چندی پیش، یکی از دوستان دانشورم، آقای مسعود نوابی، بحث جالبی را مطرح کردند که تأملبرانگیز بود. پرسش ایشان این بود که فارسیزبانان چرا عبارت تناقضآمیز «دوست ناباب» را بهکار میبرند. آخر «دوست ناباب» که دیگر «دوست» نیست و اصولاً، همنشینی «دوست» و «ناباب» منطقاً نادرست است. در واقع، پرسش ضمنی و بنیادیتر ناظر بر رابطهٔ «زبان» و «منطق» بود. به عبارت دیگر، آیا «منطق» همیشه در «زبان» رعایت میشود یا نه؟ ظاهراً پاسخ این پرسش منفی است و مثالها و ساختهای بسیاری را میتوان دلیل آورد. به طور مثال، میتوان به موارد زیر اشاره کرد. البته همهٔ این موارد را باید «مشت نمونهٔ خروار» در نظر گرفت.
1. یکی از بزرگترین کارخانههای دنیا!
صفت برترین بر وحدت دلالت میکند. به بیان دیگر، عبارت «یکی از بزرگترین» منطقاً نادرست است، زیرا «بزرگترین کارخانهٔ دنیا» یکی است. اما فارسیزبانان این ساخت «غیرمنطقی» را به کار میبرند.
2. الف: «ساعت داری؟» ب: «ساعت سه و نیمه!»
هیچ منطقدانی نمیتواند رابطهٔ بین این پرسش و پاسخ را توجیه کند. الف دارد میپرسد که آیا ب ساعت دارد یا نه. جواب «منطقی» این سؤال «آره» یا «نه» است، نه اینکه ب بگوید: «ساعت سه و نیمه!»
3. الف: «میتونی نمک رو بدی من؟» ب: «بفرمایید!»
پاسخ «منطقی» پرسش بالا «بفرمایید!» نیست، بلکه «آره» یا «نه» است. البته «بفرمایید!» جواب «بجا»ی آن است.
4. علی مُرد!
بیتردید «علی» هیچگاه نمیتواند منطقاً «بمیرد.» البته او میتواند خود را بکُشد! اما نمیتواند «به اختیار» خود بمیرد. صورت «منطقی» این جمله عبارت است از: «مرگ بر علی عارض شد.»
5. شیشه شکست!
قطعاً هر شیشهای را میتوان «شکست»، اما هیچ شیشهای «منطقاً» نمیتواند خودش را «بشکند.»
6. مثلث دو ضلعی!
سخنگویان هر زبانی میتوانند ترکیبهای تناقضآمیز بیشماری بسازند و دربارهٔ آنها ساعتها صحبت کنند و کتابها بنویسند. از دیگر شاهکارهای تناقضآمیز فارسیزبانان ترکیب «وام بلاعوض» است.
7. خورشید میخندید!