زبان مشترک ایــران، افغانســتان و تاجیکســتان سه نام به خود گرفته است: 1. فارسی 2. دری و 3. تاجیکی. ظاهراً چنین امری تصادفی نبوده است، بلکه «به علت پدیدآمدن بخشبندیهای سیاسی در منطقهای بود]ه[ که مردمان سخنگو به این زبان را در بر میگرفت. این بخشبندیها پیآمد دستاندازیهای نظامی و سیاسی دو قدرت بزرگ امپریالیستی اروپایی، بعنی روسیه و بریتانیا، در سدههای نوزدهم و بیستم به این منطقه بود]هاست[» (آشوری، 2007: 1). هرکه نداند گمان میکند این سه کاملاً متمایز از هم هستند و هیچ ربطی به هم ندارند، حالآنکه قدر مسلم آن است که این سه نام سه شاخه یا، به بیان فنیتر، سه گونهٔ [variation] منطقهای از «یک» زباناند، چنانکه مثلاً «انگلیسی آمریکایی»، «انگلیسی بریتانیایی»، «انگلیسی اُسترالیایی» و ... وجود دارد.
در گذشته، این زبان مشترک تقریباً همه جا پارسی، دری و یا پارسی دری نامیده میشدهاست. پیشینیان تقریباً میان فارسی و دری فرقی قائل نمیشدهاند. حتی سعدی و حافظ نیز به دریدانی و دریزبانی خود افتخار کردهاند (کاظمی، 1390: 58 ــ60):
چون درّ دو رستهٔ دهانت
نظم سخن دری ندیدم
(سعدی، غزل 382)
چون عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ
تو قدر او به سخنگفتن دری بشکن
(حافظ، غزل 399)
«گزینش اسم تاجیکی برای ... فارسی تاجیکستان شوروی کاملاً جدید مینماید و پیشینهٔ تاریخی ندارد و در گذشته استعمال نداشتهاست» (مایلهروی، 1371 به نقل از کاظمی، 1390: 66).
«زبان فارسی، در بخش ایران، با تکیه بر میراث ادبی پُربروبار خود، در مقام زبان رسمی دولت و آموزش ملی ... بهطبع، نسبت به دو شاخهٔ دیگر آن در افغانستان و تاجیکستان، میدان فراختری برای بازسازی و نوسازی خود پیدا کرد. در افغانستان، فارسی در تنگنای فشار زبان پشتو در مقام زبان رسمی بود. گرایش سیاسی دولت در افغانستان به فاصلهگیری هرچه بیشتر از ایران و زبان رسمی آن، سبب شد که به "زبان دری"، به عنوان زبان افغانی، میدان دهند و در آن هویت زبانی جداگانهای، جدا از فارسی ایرانی، برای خود بجویند» (آشوری، 2007: 4). به نظر میرسد «بهکاربردن "دری" به جای فارسی ]در حدود نیم قرن پیش[ و ترویج آن اولین به جای این دومین، دقیقاً یک حرکت حسابشدهٔ سیاسی بود]هاست[. البته هستند کسانی که تا هنوز خوشباورانه و سادهانگارانه فکر میکنند که منظور از زندهساختن اصطلاح کهن دری نشاندادن این بود که افغانیها وطن خود را مهد این زبان تلقی میکنند. ... ]اما[ واقعیت این است که مدافعان نظریهٔ ملیسازی محض پشتو بودند که با پذیرهشدن دری به جای فارسی یا دری فارسی میان دو گونهٔ یک زبان مشترک، در ذهن خودشان خدشه آفریدند و تفاوت تراشیدند. اینان خواستها و توقعات سیاسی را در سر میپرورانیدند و به هیچ روی با قدامت و پارینگی دری و خاستگاه و مهد دری و فارسی کاری نداشتند» (احمدی، صص1250 ــ 1251). «در تاجیکستان، هم رژیم سوویتی میکوشید زبان گفتاری بومی تاجیکی را در مقام زبان نوشتاری به جای زبان مشترک ادبی ایران و افغانستان و تاجیکستان بنشاند و در آنجا، با پشتیبانی "علمی" زبانشناسان روس، "زبان تاجیکی" را زبانی جز فارسی ایران و دری افغانستان شناساندند، و آگاهانه، از جمله با تغییر زباننگاره از فارسی به سیریلیک، سیر فاصلهگیری آن را از آن دو شاخهٔ دیگر شتابانتر کردند» (آشوری، 2007: 4).
«سه» نام برای «یک» زبان نه تنها سودی ندارد، که پیامدهای زیانباری را برای سخنگویان این زبان به بار آورده است. نخست اینکه، این سه نام بسیاری را به این اشتباه میاندازد که این سه واقعاً سه زبان متمایزند و سخنگویان یکی از این سه اهل دو شاخهٔ دیگر را همزبان خود ندانند. چه بسا این «همزبان ندانستن» مانع گفتوگو و تبادل اندیشه میان اهل آن سه کشور شود. و دیگر اینکه، این سه نام ممکن است به توهمی دامن بزند که یکی از این سه کشور مدعی کل میراث ادبیات این زبان مشترک شود، گرچند که دامنهٔ نفوذ این زبان از ترکستان چین تا سراسر آسیای میانه و افغانستان و ایرانی کنونی تا بخش بزرگی از شبهقارهٔ هندوستان، و از سوی دیگر، بخش بزرگی از امپراتوری عثمانی را در بر میگرفته است (آشوری، 2007: 1).
نویسندهٔ این سطور امیداور است، به برکت همگرایی، که چندی است در میان این سه کشور پا گرفتهاست، این سه نام (فارسی، دری و تاجیکی) هم روزگار وصل خویش را بازجویند، چراکه از اصل خویش دیرزمانی است که دور ماندهاند. به عبارت دیگر، همه جا این زبان مشترک را در حالت کلی «زبان فارسی» بخوانند، اگرچه نام «دری» نیز قدمت دارد. دریگرایان توجه کنند که این زبان مشترک تا حدود نیم قرن پیش در افغانستان نیز «فارسی» نامیده میشدهاست و حتی نام «فارسی» هنوز در میان مردم افغانستان رایج است. حتی پشتوزبانان هنوز ما را در افغانستان فارسیوان (فارسیزبان) میخوانند (کاظمی، 1390: 72). تاجیکیگرایان نیز توجه کنند که این زبان حتی در تاجیکستان «فارسی تاجیکی» نامیده میشدهاست، اما در کمتر از یکقرن هویتخواهان ملیگرا نام فارسی را از آن ترکیب انداختند. البته فارسیگرایان نیز متوجه باشند که، هنگامیکه سخن از یکی از این سه گونهٔ زبانی میرود، پرپیداست که نام «فارسی» باید با صفتهای «ایرانی، افغانستانی و تاجیکی» پیوند بخورد: «فارسی ایرانی»، «فارسی افغانستانی» و «فارسی تاجیکی».
یادداشتها:
ـ آشوری، د. (2007). فارسی، دری، تاجیکی. اینترنت: وبگاه جستار.
ـ کاظمی، م.ک. (1390). همزبانی و بیزبانی. ویراست 2. تهران: عرفان.
«پیشانگاری [presupposition] یکی از انواع روابط معنایی در سطح جملات زبان است. این امکان وجود دارد که برحسب اطلاعات موجود درون یک جمله بتوان به اطلاعات دیگری دست یافت. در چنین شرایطی، یک جمله میتواند پیشزمینهٔ اطلاعاتی باشد که در جملهای دیگر آمده است. به نمونههای (1) و (2) توجه کنید:
(1) الف ـ خواهر مهرداد ازدواج کرد.
ب ـ مهرداد خواهر دارد.
(2) الف ـ منوچهر از زندان برایم نامهای فرستاده است.
ب ـ منوچهر در زندان است.
پدیدهٔ پیشانگاری، که برای نخستینبار از سوی استراوسن [Strawson] مطرح شد، در اصل به رابطهٔ میان جملههای الف و ب در نمونههایی نظیر (1) و (2) بازمیگردد. در این شرایط، جملههای (1) ب و (2) ب برای (1) الف و (2) الف "پیشانگاشته" تلقی میشوند» (صفوی، 1392: 36-135). جالب اینکه، حتی اگر جملهٔ (1) الف را منفی کنیم، باز پیشانگاشتهٔ آن (جملهٔ ب) ثابت میماند. به عبارت دیگر، حتی اگر گفته باشیم:
(3) الف ـ خواهر مهرداد ازدواج نکرد.
همچنان میتوان گفت:
(3) ب ـ مهرداد خواهر دارد.
از جمله ساختهایی که پیشانگاری دارند، پرسشهایی است که پرسشواژه دارند. به طور مثال، وقتی میگوییم:
(4) الف ـ علی کِی به مدرسه رفت؟
از پیش جملهٔ زیر را انگاشتهایم:
(4) ب ـ علی به مدرسه رفت.
این نوع پیشانگاری ممکن است مخاطب را به این باور برساند که اطلاعات مطرحشده، یعنی جملهٔ (4) ب، الزاماً صحیح است تا پیشانگاری پرسشگر.
حال فرض کنید شاهد عبور ماشینی از چهارراهی بودهاید. شما بهراستی نمیدانید که آیا واقعاً قبل از عبور این ماشین چراغ قرمز شده بودهاست یا نه. کمی بالاتر تصادف میشود. از شما، که صرفاً شاهد عبور (و نه تخلف) این ماشین بودهاید، میپرسند:
(5) الف ـ سرعت این ماشین در هنگام عبور از چراغ قرمز چند تا بوده است؟
(البته پرشسگر با تأکید بسیار میگوید: «فقط سؤال را جواب بده!»)
حال اگر پاسخ این پرسش را بدهید و به پرسشگر عددی بگویید، در واقع، شما در دام پیشانگاری پرسشگر افتادهاید. به عبارت دیگر، شما پیشانگاشتهٔ زیر را پذیرفتهاید (Yule 1996: 29):
(5) ب ـ این ماشین
از چراغ قرمز عبور کرده است.
در این ترفند، پرسشگر مخاطب را وادار میکند که باور وی (پرسشگر) را تأیید کند. این ترفند را ظاهراً وکیلها بیشتر به کار میبرند. البته نباید آن را به وکیلها منحصر کرد، بلکه این امر ممکن است هرروز برایمان اتفاق بیافتد:
پرسشگر سمج: «دیروز وقتی شیشه را با توپ شکستی، با دوستانت کجا رفتی؟» («فقط سؤال را جواب بده!»)
پاسخدهندهٔ زیرک: «به جان مادرم! من شیشه را نشکستم. دیروز با دوستانم توی پارک بودم.»
یادداشتها:
ـ صفوی، ک. (1380). نگاهی به پیشانگاری از دو چشمانداز. در: صفوی، ک. (1391). نوشتههای پراکنده (دفتر اول): معناشناسی (صص 169−135). تهران: علمی.
- Yule, G. (1996). Pragmatics. UK: Oxford.
پیش از پاسخ به این پرسش، باید با انواع فعل آشنا شد. انواع فعل، با توجه به عنصری (به غیر از نهاد) که فعل به آن نیاز (نـ)دارد (متمم فعلی)، عبارتاند از (غلامعلیزاده، 1374: 118):
1. لازم:
مثال: علی خوابید.
2. متعدی تکمفعولی: (مفعول مستقیم)
مثال1: علی سیب را خورد.
مثال2: او به علی کمک کرد.
3. متعدی دومفعولی: (مفعول مستقیم + مفعول غیرمستقیم)
مثال: علی کتاب را برای پیمان خرید.
4. رابط: (متمم نهاد)
مثال1: او معلم فیزیک است. (گروه اسمی)
مثال2: او بسیار دانا است. (گروه صفتی)
مثال3: او در خانه است. (گروه حرفاضافهای)
5. متعدی مرکب: (مفعول مستقیم + متمم مفعول)
مثال1: او پسرش را علی خواند. (گروه اسمی)
مثال2: او پسرش را بسیار عاقل میپندارد. (گروه صفتی)
6. متعدی دارای متمم قیدی: (مفعول مستقیم + متمم قیدی)
مثال: او پول خود را در داخل جعبه گذاشت.
7. لازم دارای متمم قیدی: (متمم قیدی)
مثال: ایران در قارهٔ آسیا قرار دارد.
از موارد هفتگانهٔ بالا، موردی که به بحث ما مرتبط است شمارهٔ 5 است. در زبان فارسی، برخی از فعلهای متعدی، علاوهبر مفعول مستقیم، به عنصری دیگری نیاز دارند که به مفعول مستقیم نسبت داده میشود. به طور مثال، به واژهٔ «درستکار» در مثال زیر توجه کنید:
مثال: مردم او را درستکار میدانستند.
ظاهراً صاحبنظران بر سر نام این عنصر اتفاق نظر ندارند؛ از زبانشناسان، غلامعلیزاده (1374: 118) این عنصر را «متمم مفعول» و مشکوةالدینی (1379: 114) آن را «متمم مسندی مفعول» خواندهاست. از دستورنویسان، انوری و احمدیگیوی (1390: 129)، از سویی، آن را «تمیز» نامیدهاند و، از سوی دیگر، امکان «مسند مفعول» نامیدن آن را نیز مطرح کردهاند (همان: 131). افزونبر این، تا جایی که نویسندهٔ این سطور به یاد دارد، در دوران دبیرستان و کتابهای آن دورران، برای نامیدن این عنصر صرفاً نام «مسند» به کار میرفت. به هر حال، ما همان نام نخست، یعنی «متمم مفعول»، را برمیگزینیم. برخی از فعلهایی که متمم مفعول نیاز دارند عبارتاند از: شماردن، نامیدن، دانستن، خواندن، گفتن، پنداشتن، انگاشتن، تلقیکردن، قلمدادکردن و ... .
آنچه مسلم است این است که دستکم در ترجمهٔ فعلهایی نظیر regard sb/sth as sth، see sb/sth as sth، view sb/sth as sth، describe sb/sth as sth و ...، که ساختاری شبیه ساختار مورد شمارهٔ 5 دارند، نباید as (بهعنوان) را، چه در حالت معلوم چه در حالت مجهول، ترجمه کرد. به طور مثال، «بهعنوان» در ترجمههای زیر زاید است:
- I regard him as a fool.
ـ من او را بهعنوان
احمق میدانم.
- The result of last week's election will be seen as a victory for the right-wing government.
ـ نتیجهٔ انتخابات
هفتهٔ گذشته بهعنوان پیروزی دولت راستگرا قلمداد میشود.
با این همه، ظاهراً در بسیاری از موارد نمیتوان as (بهعنوان) را ترجمه نکرد. مثلاً، به مورد زیر توجه کنید:
- As a father, I should support my family.
ـ من، بهعنوان پدر، باید از خانوادهام حمایت کنم.
یادداشتها:
ـ انوری، ح. و احمدی گیوی، ح. (1390). دستور زبان فارسی2، ویرایش 4م. تهران: فاطمی.
ـ غلامعلیزاده، خ. (1374). ساخت زبان فارسی. تهران: احیای کتاب.
ـ مشکوةالدینی، م. (1379). دستور زبان فارسی بر پایهٔ نظریهٔ گشتاری. ویرایش 2. مشهد: دانشگاه فردوسی.
در زبان فارسی، برای کسی که لباسهای مختلف میپوشد و در مقابل عدهای راه میرود تا آنها آن را پسند کنند یا اینکه عکسش در مجلهها، روزنامهها و ... برای تبلیغات چاپ میشود واژهای وجود ندارد. برای این مفهوم از واژههای «مُدل» [model] و «مانکن» [mannequin] استفاده میشود. پیشنهاد میکنم در برابر این مفهوم، در زبان فارسی، «لباسپوش» را به کار بریم، که واژهای شفافتر است. حتی میتوان در برابر اسم مصدر modeling نیز واژهٔ «لباسپوشی» را به کار برد. البته، بعید میدانم خود لباسپوشان این واژه را بپسندند، زیرا این واژه، از نظر آنها، «کلاس» یا وجهه ندارد. به هر حال، به فارسیدوستان سادهنویس پیشنهاد میکنم این واژه را در برابر این مفهوم به کار ببرند.
یکیدو سال پیش پیامکی برایم آمد با عنوان «یک جمله با 20 فعل!» اما بعد از اینکه آن را خواندم، متوجه شدم که بیش از یک جمله دارد. وقتی آن پیامک را به استاد زبانشناسیام، دکتر میرزایی، نشان دادم، ایشان گفتند که سه جمله دارد. و آن عبارت بود از «داشتم میرفتم برم، دیدم گرفت نشست. گفتم بذار بپرسم ببینم میآد نمیآد. دیدم میگه: "نمیخوام بیام، بذار برم بگیرم بخوابم."»