بسیاری از زبانآموزان گمان میکنند که هرگاه اسم با یکی از حروف واکهای [vowel letters = a, e, i, o, u] آغاز شود، به جای حرف نکرهٔ a، از صورت دیگر آن، an، استفاده میکنیم. مثلاً، an apple. این تعریف، با اینکه برای مبتدیها تعریف مناسبی است، نادرست است. تعریف درستتر عبارت است از اینکه هرگاه اسم مفرد یا صفت پیش از آن با یکی از صداهای واکهای [vowel sounds] آغاز شود، به جای a، از an استفاده میکنیم، هرچند با حروف واکهای آغاز نشده باشد. مثلاً،an honest person – an hour – an heir – an 'm' . اگر این اسم مفرد یا صفت پیش از آن با حروف واکهای آغاز شده باشد، اما صدای واکهای نـداشـته باشـد، پـیـش از آن از an استـفاده نمـیکـنیم، بلـکه a را بهکـار میبـریم. مثــلاً، a university – a European – a one-parent family. گفتنی است که در زبان فارسی 6 صدای واکهای ([i]، [â]، [o]، [e]، [a]، و [u]) وجود دارد، اما در زبان انگلیسی 12 صدای واکهای. شاید یکی از دشواریهایی که زبانآموزان با آن روبرو هستند تشخیص صداهای واکهای در انگلیسی باشد. درمورد کاربرد حرف نکره انگلیسی، میتوان، به بیان سادهتر و غیرفنی، گفت که هرگاه اسم مفرد یا صفت پیش از آن با یکی از صداهای واکهای ششگانهٔ فارسی یا هر صدای شبیه به این شش صدا آغاز شود، از an، و در غیر این صورت از a، استفاده میکنیم، خواه با حروف واکهای آغاز شده یا نشده باشد.
از جمله مفاهیمی که برای زبانآموزان مشکلساز است جنس دستوری [grammatical gender] و جنس زیستشناختی [biological gender] است. جنس دستوری «یک تمایز دستوری است که در برخی از زبانها تقسیمبندی واژهها را، براساس ویژگیهای تصریفی و مطابقت، به مقولههایی نظیر مذکر، مؤنث، یا خنثی ممکن میسازد و منحصر به اسمهایی نیست که جنس ذاتی دارند ]مثلاً، مرد، زن، پسر، دختر، ...] » (Richards and Schmidt 2010: 240)، در حالیکه جنس زیستشناختی عبارت است از اینکه مثلاً انسانی مذکر است یا مؤنث، یا حیوانی نر است یا ماده. نکتهٔ حائز اهمیت این است که بین این دو مفهوم رابطهٔ یکبهیک وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، جنس دستوری الزاماً منعکسکنندهٔ جنس زیستشناختی نیست. از این رو، این طور نیست که اسم مذکر الزاماً به انسان یا حیوان مذکر و اسم مؤنث الزاماً به انسان یا حیوان مؤنث دلالت کند. بلکه، «تمایز جنس ]دستوری[ [...] یک تمایز نحوی است که ایجاب میکند اسم با فعل و صفت و دیگر متعلقات خود در جمله یک نوع مطابقهٔ خاص داشته باشد» (باطنی، 1357: 37).
از چند لحاظ، میتوان نشان داد که جنس دستوری الزاماً منعکسکنندهٔ جنس زیستشناختی نیست. نخست اینکه، در زبانهایی که این تمایز را دارند، اسمهای اشیای بیجان و اسمهای معنا، که مذکر و مؤنث دربارهٔ آنها مطرح نیست، از نظر جنس، متمایز میشوند. به طور مثال، در زبان عربی، جسم (تن) مذکر، نفس (روان) مؤنث، رأس (سر) مذکر و رجل (پا) مؤنث است. دوم اینکه، در زبان واحد، اشیا و پدیدههای نزدیکبههم، که از یک مقولهاند، بدون هیچ دلیلی، جنس متفاوت دارند. مثلاً، در زبان آلمانی، Löffel (قاشق) مذکر است، اما Gabel (چنگال) مؤنث و Messer (کارد) خنثی. سوم اینکه، اسم اشیا و پدیدههای واحد در زبانهای مختلف اغلب جنس متفاوت دارد. به طور مثال، در زبان فرانسوی، soleil (خورشید) مذکر است و lune (ماه) مؤنث. اما در زبان عربی، قمر (ماه) مذکر است و شمس (خورشید) مؤنث (همان: 34).
دکتر باطنی (1357) از سختگیری دستورنویسان سنتی دربارهٔ جنس دستوری چنین انتقاد میکند: «در اکثر کتابهای صرف و نحو عربی، مذکر و مؤنث را چنین تعریف کردهاند: "مذکر اسمی است که نام یا وصف انسان یا حیوان نر باشد" و "مؤنث اسمی است که نام یا وصف انسان یا حیوان ماده باشد." چون این تعریفها ... جامع و مانع نیستند، ناچار، در عمل، استثناهای فراوان پیدا میکنند، به طوریکه، برای توجیه آنها، دستورنویسان عربی مجبور شدهاند مقولات تازهای از مذکر و مؤنث در این زبان بشناسند، تا از این راه، تعریف بالا را دستنخورده نگه دارند. مثلاً، وقتی میبینند "جسم" و "رأس"، با آنکه "نام یا وصف انسان یا حیوان نر" نیست، در نحو زبان، رفتاری شبیه به اسمهایی دارد که این تعریف دربارهٔ آنها صادق است و وقتی میبینند "نفس" و "رجل"، با آنکه "نام یا وصف انسان یا حیوان ماده" نیست، در نحو زبان، رفتاری شبیه به اسمهایی دارد که این تعریف دربارهٔ آنها صادق است، ناچار میشوند دو مقولهٔ تازه در این زمینه بشناسند و به گروه اول مذکر مجازی و به گروه دوم مؤنث مجازی اطلاق کنند و آنها را از مذکر و مؤنث "حقیقی"، که "نام یا وصف انسان یا حیوان نر یا ماده" است، تفکیک کنند. از طرف دیگر میگویند علامت تأنیث یکی از سه چیز است: "(1) تاء. مانند: فاطمة؛ (2) الف کوتاه (مقصور). مانند: لیلیٰ؛ و (3) الف کشیده (ممدود). مانند: خنساء." ولی چون این تعریف صوری نیز جامع و مانع نیست، ناچار استثناهایی پیدا میکند، که باز، برای توجیه آنها، به مقولات تازهای از مذکر و مؤنث نیاز پیدا میشود. مثلاً، وقتی میبینند بعضی از اسمهای مؤنث که "نام یا وصف انسان یا حیوان ماده" است هیچکدام از این علامتها را ندارند، از آنها مقولهٔ تازهای میسازند و آن را مؤنث معنوی میخوانند. و نیز وقتی میبینند بعضی از اسمهای مذکر که "نام یا وصف انسان یا حیوان نر" است یکی از این علامتهای مؤنثبودن را دارد، باز از آنها مقولهٔ دیگری میسازند و آن را مؤنث لفظی میگویند. اگر دستورنویسان زبان عربی بیجهت سعی نمیکردند تمایز جنس در این زبان را با تمایز جنس در مفهوم زیستشناسی یکسان بدانند، به این دشواریها دچار نمیشدند و این همه انواع متفاوت مذکر و مؤنث پیدا نمیکردند» (همان: 35 – 37).
یادداشتها:
ـ باطنی، م.ر. (1357). نگاهی تازه به دستور زبان. تهران: آگاه.
- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition.
thesaurus، در زبان انگلیسی، به کتابی گفته میشود که حاوی کلماتی با معانی مشابه یا نزدیکبههم است. دستاندرکاران گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در دفتر چهارم فرهنگ واژههای مصوّب فرهنگستان (1386)، «اصطلاحنامه» را در برابر آن برساختهاند، که نه تنها رسا و شفاف نیست، بلکه بیشتر معادل glossary است تا thesaurus. انوری در ذیل فرهنگ بزرگ سخن (1389) بر این برساخته فرهنگستان مهر تأیید زده، آشوری در فرهنگ علوم انسانی (1384) «گنجواژه» را در برابر آن برساخته، فرهنگ هزاره (1379) برساختههای فرهنگستان و آشوری را ضبط کرده و فرهنگ معاصر فارسی (1387) «اصطلاحنامه» را به معنای «فرهنگ مربوط به توصیف واژههای مصطلح در رشته یا موضوعی معیّن» یا همان «ترمینولوژی» [terminology] آورده است.
از آن جاییکه رشتهٔ تحصیلیام، مترجمی زبان انگلیسی، ایجاب میکند که با کتابهای لغت و فرهنگ[dictionary]های مختلف سروکار داشته باشم، با خود میاندیشیدم که متأسفانه، در زبان فارسی، نه تنها هیچ تزاروسی [thesaurus] وجود ندارد، که اصولاً معادل شفاف و درستودرمانی هم وجود ندارد.
واژهٔ «کلمه» دو مترادف دارد: «واژه» و «لغت». شاهپسوند «نامه» را به آخر «واژه» چسباندیم و آن را به معنای «کتابی مستقل که در آن معادل واژههای تخصصی یک رشته در زبان دیگر، معمولاً انگلیسی، داده شده» (فرهنگ برزگ سخن، مدخل «واژهنامه») به کار بردیم. این شاهپسوند را در کنار «لغت» نشاندیم و آن را به معنای «کتابی شامل واژهها، ترکیبات و اصطلاحات یک زبان و معنی آنها» (فرهنگ برزگ سخن، مدخل «لغتنامه») به کار بستیم. از آنجاییکه این پسوند را هنوز با «کلمه» پیوند نزدهایم و، از سوی دیگر، معادلهای پشنهادی برای واژهٔ thesaurus رسا نیستند، پیشنهاد میکنم «کلمهنامه» را در برابر این واژهٔ انگلیسی به کار بریم و فارسیزبانان را از پریشانی و نابسامانی درآوریم.
یادداشتها:
ـ آشوری، د. (1384). فرهنگ علوم انسانی. ویراست 2م. تهران: نشر مرکز.
ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8جلد). تهران: سخن.
ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1389). ذیل فرهنگ بزرگ سخن. تهران: سخن.
ـ حقشناس، ع.م. و دیگران (1379). فرهنگ هزاره. تهران: فرهنگ معاصر.
ـ صدریافشار، غ.ح. و دیگران (1387). فرهنگ معاصر فارسی. ویراست 4م. تهران: فرهنگ معاصر.
ـ فرهنگ واژههای مصوّب فرهنگستان (1386). دفتر 4م. تهران: انتشارات فرهنگستان.
یادآوری: بر نوشتهٔ بالا اصلاحیهای نوشتهام. آن را از اینجا بخوانید.
این واژه را دکتر محمدرضا باطنی در مقالهٔ کلمات تیره و شفاف: بحثی در معناشناسی (1390) به کار برده است. به ظن قوی، ایشان این واژه را، در برابر agentانگلیسی، که همان فاعل منطقی جمله است، برساختهاند، گرچند، در این مقاله، هیچ ذکری از این واژه انگلیسی نکردهاند. «کنش» [action] به معنای «کار» یا «عمل» است و پسوند «ور» به معنای «دارنده، صاحب». شایان ذکر است، در زبانشناسی، کنشور [agent] معمولاً در ارتباط با کنشپذیر [patient] مطرح میشود. به طور مثال، در جملهٔ زیر، «علی» و «گلدان»، به ترتیب، کنشور و کنشپذیر هستند.
ـ علی گلدان را خرد کرد.
شایان توجه است که کنشور را نباید با فاعل دستوری [subject] جمله خلط کرد، چراکه اولی به معناشناسی مربوط میشود و دومی به ویژگیهای صوری فعل. به طور مثال، در جملات زیر، «علی» کنشور نیست، زیرا کنشی انجام نمیدهد؛ در این جملات، «علی»، به لحاظ دستوری، فاعل و، به لحاظ معنایی، تجربهگر [experiencer] است.
ـ علی داستان را شنید.
ـ علی از خواندن داستان کوتاه لذت میبرد.
ـ علی همهٔ ماجرا را میداند.
یادآوری این نکته خالی از لطف نیست که این مقاله از وبگاه مجله فرهنگی و هنری بخارا قابل دسترسی است (دسترسی در 1392/12/2).
یادداشتها:
ـ باطنی، م.ر. (1390). کلمات تیره و شفاف: بحثی در معناشناسی. بخارا، ش81، (صص30 – 39).
یادداشتها:
ـ آشوری، د. (1384). فرهنگ علوم انسانی. ویراست 2م. تهران: نشر مرکز.
ـ حقشناس، ع.م. و دیگران (1379). فرهنگ هزاره. تهران: فرهنگ معاصر.
ـ صلحجو، ع. (1387). سخنربایی. فصلنامهٔ پژوهش و نگارش کتب دانشگاهی، ش19، (صص98 – 110).
در اکثر فرهنگهای انگلیسی ـ فارسی، از جمله فرهنگ هزاره (1379)، در برابر واژهٔ «metaphor»، «استعاره» را آوردهاند. به نظر میرسد metaphor، در زبان انگلیسی، با استعاره، در زبان فارسی، تفاوت دارد. برای درک این تفاوت، از آنجاییکه استعاره با تشبیه رابطهٔ تنگاتنگی دارد، باید انواع تشبیه را از هم بازشناخت. در سنت مطالعات ادبی، «تشبیه در قالب جملهای مطرح میشود که جملهٔ تشبیهی نامیده میشود و دارای چهار جزء است: مشبه، مشبهبه، وجه شبه، و ادات تشبیه» (صفوی، 1379: 264). بر این اساس، در مثال زیر، «هوشنگ»، «مثل»، «کنه»، و «سمجبودن» به ترتیب مشبه، ادات تشبیه، مشبهبه، و وجه شبه است.
(1) هوشنگ مثل کنه سمج است. (تشبیه مفصل)
هرگاه هر چهار عنصر در جملهٔ تشبیهی به کار رفته باشند، آن تشبیه را تشبیه مفصل مینامند. حذف وجه شبه، به آن گونه که در مثال زیر صورت پذیرفته است، ما را به تشبیه مجمل میرساند (همان: 264).
(2) هوشنگ مثل کنه است. (تشبیه مجمل)
با حذف ادات تشبیه، در جمله زیر، به تشبه بلیغ میرسیم.
(3) هوشنگ کنه است. (تشبیه بلیغ)
«وجود دو جزء مشبه و مشبهبه، در آنچه جملهٔ تشبیهی نامیده میشود، الزامی است. ... استعاره زمانی تحقق مییابد که، پس از حذف وجه شبه و ادات تشبیه، یعنی وقتی به تشبیه بلیغ رسیدیم، مشبه را نیز حذف کنیم و فقط مشبهبه را به کار بریم» (همان: 264). به طور مثال، با در نظر داشتن مثال (1)، به جای «هوشنگ»، در جمله زیر، «کنه» را به کار ببریم.
(4) کنه را هم برای مهمانی دعوت کردهای؟
اما metaphor، در زبان انگلیسی، عمدتاً به دو نوع تقسیم میشود: نوع اول متشکل از مشبه [topic] و مشبهبه [image] است و نوع دوم متشکل از مشبهبه و وجه شبه [point of similarity]. به مثالهای زیر توجه کنید:
(5) “All the world’s a stage.” (Shakespeare)
[Topic: All the world – Image: a stage]
(6) The tide turned against the government.
[Image: the tide – Point of Similarity: turned against]
در زبان انگلیسی، آنچه metaphor را از simile (تشبیه) متمایز میکند ادات تشبیه است. در metaphor، ادات تشبیه به کار نمیرود، اما در simile به کار میرود. با توضیحات فوق، معلوم میشود که نوع اول metaphor، در زبان انگلیسی، با تشبیه بلیغ، در زبان فارسی، مطابقت دارد و نوع دوم آن، از آنجاییکه مشبه در آن محذوف است، به استعاره، در زبان فارسی، مشابهت دارد. از این رو، استعارهٔ فارسی بر metaphor انگلیسی منطبق نیست.
یادداشتها:
ـ حقشناس، ع.م. و دیگران (1379). فرهنگ هزاره. تهران: فرهنگ معاصر.
ـ صفوی، ک. (1379). درآمدی بر معناشناسی. تهران: پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی.
ـ اصرار لازم نیست؛ اگر میدانستم میگفتم. (اشاره به زمان حال)
ـ دلم میخواست الآن پیش ما بود. (اشاره به زمان حال)
ـ برنامهٔ او معلوم نیست؛ شاید فردا رفت کوه. (اشاره به آینده)
ـ اتوبوس آمد. (حال استمراری – وقتی اتوبوس دارد میآید)
افزونبر این، صیغههای دیگر فعل نیز ممکن است به وقوع عملی در زمان گذشته دلالت کنند. به طور مثال، «فرض کنید شب گذشته سرقتی رخ داده است و شما مسیر دزد را برای دوستانتان ]در[ روز بعد چنین تعریف میکنید: "او از این دیوار میآید بالا، اول پنجره را میشکند، بعد از داخل در را باز میکند و وارد اتاق میشود و ..."» (باطنی، 1357: 38). چنانکه ملاحظه میکنید تمام فعلها مضارع است نه ماضی، حال آنکه عمل در زمان گذشته صورت گرفته است.
یادداشتها:
ـ انوری، ح. و احمدی گیوی، ح. (1390). دستور زبان فارسی2، ویرایش 4م. تهران: فاطمی.
ـ باطنی، م.ر. (1357). نگاهی تازه به دستور زبان. تهران: آگاه.
«کتاب ساخت زبان فارسی درسنامهای است ]به قلم دکتر آزیتا افراشی[ برای دو واحد درس تخصصی ساخت زبان فارسی، که معمولاً در نیمسال سوم و چهارم دورههای کارشناسی زبان ارائه میگردد. [...] کتاب حاضر، در یازده فصل، توصیفی از اصطلاحات بنیادی زبانشناسی، ضمن معرفی ویژگیهای آوایی ـ واجی، صرفی و نحوی زبان فارسی، ارائه میدهد» (پیشگفتار، ص1). این کتاب دو ویژگی برجسته دارد: یکی، ایجاز و دیگری، منابع پیشنهادی برای مطالعهٔ بیشتر در پایان هر فصل. با این حال، در مورد این کتاب، چند نکتهٔ تأملبرانگیز وجود دارد:
نخست اینکه، متأسفانه، این کتاب اصطلاحنامه یا دستکم واژهنامه ندارد، هرچند این گناه شاید مستقیماً متوجه مؤلف نبوده، از جمله کوتاهیهای ویراستار باشد. دوم اینکه، ایشان، با اینکه عنوان داشتهاند که «وندهای تصریفی مقولهٔ دستوری واژه را تغییر نمیدهند» (ص69)، نشانهٔ مصدر (-an) را از جمله پربسامدترین وندهای تصریفی معرفی کردهاند (ص71). گفتی است که «وندهای تصریفی معنا یا مقولهٔ دستوری واژهٔ پایه [base] را تغییر نمیدهند، بلکه فقط مفهوم نقش دستوری مورد نیاز نحو را به پایه میافزایند» (شقاقی، 1386: 71). نشانهٔ مصدر (-an) نه تنها مقوله را از فعل به اسم تغییر میدهد، بلکه تا حدودی معنا را نیز تغییر میدهد؛ در فعل، مفهوم شخص [person] و شمار [number] هست، اما در مصدر، چنین مفهومهایی غایب است. و نهایتاً اینکه، ایشان، در فصل هشتم، به ترکیبهای نحوی واژگانی در زبان فارسی پرداخته، برای آن انواعی ذکر کردهاند. «ترکیب نحوی واژگانی واژههای مرکب یا مشتق ـ مرکبیاند که میان اجزای داخلیشان ارتباط نحوی برقرار است. هستهٔ نحوی درون ترکیب میتواند نقشهای متفاوتی داشته باشد، که بسته به آن، نوع ترکیب مشخص میشود» (ص95). به طور مثال، برای ترکیب نهادی، ترکیب «دلپسند» ]چیزی که دل آن را بپسند[ را پیشنهاد کردهاند، که در آن، دل (هستهٔ نحوی درون ترکیب)، در جملهٔ مقابل آن، نقش نهاد را دارد. آنچه قابلتأمل است این است که معلوم نیست ایشان چرا ترکیبهای وصفی را به دو نوع ساده و بهووریهی (bahuvrihi) تقسیم کردهاند. عجیب اینکه، به اعتقاد ایشان، «ترکیبهای بهووریهی ترکیبهای وصفیاند که در آنها کل ترکیب میتواند در نقش صفت به کار رود» (ص99)، حالآنکه در ترکیبهای وصفی ساده نیز، از آنجاییکه، از جهتی، ترکیب وصفیاند ]یعنی صفتاند[ و، از جهت دیگر، ترکیب نحوی واژگانیاند، کل ترکیب میتواند در نقش صفت به کار رود. درحالیکه هیچ انسانی بال ندارد. از آنجاییکه چنین تمایزی بین ترکیبهای وصفی ساده و بهووریهی وجود ندارد، تقسیمبندی ایشان، در مورد این ترکیبها، درست به نظر نمیرسد.
یادداشتها:
ـ افراشی، آ. (1388). ساخت زبان فارسی. ویراست 2م. تهران: سمت.
علی صلحجو زبانپژوه، مترجم و ویراستار نامآشناست. تألیفات ایشان عبارتاند از: گفتمان و ترجمه (1373)، نکتههای ویرایش (1386) و اصول شکستهنویسی (1391). نثر ایشان ساده و گیراست. تألیفات ایشان همه نکتهآموز و پرمغز است. با این حال، آنچه مرا به نوشتن این مطلب واداشت نکتهای بود که در کتاب نکتههای ویرایش ایشان آمده است.
پیش از پرداختن به این نکته، بگذارید کمی بیشتر با این کتاب آشنا شویم. ایشان خود میگویند: «در طول چند دهه کار و تدریس ویرایش، به مسائلی برخوردهام که در همان حین کار یادداشت برداشته و بعداً آنها را پرداخت کردهام. بسیاری از نکتههای مطرحشده در این یادداشتها در کتابهای رسمی ویرایش یافت نمیشوند. [...] طیف گستردهٔ یادداشتها در برگیرندهٔ مسائلی در زمینهٔ رسمالخط، نشانهگذاری، پانوشت، نمونهخوانی، مأخذگذاری، فرهنگنویسی، علائم اختصاری و موارد دیگری است که شاید نتوان عنوانی برای آنها پیدا کرد» (جلد پشت کتاب). «برخی از یادداشتها با ویرایش ارتباط مستقیم ندارند، اما در عمقبخشیدن به بینش ویراستار بینقش نیستند. [...] این مجموعه شامل حدود صد و پنجاه یادداشت کوتاه و بلند است» (مقدمه، ص2).
حال برویم سراغ آن نکته! ایشان تحت عنوان «وظیفه کیست؟» داستان جالبی را بازگو میکنند: «در مقالهای خواندم که قُتیبة ابن حارث هفت فرزند داشت که نامشان در روایات چنین ذکر شده است: احمد، حاتم، عمرو، نواس، معاذ و هشام. ویراستار محتوایی وظیفهاش این است که بداند قتیبه هفت فرزند داشته است. ویراستار صوری یا فنی نیز وظیفهٔ خود میداند که ویرگولهای بین نامها و "و"ی بعد از ویرگول آخر را چک کند. پس وظیفهٔ کیست که نامها را بشمرد و ببیند که شش تاست نَه هفت تا؟ آیا در تقیسمات ویرایشی میتوان به "ویراستار شمارشگر" نیز قایل شد؟» (ص201). به نظر میرسد ایشان در جای دیگر (ص183) از کتاب خود دقیقاً مرتکب همین اشتباه شده، شمردن را فراموش کردهاند! تحت عنوان «دهه» آمده است: «واژهٔ دهه از ده و برگرتهٔ پنجه، هفته، سده، و هزاره، در برابر کلمهٔ انگلیسیِ decade، ساخته شده و به معنای دورهٔ دهساله است. این مفهوم را از زبانهای اروپایی گرفتهایم، اما کاربرد آن در فارسی متفاوت است. در زبان فارسی، هنگامیکه میگوییم "دههٔ چهل"، منظورمان سالهای 1341 تا 1349 است» (ص183). حال این سؤال پیش میآید که اگر واقعاً منظور از «دههٔ چهل»، «سالهای 1341 تا 1349» باشد، چرا به آن «دههٔ چهل» میگوییم؟ چون این سالها نُه تا هستند، نه ده تا! برای اطمینان، از سال 1341 تا 1349 بشمارید ببینید چند تا میشود! پس، به نظر میرسد این حکم ایشان در مورد زبان فارسی درست نیست، بلکه «در نامگذاری دهههای یک قرن، معمولاً هر دهه را به نام نخستین عدد از مجموعه (بیست، سی، چهل، ...) میخوانند، چنانکه دههٔ بیست یعنی سالهای بیست تا بیستونه از یک قرن» (فرهنگ بزرگ سخن، مدخل «دهه»).
یادداشتها:
ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8جلد). تهران: سخن.
ـ صلحجو، ع. (1386). نکتههای ویرایش. تهران: نشر مرکز.