذکر، مؤنث، یا خنثی ممکن می‌سازد و منحصر به اسم‌هایی نیست که جنس ذاتی دارند ]مثلاً، مرد، زن، پسر، دختر، ...] » (Richards and Schmidt 2010: 240)، در حالی‌که جنس زیست‌شناختی عبارت است از اینکه مثلاً انسانی مذکر است یا مؤنث، یا حیوانی نر است یا ماده. نکتهٔ حائز اهمیت این است که بین این دو مفهوم رابطهٔ یک‌به‌یک وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، جنس دستوری الزاماً منعکس‌‌کنندهٔ جنس زیست‌شناختی نیست. از این ‌رو، این طور نیست که اسم مذکر الزاماً به انسان یا حیوان مذکر و اسم مؤنث الزاماً به انسان یا حیوان مؤنث دلالت کند. بلکه، «تمایز جنس ]دستوری[ [...] یک تمایز نحوی است که ایجاب می‌کند اسم با فعل و صفت و دیگر متعلقات خود در جمله یک نوع مطابقهٔ خاص داشته باشد» (باطنی، 1357: 37).


از چند لحاظ، می‌توان نشان داد که جنس دستوری الزاماً منعکس‌‌کنندهٔ جنس زیست‌شناختی نیست. نخست اینکه، در زبان‌هایی که این تمایز را دارند، اسم‌های اشیای بی‌جان و اسم‌های معنا، که مذکر و مؤنث دربارهٔ آنها مطرح نیست، از نظر جنس، متمایز می‌شوند. به طور مثال، در زبان عربی، جسم (تن) مذکر، نفس (روان) مؤنث، رأس (سر) مذکر و رجل (پا) مؤنث است. دوم اینکه، در زبان‌ واحد، اشیا و پدیده‌های نزدیک‌به‌هم، که از یک مقوله‌اند، بدون هیچ دلیلی، جنس متفاوت دارند. مثلاً، در  زبان آلمانی، Löffel (قاشق) مذکر است، اما Gabel (چنگال) مؤنث و Messer (کارد) خنثی. سوم اینکه، اسم اشیا و پدیده‌های واحد در زبان‌های مختلف اغلب جنس متفاوت دارد. به طور مثال، در زبان فرانسوی، soleil (خورشید) مذکر است و lune (ماه) مؤنث. اما در زبان عربی، قمر (ماه) مذکر است و شمس (خورشید) مؤنث (همان: 34).

          

دکتر باطنی (1357) از سخت‌گیری دستورنویسان سنتی دربارهٔ جنس دستوری چنین انتقاد می‌کند: «در اکثر کتاب‌های صرف و نحو عربی، مذکر و مؤنث را چنین تعریف کرده‌اند: "مذکر اسمی است که نام یا وصف انسان یا حیوان نر باشد" و "مؤنث اسمی است که نام یا وصف انسان یا حیوان ماده باشد." چون این تعریف‌ها ... جامع و مانع نیستند، ناچار، در عمل، استثناهای فراوان پیدا می‌کنند، به طوری‌که، برای توجیه آنها، دستورنویسان عربی مجبور شده‌اند مقولات تازه‌ای از مذکر و مؤنث در این زبان بشناسند، تا از این راه، تعریف بالا را دست‌نخورده نگه دارند. مثلاً، وقتی می‌بینند "جسم" و "رأس"، با آنکه "نام یا وصف انسان یا حیوان نر" نیست، در نحو زبان، رفتاری شبیه به اسم‌هایی دارد که این تعریف دربارهٔ آنها صادق است و وقتی می‌بینند "نفس" و "رجل"، با آنکه "نام یا وصف انسان یا حیوان ماده" نیست، در نحو زبان، رفتاری شبیه به اسم‌هایی دارد که این تعریف دربارهٔ آنها صادق است، ناچار می‌شوند دو مقولهٔ تازه در این زمینه بشناسند و به گروه اول مذکر مجازی و به گروه دوم مؤنث مجازی اطلاق کنند و آنها را از مذکر و مؤنث "حقیقی"، که "نام یا وصف انسان یا حیوان نر یا ماده" است، تفکیک کنند. از طرف دیگر می‌گویند علامت تأنیث یکی از سه چیز است: "(1) تاء. مانند: فاطمة؛ (2) الف کوتاه (مقصور). مانند: لیلیٰ؛ و (3) الف کشیده (ممدود). مانند: خنساء." ولی چون این تعریف صوری نیز جامع و مانع نیست، ناچار استثناهایی پیدا می‌کند، که باز، برای توجیه آنها، به مقولات تازه‌ای از مذکر و مؤنث نیاز پیدا می‌شود. مثلاً، وقتی می‌بینند بعضی از اسم‌های مؤنث که "نام یا وصف انسان یا حیوان ماده" است هیچ‌کدام از این علامت‌ها را ندارند، از آنها مقولهٔ تازه‌ای می‌سازند و آن را مؤنث معنوی می‌خوانند. و نیز وقتی می‌بینند بعضی از اسم‌های مذکر که "نام یا وصف انسان یا حیوان نر" است یکی از این علامت‌های مؤنث‌بودن را دارد، باز از آنها مقولهٔ دیگری می‌سازند و آن را مؤنث لفظی می‌گویند. اگر دستورنویسان زبان عربی بی‌جهت سعی نمی‌کردند تمایز جنس در این زبان را با تمایز جنس در مفهوم زیست‌شناسی یکسان بدانند، به این دشواری‌ها دچار نمی‌شدند و این همه انواع متفاوت مذکر و مؤنث پیدا نمی‌کردند» (همان: 35 – 37).  

 

یادداشت‌ها:

ـ باطنی، م.ر. (1357). نگاهی تازه به دستور زبان. تهران: آگاه.

- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition.

  

آیا «استعارهٔ» فارسی بر «metaphor» انگلیسی منطبق است؟

در اکثر فرهنگ‌های انگلیسی ـ فارسی، از جمله فرهنگ هزاره (1379)، در برابر واژهٔ «metaphor»، «استعاره» را آورده‌اند. به نظر می‌رسد metaphor، در زبان انگلیسی، با استعاره، در زبان فارسی، تفاوت‌ دارد. برای درک این تفاوت، از آنجایی‌که استعاره با تشبیه رابطهٔ تنگاتنگی دارد، باید انواع تشبیه را از هم بازشناخت. در سنت مطالعات ادبی، «تشبیه در قالب جمله‌ای مطرح می‌شود که جمله‌ٔ تشبیهی نامیده می‌شود و دارای چهار جزء است: مشبه، مشبه‌به، وجه شبه، و ادات تشبیه» (صفوی، 1379: 264). بر این اساس، در مثال زیر، «هوشنگ»، «مثل»، «کنه»، و «سمج‌بودن» به ترتیب مشبه، ادات تشبیه، مشبه‌به، و وجه شبه است.


(1) هوشنگ مثل کنه سمج است. (تشبیه مفصل)


هرگاه هر چهار عنصر در جملهٔ تشبیهی به‌ کار رفته باشند، آن تشبیه را تشبیه مفصل می‌نامند. حذف وجه شبه، به آن گونه که در مثال زیر صورت پذیرفته است، ما را به تشبیه مجمل می‌رساند (همان: 264).


(2) هوشنگ مثل کنه است. (تشبیه مجمل)


با حذف ادات تشبیه، در جمله زیر، به تشبه بلیغ می‌رسیم.


(3) هوشنگ کنه است. (تشبیه بلیغ)


«وجود دو جزء مشبه و مشبه‌به، در آنچه جملهٔ تشبیهی نامیده می‌شود، الزامی است. ... استعاره زمانی تحقق می‌یابد که، پس از حذف وجه شبه و ادات تشبیه، یعنی وقتی به تشبیه بلیغ رسیدیم، مشبه را نیز حذف کنیم و فقط مشبه‌به را به کار بریم» (همان: 264). به طور مثال، با در نظر داشتن مثال (1)، به جای «هوشنگ»، در جمله زیر، «کنه» را به کار ببریم.


(4) کنه را هم برای مهمانی دعوت کرده‌ای؟


اما metaphor، در زبان انگلیسی، عمدتاً به دو نوع تقسیم می‌شود: نوع اول متشکل از مشبه [topic] و مشبه‌به  [image] است و نوع دوم متشکل از مشبه‌به و وجه شبه [point of similarity]. به مثال‌های زیر توجه کنید:

(5) “All the world’s a stage.” (Shakespeare)

[Topic: All the world Image: a stage]


(6) The tide turned against the government.

[Image: the tidePoint of Similarity: turned against] 


در زبان انگلیسی، آنچه metaphor را از simile (تشبیه)  متمایز می‌کند ادات تشبیه است. در metaphor، ادات تشبیه به کار نمی‌رود، اما در simile به کار می‌رود. با توضیحات فوق، معلوم می‌شود که نوع اول metaphor، در زبان انگلیسی، با تشبیه بلیغ، در زبان فارسی، مطابقت دارد و نوع دوم آن، از آنجایی‌که مشبه در آن محذوف است، به استعاره، در زبان فارسی، مشابهت‌ دارد. از این رو، استعارهٔ فارسی بر metaphor انگلیسی منطبق نیست.

 

یادداشت‌ها:

ـ حق‌شناس، ع.م. و دیگران (1379). فرهنگ هزاره. تهران: فرهنگ معاصر.

ـ صفوی، ک. (1379). درآمدی بر معناشناسی. تهران: پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی.


زمان دستوری و زمان تقویمی

بسیاری از زبان‌آموزان گمان می‌کنند فعل ماضی همیشه به زمان گذشته دلالت دارد، فعل مضارع همیشه به زمان حال، و فعل مستقبل همیشه به زمان آینده. منشاء چنین خطایی خلط زمان دستوری [tense] و زمان تقویمی [time] است. زمان دستوری یکی از ویژگی‌های صوری فعل است، در حالی‌که «زمان تقویمی همان زمان اصلی است، یعنی گذر آنات و لحظه‌ها که درک می‌کنیم و به طور کلی به گذشته، حال و آینده تقسیم می‌شود» (انوری و احمدی، 1390: 49). در زبان فارسی، چون دو واژه برای این دو مفهوم وجود ندارد، ناگزیر باید همان واژهٔ «زمان» را به همراه توصیفگر  [modifier] به کار برد. به نظر می‌رسد همین خلأ واژگانی موجب خلط این دو مفهوم شده است. به هر حال، نکتهٔ حائز اهمیت این است که بین زمان دستوری و زمان تقویمی رابطهٔ یک‌به‌یک وجود ندارد. به بیان ساده‌تر، «فعل ماضی الزاماً به وقوع عملی در زمان گذشته دلالت نمی‌کند و وقوع هر عملی در گذشته نیز الزاماً با فعل ماضی بیان نمی‌شود. [...] همین استدلال دربارهٔ صیغه‌های دیگر فعل ]مضارع و مستقبل[ نیز کم‌وبیش صادق است» (باطنی، 1357: 39). در مثال‌های زیر، که از کتاب نگاهی تازه به دستور زبان (1357) برگرفته شده‌ است، فعل ماضی به زمان گذشته دلالت نمی‌کند:

ـ اصرار لازم نیست؛ اگر می‌دانستم می‌گفتم. (اشاره به زمان حال)


ـ دلم می‌خواست الآن پیش ما بود. (اشاره به زمان حال)


ـ برنامهٔ او معلوم نیست؛ شاید فردا رفت کوه. (اشاره به آینده)


ـ اتوبوس آمد. (حال استمراری – وقتی اتوبوس دارد می‌آید)


افزون‌بر این، صیغه‌های دیگر فعل نیز ممکن است به وقوع عملی در زمان گذشته دلالت کنند. به طور مثال، «فرض کنید شب گذشته سرقتی رخ داده است و شما مسیر دزد را برای دوستانتان ]در[ روز بعد چنین تعریف می‌کنید: "او از این دیوار می‌آید بالا، اول پنجره را می‌شکند، بعد از داخل در را باز می‌کند و وارد اتاق می‌شود و ..."» (باطنی، 1357: 38). چنانکه ملاحظه می‌کنید تمام فعل‌ها مضارع است نه ماضی، حال‌ آنکه عمل در زمان گذشته صورت گرفته است.

           

یادداشت‌ها:

ـ انوری، ح. و احمدی گیوی، ح. (1390). دستور زبان فارسی2، ویرایش . تهران: فاطمی.

ـ باطنی، م.ر. (1357). نگاهی تازه به دستور زبان. تهران: آگاه.