متٱسفانه به دلیل مشغله بسیار فرصت نمیکنم مطلب درخور و تازهای در وبلاگ منتشر کنم. اما از این پس تلاش میکنم هر از چند گاهی یادداشتهایی را همرسانی کنم.
از توجه شما بزرگواران سپاسگزارم.
کمتوفیقی بنده را عفو کنید.
تمام ویدیوهایی را که در وبلاگم از آنها بهره بردهام قبلاً در نماشا و آپارات بارگذاری کردهام.
به کمک لینکهای زیر، میتوانید به همه آنها به طور یکجا دسترسی پیدا کنید.
یادداشتها:
ـ وبگاه اشتراک ویدیو نماشا (دسترسی در 1395/5/1)
ـ وبگاه اشتراک ویدیو آپارات (دسترسی در 1395/5/1)
از این پس، میتوانید از طریق تلفن همراه، ایمیل، تلگرام و تیکتاک نیز با من در ارتباط باشید!
چندی پیش، مطالعهٔ کتاب خواندنی آشنایی با فراگیری زبان دوم (2006) را به پایان بردم. نویسندهٔ این کتاب از سه منظر زبانشناختی، روانشناختی و اجتماعی به موضوع فراگیری [acquisition] زبان دوم پرداخته است. به بیان دقیقتر، مؤلف این کتاب میکوشد از این سه منظر پاسخ پرسشهای سهگانهٔ زیر را به دست دهد:
1. یادگیرندهٔ زبان دوم دقیقاً چه چیزی را میآموزد؟
2. این زبانآموز چگونه دانش زبان دوم را فرامیگیرد؟
3. چرا برخی از زبانآموزان موفقتر از دیگراناند؟
او اختلاف برخاسته از سه منظر متفاوت زبانشناختی، روانشناختی و اجتماعی در پاسخ به پرسشهای سهگانه بالا را با توسل به داستان «تاریکخانه و فیل» توجیه میکند: «پس، تعجبی ندارد که فهم حاصل از این منظرهای متفاوت ظاهراً به طوری ناسازگار باشد که شبیه آن حکایت معروف آسیایی شود، که در آن سه نابینا فیلی را توصیف میکنند: یکی دُمش را لمس میکند و میگوید شبیه ریسمان است؛ دیگری پهلویش را لمس میکند و میگوید صاف و لاستیکمانند است؛ سومی خرطومش را لمس میکند و آن را شبیه شلنگ درازی میداند. در حالی که هریک از این برداشتها به طور جداگانه صحیح است، آنها ناکام میمانند که تصویری دقیق از کلّ آن حیوان به دست دهند، چون منظری کُلنگرانه یا آمیخته وجود ندارد» (Saville-Troike 2006: 3).
گفتنی است برخی بر این باورند که اصل این داستان هندی است. به هر حال، این داستان را در مثنوی معنوی مولوی چنین میخوانیم:
پیل اندر خانهٔ تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هُنود
از برای دیدنش مَردم بسی
اندر آن ظلمت همیشد هرکسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودانست ای نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن بَرو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی به دست
همچنین هریک به جزوی که رسید
فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هرکس اگر شمعی بُدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دستست و بس
نیست کف را بر همهٔ او دسترس
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بهل و ز دیدهٔ دریا نگر
(مثنوی معنوی، دفتر 3م، بخش 49م)
یادداشتها:
ـ نرمافزار گنجور رومیزی. ویرایش 2.72
- Saville-Troike, M. (2006). Introducing Second Language Acquisition. UK: Cambridge.
وبلاگنویسی را از بهمنماه 1392 شروع کردم و تا اردیبهشتماه 1394 هر ماه وبلاگم (www.hhassanzadeh.blogfa.com) را بهروزرسانی میکردم. اما متأسفانه سرویس بلاگفا از 17 اردیبهشت 1394 ظاهراً به خاطر انتقال تعدادی از سرورهای خود از دسترس خارج شد. در ابتدا، بلاگفا قول داده بود چندروزه مشکل را حل کند. من هم صبر کردم. اما این چند روز به چند هفته و چند هفته به نزدیک 2 ماه انجامید. متأسفانه، از آن تاریخ تا 13 تیرماه 1394 به بخش مدیریت وبلاگ قبلیام دسترسی نداشتهام. از طرفی، از وبلاگ قبلیام نسخهٔ پشتیبان تهیه نکرده بودم. بالأخره، علیرغم تلاشهای فراوان برای ورود و دستیابی به بخش مدیریت وبلاگ قبلیام، از بلاگفا ناامید شدم. لذا، تصمیم گرفتم به بلاگاسکای هجرت کنم! اما در 18 مهرماه 1394 توانستم به بخش مدیریت وبلاگ قبلیام دسترسی پیدا کنم. متأسفانه هم وبلاگ و هم بخش مدیریت وبلاگ نوشتهها و پُستهای پیشین وبلاگ را نشان نمیداد و نمیدهد. همچنین بخش «نظر بدهید» وبلاگ برای پُستهای قبلی وبلاگ از کار افتاده است. از طرفی، ظاهراً بخشی از دادههای وبلاگ قبلیام حذف شده است. لذا، دیگر در آن وبلاگ ازکارافتاده مطلبی نخواهم نوشت و وبلاگنویسی را در همین وبلاگ پی خواهم گرفت. دیدگاهها، نقدها و پیشنهادهای شما پای مطالب وبلاگم مایهٔ دلگرمی من میشود.
چندی پیش برایم پیامی آمد با عنوان «معانی مختلف مُردن در ایران». پیام جالبی بود.
شاید برای شما هم جالب باشد:
1. میمیرم برات = عاشقتم.
2. بمیرم برات = خیلی دلم برات میسوزه.
3. برو بمیر = دیگه نمیخوام ببینمت.
4. میمُردی؟ = چرا کار را انجام ندادی؟
5. مُرده بودی؟ = چرا نگفتی؟
6. نمُردیم و ... = بالأخره اتفاق افتاد.
7. من بمیرم؟؟؟ = راست میگی؟
8. مُردم = خسته شدم.
9. مُردی؟؟؟ = چرا جواب نمیدی؟
10. مُرده = بیحال و وارفته.
11. مُردنی = نحیف و لاغر.
استاد نجفی بر این باورند که «اهل کشور افغانستان را باید افغان بنامیم و نه افغانی، چنانکه اهل کشور ترکیه و استان کردستان را تُرک و کُرد مینامیم و نه تُرکی و کُردی. البته افغانی نیز واژهٔ صحیحی است، ولی نه بهمعنای "اهل افغانستان"، بلکه بهمعنای "منسوب به افغانها" یا "ساختهٔ افغانها"، مثلاً "رسوم افغانی" یا "فراوردههای افغانی". واحد پول افغانستان نیز افغانی نامیده میشود» (1370: 32). افزونبراین، مطابق قانون اساسی افغانستان (1382، فصل اول، مادهٔ چهارم)، «بر هر فردی از افراد ملت افغانستان کلمهٔ افغان اطلاق میشود.»
اما باید توجه کرد که «در نظر گروه وسیعی از مردم افغانستان، کاربرد "افغان" هم بیاشکال نیست، چون نام قوم "افغان" (پشتون) را تداعی میکند که فقط یکی از اقوام این کشور است و انتساب همهٔ مردم افغانستان به این قوم، خالی از اشکال نیست، مثل اینکه همهٔ مردم هندوستان را "هندو" بنامیم» (کاظمی، 1391). به نظر میرسد به همین دلیل است که اخیراً واژهٔ «افغانستانی» را، ظاهراً به قیاس «پاکستانی»، برساختهاند، «هرچند از نظر حاکمیت کنونی این کشور، "افغانستانی" نامیدن مردم افغانستان، اعتراضی غیرمستقیم به قوانین رسمی و عرف دیپلماتیک کنونی به حساب میآید، چون قوهٔ حاکمهٔ افغانستان بر آن است که همهٔ مردم این کشور، حتی از اقوام گوناگون، "افغان" به حساب میآیند» (کاظمی، 1391).
یادداشتها:
ـ قانون اساسی افغانستان (1382).
ـ کاظمی، م.ک. (1391). چرا مردم افغانستان واژههای «افاغنه» و «افغانی» را نمیپسندند؟ اینترنت: خبرگزاری فارس.
ـ نجفی، ا. (1370). غلط ننویسیم: فرهنگ دشواریهای زبان فارسی. چاپ 3م. تهران: نشر مرکز.
یکیدو سال پیش پیامکی برایم آمد با عنوان «یک جمله با 20 فعل!» اما بعد از اینکه آن را خواندم، متوجه شدم که بیش از یک جمله دارد. وقتی آن پیامک را به استاد زبانشناسیام، دکتر میرزایی، نشان دادم، ایشان گفتند که سه جمله دارد. و آن عبارت بود از «داشتم میرفتم برم، دیدم گرفت نشست. گفتم بذار بپرسم ببینم میآد نمیآد. دیدم میگه: "نمیخوام بیام، بذار برم بگیرم بخوابم."»
«کتاب ساخت زبان فارسی درسنامهای است ]به قلم دکتر آزیتا افراشی[ برای دو واحد درس تخصصی ساخت زبان فارسی، که معمولاً در نیمسال سوم و چهارم دورههای کارشناسی زبان ارائه میگردد. [...] کتاب حاضر، در یازده فصل، توصیفی از اصطلاحات بنیادی زبانشناسی، ضمن معرفی ویژگیهای آوایی ـ واجی، صرفی و نحوی زبان فارسی، ارائه میدهد» (پیشگفتار، ص1). این کتاب دو ویژگی برجسته دارد: یکی، ایجاز و دیگری، منابع پیشنهادی برای مطالعهٔ بیشتر در پایان هر فصل. با این حال، در مورد این کتاب، چند نکتهٔ تأملبرانگیز وجود دارد:
نخست اینکه، متأسفانه، این کتاب اصطلاحنامه یا دستکم واژهنامه ندارد، هرچند این گناه شاید مستقیماً متوجه مؤلف نبوده، از جمله کوتاهیهای ویراستار باشد. دوم اینکه، ایشان، با اینکه عنوان داشتهاند که «وندهای تصریفی مقولهٔ دستوری واژه را تغییر نمیدهند» (ص69)، نشانهٔ مصدر (-an) را از جمله پربسامدترین وندهای تصریفی معرفی کردهاند (ص71). گفتی است که «وندهای تصریفی معنا یا مقولهٔ دستوری واژهٔ پایه [base] را تغییر نمیدهند، بلکه فقط مفهوم نقش دستوری مورد نیاز نحو را به پایه میافزایند» (شقاقی، 1386: 71). نشانهٔ مصدر (-an) نه تنها مقوله را از فعل به اسم تغییر میدهد، بلکه تا حدودی معنا را نیز تغییر میدهد؛ در فعل، مفهوم شخص [person] و شمار [number] هست، اما در مصدر، چنین مفهومهایی غایب است. و نهایتاً اینکه، ایشان، در فصل هشتم، به ترکیبهای نحوی واژگانی در زبان فارسی پرداخته، برای آن انواعی ذکر کردهاند. «ترکیب نحوی واژگانی واژههای مرکب یا مشتق ـ مرکبیاند که میان اجزای داخلیشان ارتباط نحوی برقرار است. هستهٔ نحوی درون ترکیب میتواند نقشهای متفاوتی داشته باشد، که بسته به آن، نوع ترکیب مشخص میشود» (ص95). به طور مثال، برای ترکیب نهادی، ترکیب «دلپسند» ]چیزی که دل آن را بپسند[ را پیشنهاد کردهاند، که در آن، دل (هستهٔ نحوی درون ترکیب)، در جملهٔ مقابل آن، نقش نهاد را دارد. آنچه قابلتأمل است این است که معلوم نیست ایشان چرا ترکیبهای وصفی را به دو نوع ساده و بهووریهی (bahuvrihi) تقسیم کردهاند. عجیب اینکه، به اعتقاد ایشان، «ترکیبهای بهووریهی ترکیبهای وصفیاند که در آنها کل ترکیب میتواند در نقش صفت به کار رود» (ص99)، حالآنکه در ترکیبهای وصفی ساده نیز، از آنجاییکه، از جهتی، ترکیب وصفیاند ]یعنی صفتاند[ و، از جهت دیگر، ترکیب نحوی واژگانیاند، کل ترکیب میتواند در نقش صفت به کار رود. درحالیکه هیچ انسانی بال ندارد. از آنجاییکه چنین تمایزی بین ترکیبهای وصفی ساده و بهووریهی وجود ندارد، تقسیمبندی ایشان، در مورد این ترکیبها، درست به نظر نمیرسد.
یادداشتها:
ـ افراشی، آ. (1388). ساخت زبان فارسی. ویراست 2م. تهران: سمت.