فارسی ناشنیده (1391) یکی از تازهترین فرهنگهایی است که به واژگان فارسی افغانستانی میپردازد. این فرهنگ حاصل سالها کتابگردی و فیشبرداری دو پژوهشگر ایرانی است: حسن انوشه و غلامرضا خدابندهلو. پدیدآورندگان چهار دسته از واژهها را در نظر داشتهاند (پیشگفتار، صفحات چهار و پنج):
1. واژههایی فارسی که در روزگاران کهن کاربرد داشتهاند. این واژهها در ایران به فراموشی رفتهاند، اما در افغانستان همچنان زندهاند و کارکرد روزانه دارند.
2. واژههایی که در ایران و افغانستان هر دو کاربرد دارند، اما معنی آنها در هر یک از دو کشور فرق میکند.
3. واژههایی فارسی که تنها در افغانستان کاربرد دارند و در ایران ناشناختهاند.
4. واژههایی که از زبانهای دیگر به فارسی افغانستان راه یافتهاند، اما هیچ حضوری در فارسی ایران ندارند.
هدف پدیدآورندگان در تدوین این فرهنگ از این قرار است (پیشگفتار، صفحه پنج):
1. افزایش گنجینه واژگانی زبان فارسی.
2. یاری به یککاسه شدن فرهنگهای فارسی ایرانی و افغانستان.
3. یاری به فارسیپژوهان در واژهسازی.
4. تقویت پیوندهای فرهنگی میان دو کشور ایران و افغانستان.
عنوان فرهنگ: فارسی ناشنیده: فرهنگ واژهها و اصطلاحات فارسی و فارسیشده کاربردی در افغانستان
زبان فرهنگ: فارسی افغانستانی ـ فارسی ایرانی
پدیدآورندگان: حسن انوشه و غلامرضا خدابندهلو
انتشارات: نشر قطره
محل نشر: تهران
چاپ اول: 1391
تعداد صفحات: 1000
یادداشتها:
ـ انوشه، ح. و خدابندهلو، غ.ر. (1391). فارسی ناشنیده: فرهنگ واژهها و اصطلاحات فارسی و فارسیشده در افغانستان. تهران: قطره.
ـ وبگاه نشر قطره (دسترسی در 1395/4/1)
هر سال دوازده ماه دارد، که بیتردید هریک از آنها نامی دارد. طبعاً انتظار میرود نام ماهها در کشورهای همزبان یکسان باشد. اما همیشه این طور نیست. متأسفانه نام ماهها دستکم در کشورهای همزبان ایران و افغانستان یکی نیست، بلکه تأسف آنجا بیشتر میشود که اهل هریک از این کشورها سعی بلندی میورزند که نامهای رایج در کشور خود را صرفاً به کار برند و از بهکارگیری نامهای رایج در کشور دیگر جداً پرهیز کنند، به طوری که هر گروه از این نامها برای آن کشورها نماد و نشانه شده است. این ناهماهنگی حتی به حرفنویسی [transliteration] ماههای میلادی نیز سرایت کرده است. از این رو، تعجبی ندارد که فارسیزبانان هریک از آن کشورها در مواجه با ماههای رایج در کشور دیگر دچار سرگردانی شوند. لذا، هر گروه از این نامها را به همراه معنای آن و همچنین حرفنویسی رایج در هریک از آن کشورها از ماههای میلادی را در زیر آوردهام. گفتنی است که نام ماهها در فارسی افغانستانی همنام با دوازده صورت فلکی قدیمی منطقةالبروج است، اما نام ماهها در فارسی ایرانی ریشهٔ اوستایی دارند (مرکز تقویم، دسترسی در 1394/3/1).
|
فارسی ایرانی |
فارسی افغانستانی |
1 |
فروردین (نیروی پیشبرنده) |
حمل (بره) |
2 |
اردیبهشت (راستی و پاکی) |
ثور (گاو) |
3 |
خرداد (کمال و رسایی) |
جوزا (دوپیکر) |
4 |
تیر (باران) |
سرطان (خرچنگ) |
5 |
مرداد (جاودانگی و بیمرگی) |
اسد (شیر) |
6 |
شهریور (کشور برگزیده) |
سنبله (خوشه) |
7 |
مهر (عهد و پیمان) |
میزان (ترازو) |
8 |
آبان (آبها) |
عقرب (کژدم) |
9 |
آذر (آتش) |
قوس (کمان/کماندار) |
10 |
دی (آفریدگار) |
جدی (بزغاله) |
11 |
بهمن (اندیشهٔ نیک) |
دلو (آبدهنده) |
12 |
اسفند (فروتنی و بردباری) |
حوت (دوماهی) |
فارسی افغانستانی |
فارسی ایرانی |
میلادی |
|
جنوری |
ژانویه |
January |
1 |
فبروری |
فوریه |
February |
2 |
مارچ |
مارس |
March |
3 |
آپریل |
آوریل |
April |
4 |
می |
مه |
May |
5 |
جون |
ژوئن |
June |
6 |
جولای |
ژوئیه |
July |
7 |
آگوست |
اوت |
August |
8 |
سپتامبر |
سپتامبر |
September |
9 |
اکتبر |
اکتبر |
October |
10 |
نوامبر |
نوامبر |
November |
11 |
دسامبر |
دسامبر |
December |
12 |
یادداشتها:
- مرکز تقویم (دسترسی در 1394/3/1)
عربیستیزی خصمانه و غربگرایی مخفیانه از جمله جریانهایی است که امروزه در گونهٔ ایرانی زبان فارسی گاهی به چشم میخورد. این دو جریان بیتردید عمدتاً برخاسته از روابط میان جوامع عرب و ایران، از سویی، و جوامع غرب و ایران، از سوی دیگر، است. به بیان دیگر، از سویی، از آنجایی که روابط ایرانیها و عربها نسبتاً تیره (بوده و) است (از جمله در مورد «خلیج فارس»)، این تیرگی خود را در فارسی ایرانی در لوای عربیستیزی / عربیزدایی (به ویژه در سطح واژگان) بروز داده است. از سوی دیگر، چون بسیاری از دانشوران و دانشورزان ایرانی مغربزمین را، به طور مثال، «مظهر علمزایی، علمپروری و علمخیزی» میدانند، امروزه در بیشتر زمینههای علمی و دانشگاهی، اگر نگویم همهٔ زمینهها، از جمله علوم انسانی و طبیعی، شیفتگی چشمگیری به آن پیدا کردهاند، که این گرایش نیز خود را گاهی در فارسی ایرانی بروز داده است. به طور مثال، دستورنویسان ایرانی، در گذشته، دستور زبان فارسی را با اصطلاحات و، در کل، با گفتمان [discourse] عربی تبیین میکردهاند، اما امروزه زبانشناسان ایرانی (دستور) زبان فارسی را با الگوها، اصطلاحات و، در یک کلام، با گفتمان انگلیسی (فرزند ارشد مغربزمین) بررسی میکنند. یا مثلاً، «روانشناسی» [psychology] نه تنها عرصه را بر «علمالنفس» تنگ کرد، که اساساً آن را زیرورو کرد، زیرا در روانشناسی جدید، برخلاف علمالنفس قدیم، الگوها و روشها از مغربزمین وام گرفته شدند. البته، انکار نمیتوان کرد چه بسا از جمله علتهای این غربگرایی پیشتازی، بلکه یکهتازی، مغربزمینیان در علوم طبیعی و انسانی باشد. به هر حال، این غربگرایی از طریق ترجمه، که هنوز در ایران دست بالایی دارد، تأثیر مشهودی بر فارسی ایرانی گذاشته است. به بیان دیگر، معادلسازیهایی که در برابر اصطلاحات فنی در علوم مختلف از رهگذر گرتهبرداری [calque] میشود نشان بارز چنین تأثیری است. این تأثیر پیامد انکارناپذیر و احیاناً اجتنابناپذیر سیل ترجمه از زبانهای رایج در مغربزمین (به ویژه زبان انگلیسی) به فارسی بوده و است.
نقش سه فرهنگستان ایران را نمیتوان در عربیزدایی و عربیگرایی انکار کرد. در این زمینه، نگاهی گذرا به برخی از برساختههای نخستین فرهنگستان ایران، موسوم به فرهنگستان ایران (1314 ــ 1347)، روشنگر و راهگشاست (خرمشاهی، 1387: 113 ــ 122):
برخی از برساختههای فرهنگستان ایران (1314 ــ 1320) |
||
1 |
آتشنشانی |
اطفائیه |
2 |
آذرخش |
صاعقه |
3 |
آگهی |
اعلامیه |
4 |
آمار |
احصائیه |
5 |
انگل |
طفیلی |
6 |
بازپرس |
مستنطق |
7 |
بازپرسی |
استنطاق |
8 |
بازداشتگاه |
توقیفگاه |
9 |
بازپرس |
مفتّش |
10 |
بازرگانی |
تجارت |
11 |
بازنشتگی |
تقاعد |
12 |
بخشنامه |
متحدالمآل |
13 |
برونمرزی |
خارجالمملکتی |
14 |
بزه |
جرم |
15 |
بنگاه |
موسسه |
16 |
بهداشت |
حفظالصحه |
17 |
بهداری |
صحیّه |
18 |
پیشامد |
حادثه |
19 |
پیشاب |
بول |
20 |
پیشینه |
سابقه |
21 |
توان |
قوه |
22 |
تیمارستان |
دارالمجانین |
23 |
جهانگردی |
سیاحت |
24 |
چاپ |
طبع |
25 |
خاستگاه |
مبدأ |
26 |
خواربار |
ارزاق |
27 |
خواسته |
مدعابه |
28 |
خوانده |
مدعیعلیه |
29 |
خواهان |
مدعی |
30 |
دادخواست |
عرضحال |
31 |
دادرس |
قاضی |
32 |
دادرسی |
محاکمه |
33 |
دادستان |
مدعیالعموم |
34 |
دادگاه |
محکمه |
35 |
دادگستری |
عدلیه |
36 |
دادیار |
وکیل عمومی |
37 |
دارایی |
مالیه |
38 |
دریانورد |
بحرپیما |
39 |
دستگاه |
جهاز |
40 |
دوزیست |
ذوحیاتین |
41 |
زناشویی |
نکاح |
42 |
زیردریایی |
تحتالبحری |
43 |
ژرفا |
عمق |
44 |
ساختگی |
مجعول |
45 |
سازمان |
تشکیلات |
46 |
سررسید |
موعد |
47 |
سیاهرگ |
ورید |
48 |
شادباش |
تبریک |
49 |
شمار |
عدد |
50 |
شناسنامه |
ورقه هویت |
51 |
شنوایی |
سامعه |
52 |
شهربانی |
نظمیه |
53 |
شهرداری |
بلدیه |
54 |
شیرخوارگاه |
دارالرضاعه |
55 |
فرهنگ |
معارف |
56 |
فشارسنج |
میزانالضغطه |
57 |
کابین |
مهر / صداق |
58 |
کالبدگشایی |
فتح میت |
59 |
کشاورزی |
فلاحت |
60 |
گرو |
رهن |
61 |
گروگان |
مرهونه |
62 |
گیاهشناسی |
معرفةالنبات |
63 |
مایچه |
عضله |
64 |
مهرهداران |
ذوفقار |
65 |
میانگین |
متوسط |
66 |
نانوا |
خباز |
67 |
ناهنجار |
بیقاعده |
68 |
نخستوزیر |
رئیسالوزرا |
69 |
نوانخانه |
دارالعجزه |
70 |
نوشابه |
مشروب |
71 |
نوشتافزار |
لوازمالتحریر |
72 |
نیمساز |
منصفالزاویه |
73 |
واکنش |
عکسالعمل |
74 |
همچشمی |
رقابت |
از سویی، بیشتر برساختههای بالا بیتردید رساترند (مثلاً، «برونمرزی» و «شیرخوارگاه») و امروزه دیگر در ایران کاملاً جا افتادهاند، گرچند برخی از آنها بسیار کمتر رایجاند (مثلاً، «کابین»). از سوی دیگر، برخی از واژههای عربی بالا حقیقتاً نارسایند (مثلاً، «متحدالمآل» و «میزانالضغطه»)، اگرچه برخی دیگر از آنها هنوز در فارسی ایرانی رایجاند (مثلاً، «حادثه»، «رقابت» و «مبدأ»). از همین رو، چندان نمیتوان بر این معادلیابی / معادلسازی خرده گرفت، به ویژه هنگامی که واژهٔ عربی کهنه یا نارساست. اما اوج عربیستیزی فرهنگستان اول (1314 ــ 1347) یا دوم (1347 ــ 1357) ایران تغییر (یا شاید ترجمهٔ) نامهای عربی برخی از شهرها و محلههای این کشور به فارسی بود، از جمله «محمره» به «خرمشهر» و «عبادان» به «آبادان». البته، در فرهنگستان سوم ایران، موسوم به فرهنگستان زبان و ادب فارسی (1368 ــ تا به حال)، این عربیستیزی فروکاست، با اینکه متوقف نشد. با نگاهی به اصول و ضوابط واژهگزینی (1388) فرهنگستان زبان و ادب فارسی میتوان به این نکته پی برد که گروه واژهگزینی فرهنگستان همۀ واژههای عربیتباری را که یا در فارسی امروز تداول دارند و / یا دستکم در چند متن معتبر نظم و نثر فارسی، عمدتاً تا اواخر قرن پنجم، به کار رفتهاند جزء گنجینهٔ واژگانی زبان فارسی میداند و در واژهگزینی مورد استفاده قرار میدهد (ص10). با این حال، اصحاب فرهنگستان زبان و ادب فارسی در نوشتههایشان گاهی اصول واژهگزینی خود را نیز زیر پا میگذارند و، به طور مثال، حتی، به جای اسم خاص «ماوراءالنهر»، از معادل «فرارود» بهره میبرند و، در کنار آن، واژهٔ «ماوراءالنهر» را داخل (کمانک) مینشانند: فرارود (ماوراءالنهر). شایان ذکر است برخی از واژههای بالا در گونهٔ افغانستانی زبان فارسی، که نسبتاً ایستا، بلکه یخزده است، هنوز رایجاند. به طور مثال، میتوان در فرهنگ فارسی ناشنیده (1391) واژههای «اطفائیه»، «حفظالصحه» و «محکمه» را یافت، که امروزه در رسانههای افغانستان به کار میرود.
در این میان، سرهگرایان آتش عربیستیزی را همچنان شعلهورتر میکنند. سرهگرایان زبان را تهی از واژههای بیگانه و غیربومی میپسندند و میخواهند، به طوری که گاهی حتی به برخی از اسمهای خاص هم رحم نمیکنند. به طور مثال، میتوان به برساختهٔ دکتر جلالالدین کزازی، «رخنامه»، برای «فیسبوک» اشاره کرد. امروزه میتوان به سادگی کتابها، نرمافزارها و وبگاههایی یافت که فارسیزبانان را به سرهنویسی شوق میدهند. در میان آثاری که در زمینهٔ سرهگرایی گرد آمدهاند میتوان به کتاب واژهنامهٔ پارسی سره (1389)، نرمافزار پارسی را پاس بداریم (2550 مطابق 1391 ﮪ. ش.) و بالأخره وبگاه به پارسی (www.beparsi.com) اشاره کرد. ملاحظه میکنید که آنها حتی از واژهٔ عربیشدهٔ «فارسی» هم استفاده نمیکنند، بلکه واژهٔ دستناخوردهٔ «پارسی» را به کار میبندند. برخی از آنها (مثلاً، نرمافزار پیشگفته) حتی از تاریخ هجری شمسی نیز پرهیز میکنند. این کتاب و نرمافزار را میتوانید با جستوجوی سادهای در جستوجوگر گوگل به طور رایگان (؟) دانلود کنید، که این رایگان بودن خود نیز تأملبرانگیز است. نکتهٔ درخور توجه در مورد چنین آثاری حساسیتی است که آنها در مورد واژههای عربی (یا به قول خودشان «واژههای تازی») از خود نشان میدهند. به عبارت دیگر، آنها به واژههایی که چند(ین) سده پیش از زبانهایی غیر از زبان عربی به زبان فارسی وارد و آنچنان با آن آمیخته شدهاند که تشخیصشان، اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است حساسیت بسیار کمتری از خود نشان میدهند، اما حساسیتشان در مورد واژههای عربی این طور نیست؛ سرهگرایان سخت بر این باورند که به هر قیمتی شده باید عناصر عربی را از زبان فارسی بزدایند.
ظاهراً، آشکارترین و امروزیترین جلوهٔ عربیستیزی و احیاناً غربگرایی زبانی در سطح واژگان است. در پی این دو جریان کمابیش پررونق، امروزه برخی (یا شاید بسیاری) از واژههای عربی نسبتاً رایج در فارسی ایرانی به جرم تبار عربیشان کنار گذاشته میشوند و، به جای آنها، معادلهایی برساخته میشود که غالباً (گرچند نه همیشه) از زبانهای رایج در مغربزمین (به ویژه زبان انگلیسی) الگوبرداری و گرتهبرداری شدهاند. به طور مثال، میتوان به برساختهٔ «بازپخش» اشاره کرد، که ظاهراً، علیه واژهٔ عربیتبار «تکرار»، از واژهٔ انگلیسی replay گرتهبرداری شده است. وانگهی، برساختهها و برابرهای فارسی(تر) از طریق وبگاه ویکیپدیای فارسی و همچنین برخی از رسانهها، از جمله بیبیسی فارسی، گسترش یافته، نسبتاً تثبیت میشوند. در زیر، شماری از واژههایی آمده است که به «گمان» نویسندهٔ این سطور «انگیزهٔ عمده» (گرچند نه یگانه انگیزهٔ) ساخت آنها عربیستیزی یا عربیزدایی بوده است، اگرچه برخی از آنها انصافاً رساتر و کاراترند (مثلاً، «زمینلرزه»، که با جایگذاری پیشوندهای «پیش» و «پس» خواهیم داشت: «پیشلرزه» و «پسلرزه»):
برساختهٔ فارسی(تر) |
عربی |
انگلیسی |
زمینلرزه |
زلزله |
earthquake |
میانکنش |
تعامل |
interaction |
تازهها |
اخبار |
news |
گذرواژه |
رمز عبور |
password |
بازپخش |
تکرار |
replay |
آسمانخراش |
برج |
skyscraper |
آموزهها |
تعالیم |
teachings |
تراکنش |
معامله |
transaction |
ترابری |
حمل(ونقل) |
transport |
شایان ذکر است، در گرتهبرداری، در مقابل هر جزء معنادار اصطلاح بیگانه یک جزء معنادار در زبان فارسی قرار داده میشود. به طور مثال، واژهٔ headline به عناصر سازندهاش تجزیه شده، در مقابل هر جزء آن برابر فارسیاش قرار میگیرد:
(خط) + line (سر)Headline = head
برابرهای فارسی به هم جوش میخورند و واژهٔ ظاهراً فارسیتر «سرخط» متولد میشود.
نویسندهٔ این سطور بر این باور است که نه عربیستیزی خصمانه سودی دارد و نه عربیگرایی سخاوتمندانه. از سویی، بیرون راندن مثلاً واژههای نسبتاً رایجی نظیر «مبدأ»، «حادثه» و «رقابت» نه تنها سودی ندارد، بلکه از تنوع و کارایی زبان فارسی میکاهد. از سوی دیگر، بهکاربردن واژههای نسبتاً نارسایی نظیر «متحدالمآل» و «میزانالضغطه»، علاوهبر اینکه از کارایی زبان فارسی میکاهد، ارتباط را نیز گاهی مختل میکند: آخر ما فارسیزبان هستیم! راهحل، از نگاه راقم این سطور، در میانهروی است، گرچند تعیین مرز مشخص آن با «تندروی» و «کندروی» بیتردید بسیار دشوار است. به طور کلی، باید از بهکاربردن واژهها و اصطلاحات عربی کهنه و نارسا پرهیز کرد، با اینکه میتوان در مفاهیم «کهنگی» و «نارسایی» چونوچرا کرد. افزونبر این، نباید واژهها و اصطلاحات عربی نسبتاً رایج را از زبان فارسی بزداییم، بلکه در هنگام ضرورت میتوانیم، بلکه باید، از زبان عربی، آن هم نه تنها واژه، که حتی عناصری دیگر نظیر «پیشوند»، «پسوند» و ... را نیز وام بگیریم. امروزه به کمک پیکرههای زبانی میتوان آمار نسبتاً اطمینانآوری از بسامد وقوع واژهها در متنهای مختلف به دست آورد. این پیکرهها بیتردید برای تعریف مفاهیمی چون «نارسایی»، «کهنگی» و «رواج نسبی» سودمند و راهگشایند، که البته برای این کار تلاشها و پژوهشهایی جدی و علمی نیاز است. و نهایتاً اینکه، تا جایی که امکان دارد زبان را نباید جولانگاه جریانها و سیاستهای متعصبانه، نژادپرستانه، سرهگرایانه و ... قرار داد، اگرچه این پیشنهاد (اگر ناشدنی نباشد) بلندپروازانه به نظر میرسد. بلکه، به جای اینکه توان خود را در پای عربیستیزی هدر دهیم، باید تمام تلاش خود را از نگاه نویسندهٔ این سطور، از سویی، صرف گشودن گرههای فروبستهٔ موجود در زبان فارسی (نظیر، نارساییهای خط و ...) و، از سوی دیگر، معطوف به توسعهٔ امکانات و افزایش توانمندی زبان فارسی (از جمله، در جهت واژهسازی / واژهیابی و ...) کنیم تا این زبان در پاسخگویی به و به فراخور نیازهای روزافزون جامعه پرورش یابد و پختهتر شود.
یادداشتها:
ـ انوشه، ح. و خدابندهلو، غ.ر. (1391). فارسی ناشنیده: فرهنگ واژهها و اصطلاحات فارسی و فارسیشده در افغانستان. تهران: قطره.
ـ اصول و ضوابط واژهگزینی (1388). فرهنگستان زبان و ادب فارسی. تهران: انتشارات فرهنگستان.
ـ خرمشاهی، ب. (1387). از واژه تا فرهنگ. تهران: ناهید.
ـ نرمافزار پارسی را پاس بداریم (2550 مطابق 1391ﮪ. ش.). نگارش 8.
ـ واژهنامهٔ پارسی سره (1389). گروه علمی تک.
ـ وبگاه به پارسی (www.beparsi.com)
ـ وبگاه ویکیپدیا: دانشنامهٔ آزاد (fa.wikipedia.org)
زبان مشترک ایــران، افغانســتان و تاجیکســتان سه نام به خود گرفته است: 1. فارسی 2. دری و 3. تاجیکی. ظاهراً چنین امری تصادفی نبوده است، بلکه «به علت پدیدآمدن بخشبندیهای سیاسی در منطقهای بود]ه[ که مردمان سخنگو به این زبان را در بر میگرفت. این بخشبندیها پیآمد دستاندازیهای نظامی و سیاسی دو قدرت بزرگ امپریالیستی اروپایی، بعنی روسیه و بریتانیا، در سدههای نوزدهم و بیستم به این منطقه بود]هاست[» (آشوری، 2007: 1). هرکه نداند گمان میکند این سه کاملاً متمایز از هم هستند و هیچ ربطی به هم ندارند، حالآنکه قدر مسلم آن است که این سه نام سه شاخه یا، به بیان فنیتر، سه گونهٔ [variation] منطقهای از «یک» زباناند، چنانکه مثلاً «انگلیسی آمریکایی»، «انگلیسی بریتانیایی»، «انگلیسی اُسترالیایی» و ... وجود دارد.
در گذشته، این زبان مشترک تقریباً همه جا پارسی، دری و یا پارسی دری نامیده میشدهاست. پیشینیان تقریباً میان فارسی و دری فرقی قائل نمیشدهاند. حتی سعدی و حافظ نیز به دریدانی و دریزبانی خود افتخار کردهاند (کاظمی، 1390: 58 ــ60):
چون درّ دو رستهٔ دهانت
نظم سخن دری ندیدم
(سعدی، غزل 382)
چون عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ
تو قدر او به سخنگفتن دری بشکن
(حافظ، غزل 399)
«گزینش اسم تاجیکی برای ... فارسی تاجیکستان شوروی کاملاً جدید مینماید و پیشینهٔ تاریخی ندارد و در گذشته استعمال نداشتهاست» (مایلهروی، 1371 به نقل از کاظمی، 1390: 66).
«زبان فارسی، در بخش ایران، با تکیه بر میراث ادبی پُربروبار خود، در مقام زبان رسمی دولت و آموزش ملی ... بهطبع، نسبت به دو شاخهٔ دیگر آن در افغانستان و تاجیکستان، میدان فراختری برای بازسازی و نوسازی خود پیدا کرد. در افغانستان، فارسی در تنگنای فشار زبان پشتو در مقام زبان رسمی بود. گرایش سیاسی دولت در افغانستان به فاصلهگیری هرچه بیشتر از ایران و زبان رسمی آن، سبب شد که به "زبان دری"، به عنوان زبان افغانی، میدان دهند و در آن هویت زبانی جداگانهای، جدا از فارسی ایرانی، برای خود بجویند» (آشوری، 2007: 4). به نظر میرسد «بهکاربردن "دری" به جای فارسی ]در حدود نیم قرن پیش[ و ترویج آن اولین به جای این دومین، دقیقاً یک حرکت حسابشدهٔ سیاسی بود]هاست[. البته هستند کسانی که تا هنوز خوشباورانه و سادهانگارانه فکر میکنند که منظور از زندهساختن اصطلاح کهن دری نشاندادن این بود که افغانیها وطن خود را مهد این زبان تلقی میکنند. ... ]اما[ واقعیت این است که مدافعان نظریهٔ ملیسازی محض پشتو بودند که با پذیرهشدن دری به جای فارسی یا دری فارسی میان دو گونهٔ یک زبان مشترک، در ذهن خودشان خدشه آفریدند و تفاوت تراشیدند. اینان خواستها و توقعات سیاسی را در سر میپرورانیدند و به هیچ روی با قدامت و پارینگی دری و خاستگاه و مهد دری و فارسی کاری نداشتند» (احمدی، صص1250 ــ 1251). «در تاجیکستان، هم رژیم سوویتی میکوشید زبان گفتاری بومی تاجیکی را در مقام زبان نوشتاری به جای زبان مشترک ادبی ایران و افغانستان و تاجیکستان بنشاند و در آنجا، با پشتیبانی "علمی" زبانشناسان روس، "زبان تاجیکی" را زبانی جز فارسی ایران و دری افغانستان شناساندند، و آگاهانه، از جمله با تغییر زباننگاره از فارسی به سیریلیک، سیر فاصلهگیری آن را از آن دو شاخهٔ دیگر شتابانتر کردند» (آشوری، 2007: 4).
«سه» نام برای «یک» زبان نه تنها سودی ندارد، که پیامدهای زیانباری را برای سخنگویان این زبان به بار آورده است. نخست اینکه، این سه نام بسیاری را به این اشتباه میاندازد که این سه واقعاً سه زبان متمایزند و سخنگویان یکی از این سه اهل دو شاخهٔ دیگر را همزبان خود ندانند. چه بسا این «همزبان ندانستن» مانع گفتوگو و تبادل اندیشه میان اهل آن سه کشور شود. و دیگر اینکه، این سه نام ممکن است به توهمی دامن بزند که یکی از این سه کشور مدعی کل میراث ادبیات این زبان مشترک شود، گرچند که دامنهٔ نفوذ این زبان از ترکستان چین تا سراسر آسیای میانه و افغانستان و ایرانی کنونی تا بخش بزرگی از شبهقارهٔ هندوستان، و از سوی دیگر، بخش بزرگی از امپراتوری عثمانی را در بر میگرفته است (آشوری، 2007: 1).
نویسندهٔ این سطور امیداور است، به برکت همگرایی، که چندی است در میان این سه کشور پا گرفتهاست، این سه نام (فارسی، دری و تاجیکی) هم روزگار وصل خویش را بازجویند، چراکه از اصل خویش دیرزمانی است که دور ماندهاند. به عبارت دیگر، همه جا این زبان مشترک را در حالت کلی «زبان فارسی» بخوانند، اگرچه نام «دری» نیز قدمت دارد. دریگرایان توجه کنند که این زبان مشترک تا حدود نیم قرن پیش در افغانستان نیز «فارسی» نامیده میشدهاست و حتی نام «فارسی» هنوز در میان مردم افغانستان رایج است. حتی پشتوزبانان هنوز ما را در افغانستان فارسیوان (فارسیزبان) میخوانند (کاظمی، 1390: 72). تاجیکیگرایان نیز توجه کنند که این زبان حتی در تاجیکستان «فارسی تاجیکی» نامیده میشدهاست، اما در کمتر از یکقرن هویتخواهان ملیگرا نام فارسی را از آن ترکیب انداختند. البته فارسیگرایان نیز متوجه باشند که، هنگامیکه سخن از یکی از این سه گونهٔ زبانی میرود، پرپیداست که نام «فارسی» باید با صفتهای «ایرانی، افغانستانی و تاجیکی» پیوند بخورد: «فارسی ایرانی»، «فارسی افغانستانی» و «فارسی تاجیکی».
یادداشتها:
ـ آشوری، د. (2007). فارسی، دری، تاجیکی. اینترنت: وبگاه جستار.
ـ کاظمی، م.ک. (1390). همزبانی و بیزبانی. ویراست 2. تهران: عرفان.