حسین حسن‌زاده

حسین حسن‌زاده

«کاشکی هستی زبانی داشتی / تا ز هستان پرده‌ها برداشتی» (مولوی)
حسین حسن‌زاده

حسین حسن‌زاده

«کاشکی هستی زبانی داشتی / تا ز هستان پرده‌ها برداشتی» (مولوی)

ترک اولای محمدکاظم کاظمی در «همزبانی و بی‌زبانی»

محمدکاظم کاظمی شاعر، نویسنده و ویراستار سرشناس افغانستانی است. ایشان بیش از سه دهه است که عمدتاً در ایران فعالیت‌های ادبی و قلمی دارند. بیش از یک دهه (ظاهراً از آبان 1381) است که در وبلاگ شخصی‌شان مطلب می‌نویسند. بیشتر فعالیت‌های ایشان در زمینه شعر و ادبیات است، چراکه چندین مجموعه شعر دارند. با این حال، تا به حال، ایشان دو کتاب در زمینهٔ زبان فارسی تألیف کرده‌اند: همزبانی و بی‌زبانی (1382، 1390) و این قند پارسی (1389).


نثر ایشان در همزبانی و بی‌زبانی (1390) ساده و رساست. شاهدمثال‌هایی که ایشان از شاعران مختلف آورده‌اند خود نشان بارز زبردستی ایشان در شعر و ادب فارسی است. عمدهٔ جان‌مایهٔ این کتاب به برداشت نگارندهٔ این سطور عبارت‌ است از:


1. همزبانی، بلکه یک‌زبانی، مردم افغانستان با فارسی‌زبانان ایران (ص19) و تاجیکستان (ص51، پانوشت)


2. تغییر نام زبان در افغانستان از فارسی به دری و سرگذشت ناگوار آن (ص67)


3. لزوم تغییر نگاه همزبانان ایرانی در مورد انتساب افتخارات فرهنگی (ص77)


4. خارج‌کردن زبان از حصار مرزهای سیاسی (ص96)


5. دادوستد زبانی دوسویه افغانستان و ایران (ص98)


6. پالایش فارسی افغانستان از واژگان دخیل (ص107)


7. بهره‌مندی از تجربیات فارسی‌زبانان ایرانی و پرهیز از دوباره‌کاری (ص107)


8. بهسازی زبان معیار در افغانستان (ص125)


9. احترام به گویش‌های محلی افغانستان و بهره‌مندی از امکانات آنها (ص135)


10. تعامل غیرتحمیلی و غیرسیاسی فارسی افغانستان با زبان پشتو (ص144)


11. بازاندیشی دربارهٔ ناهماهنگی‌ها و نادرستی‌های رسم‌الخط فارسی افغانستان (146)

 

با این همه، برخی‌ از اظهارنظرهای ایشان در مورد زبان فارسی نادرست است. ایشان همچنین، در برخی از موارد، مرتکب تسامح عجیبی شده‌اند. همین اظهارنظرهای ایشان را، افزون‌بر موارد دیگری، در زیر برمی‌شمارم و به آنها می‌پردازم.

 

نخست اینکه، با نگاهی به یادداشت نگارنده (ص13– 9) می‌توان پی برد که ایشان اصطلاحات «گویش» و «لهجه» را مترادف با هم و به معنی «یک گونه از زبان با ساختار واژگانی و آوایی خاص» به کاربرده‌اند (ص11). ایشان حتی اصطلاح «زبان» را، نه در معنای حقیقی لسان [language]، که باز به معنی «گونه‌ای خاص از زبان» به کار برده‌اند (ص12). ای کاش ایشان مرتکب این تسامح نمی‌شدند و هریک را سرجای خود به کار می‌بستند. به طور مثال، ایشان می‌توانستند، به‌جای کاربرد مجازی «زبان» در معنی «گونه‌ای خاص از زبان»، از اصطلاح خنثی‌تر و رساتر «گونهٔ زبانی» [speech variety] بهره ببرند.

    

دوم اینکه، اظهارنظر دیگر ایشان مربوط به نام یکی از داستان‌نویسان افغانستانی، «سپوژمی» زریاب، است. ایشان در پانوشتی ناظر بر «سپوژمی» [spožmay] آورده‌اند که این نام «کلمه‌ای پشتو است به معنی ماه. در پشتو، این "س" اول، ساکن تلفظ می‌شود، همانند حرف S در کلمات Stop و Star انگلیسی. توضیح لازم بود، چون غالباً کسانی که با پشتو ناآشنایند اسم این بانوی داستان‌نویس افغانستانی را غلط تلفظ می‌کنند» (ص24، پانوشت1). از جملهٔ آخر این پانوشت چنین برمی‌آید که به باور ایشان فارسی‌زبانان باید برخلاف نظام آوایی‌شان، که به آنها اجازه نمی‌دهد هیچ واژه‌ای با ساکن آغاز شود، «س» «سپوژمی» را ساکن تلفظ کنند! اما باید دانست که هیچ هجا و واژه‌ای در زبان فارسی با ساکن آغاز نمی‌شود و نباید به‌هیچ‌وجه از فارسی‌زبانان انتظاری بالاتر از نظام آوایی‌شان داشت. از این رو، فارسی‌زبانان حق دارند که «سپوژمی»  [spožmay]پشتو را «إسپوژمی» [espožmay] تلفظ کنند. عجیب اینکه، ایشان در جای دیگر به‌درستی حرف‌نویسی Stalin و Stewart را به صورت «ستالین» و «ستوارت» ناسازگار با اصول آوایی زبان فارسی دانسته‌اند و تصریح کرده‌اند که در زبان فارسی هیچ کلمه‌ای با حرف ساکن شروع نمی‌شود (افغانستان در پنج قرن اخیر، مقدمهٔ ویراستار، صفحهٔ سیزده). معلوم نیست چرا ایشان در مورد «سپوژمی» اصول آوایی زبان فارسی را فراموش کرده‌اند!


سوم اینکه، ایشان در مورد تعداد واژه‌های غریب برای فارسی‌زبانان ایرانی در فارسی افغانستانی آورده‌اند که «آن‌گونه‌ای که در فهرست واژگان پیوست همین کتاب آمده است، جدا از واژگان فرنگی یا واژگانی که به نحوی برای مردم ایران آشنایند، در مجموعهٔ واژگان فعال زبان فارسی افغانستان فقط حدود 200 کلمه می‌توان یافت که برای ایرانیان غریب باشد» (ص26). ایشان در انتهای کتاب یک واژه‌نامه از واژه‌های اختلافی فارسی ایرانی و فارسی افغانستانی به دست داده‌اند. اما بی‌تردید چنین اظهارنظری، گرچند که درخور سپاس و احترام است، پذیرفتی نیست (به‌ویژه قید «فقط») و نیازمند پژوهش جامع‌تر و علمی‌تری است. امروزه برای تعیین واژه‌های فعال یا پرکاربرد از پیکره‌[corpus]های زبانی استفاده می‌کنند. از این رو، شاید بتوان با کمک پیکره‌های جامعی که از متون ادبی، علمی، رسانه‌ای و ... تشکیل شده است ارقام عینی‌تر و ملموس‌تری از واژه‌های نامفهوم یا غریب برای فارسی‌زبانان ایرانی در فارسی افغانستانی به دست داد. خوشبختانه در این یکی‌دو دههٔ اخیر در زمینه‌ٔ پیکره‌های زبان فارسی نیز پیشرفت‌های امیدوارکننده‌ای در ایران صورت گرفته است. از جمله‌، می‌توان به پیکرهٔ بی‌جن‌خان اشاره کرد.

 

چهارم اینکه، ایشان، به پیروی از استاد نجفی (1370: 203)، وجود «را» را در ساخت‌هایی نظیر «برنامه‌ای را که می‌بینید از ساخته‌های همکاران ما در مشهد است» غلط مشهور خوانده‌اند (ص46). اما باید دانست که برخی از زبان‌شناسان، از جمله دکتر صفوی (1391: 71)، چنین ساخت‌هایی را درست و حاصل عملکرد فرایند مبتداسازی می‌دانند. از این رو، حتی اگر استدلال این زبان‌شناسان را، که نویسندهٔ این سطور پذیرفته است، نپذیریم، نباید این کاربرد «را» را غلط مشهور بدانیم، بلکه نهایتاً باید حکم به اختلاف‌نظر کنیم.

 

پنجم اینکه، ایشان برخی از واژه‌ها را، چون، نه در معنی حقیقی، که در معنی مجازی به کار رفته‌اند، غلط می‌دانند، گو اینکه از نظر ایشان واژه‌ها حتماً باید فقط در معنی حقیقی‌شان به کار برده شوند. به طور مثال، به باور ایشان، «دیگر واژه‌ای که در کابل به معنی درستش به کار نمی‌رود خفه است، که از آن ناراحت یا دلگیر  را مراد می‌کنند» (ص109). آری! معنای اصلی و نخست «خفه» «گرفتگی گلو یا حبس نفس» است. اما اگر کسی این واژه را مجازاً به معنای «ناراحت، دلگیر، عصبانی و ...» به کار برد، چنانکه در کابل رایج است، نمی‌توان آن را غلط دانست. افزون‌بر این، در لغت‌نامهٔ دهخدا یکی از معانی «خفه» «تنگ‌خلق و عصبانی» ذکر شده است (لغت‌نامهٔ دهخدا، ذیل «خفه»). مرحوم دهخدا این مثال را برای این معنی «خفه» آورده است: «از دست فلانی کم‌کم داشتم خفه می‌شدم.» یا مثلاً، ایشان در جای دیگری آورده‌اند که «در ایران لباس می‌گویند، در کابل، کالا و در هرات، رخت. تداول کابل خالی از اشکال نیست، چون کالا در اصل معنای دیگری دارد» (ص101). باز در مورد این اظهارنظر باید گفت آری! «کالا» در اصل معنای دیگری دارد، اما اگر کسی آن را مجازاً به کار برد، چرا باید آن کاربرد مجازی را اشکال‌مند دانست؟ و اصولاً چرا باید فارسی‌زبانان را از کاربرد مجازی برحذر داشت و این‌قدر سخت‌گیری کرد؟ بگذریم از اینکه مرحوم دهخدا یکی از معانی «کالا» را «رخت و رخوت» ضبط کرده است (لغت‌نامهٔ دهخدا، ذیل «کالا»).


و نهایتاً اینکه، ایشان برخی از واژه‌ها را، چون در مقوله دستوری [part of speech] رایج‌ترشان به کار نرفته‌اند، نادرست دانسته‌اند. به طور مثال، ایشان آورده‌اند که «در گویش محاورهٔ کابل، صفت سرد کمتر رایج است گاه اسم یخ به جایش به کار می‌رود. همین‌طور است یخی به جای سردی و یخ‌شدن به جای سردشدن. این نادرست است، چون یخ اسم است نه صفت» (ص131). در این باره، باید گفت بعضی (یا شاید بسیاری) از واژه‌ها بیش از یک مقوله دارند، چنانکه «سخت» هم صفت است و هم قید. «سخت» صفت بسیار پرکاربردتر است از «سخت» قید. اما آیا می‌توان واژه‌ٔ «سخت» را در جمله‌ای چون «سخت وحشت کرده بود» نادرست دانست؟ «یخ» نیز بی‌تردید بیش از یک مقوله دارد. فرهنگ بزرگ سخن (1381) نه تنها آن را در مقولهٔ اسم و صفت ضبط  کرده‌ است، که حتی یکی از معانی آن را در مقولهٔ قید آورده است؛ یخ: 1. آب منجمدشده (اسم2. بسیار سرد (صفت)، مثلاً «یک لیوان آب یخ»؛ و 3. سرد و بی‌حال (قید)، مثلاً، «گفتم ... حالتان چطور است؟ خیلی یخ جواب داد: مرسی» (فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «یخ»). افزون‌بر این، ایشان در جای دیگر آورده‌اند که «در کابل، قید گریان گاهی به جای اسم گریه به کار می‌رود، یعنی مثلاً می‌گویند‌ "طفل گریان می‌کند" و این بدون شک نادرست است» (ص130). ایشان همچنین معتقدند که کاربرد پرسان به جای پرسش در جمله‌ای چون «معلم درس را از شاگرد پرسان کرد» نادرست است (ص130). ایشان معیار نادرستی «گریان» و «پرسان» در فعل‌های مرکبی چون «گریان‌کردن» (گریه‌کردن) و «پرسان‌کردن» (پرسش‌کردن) را، نه فارسی رایج در ایران، بلکه قواعد دستوری و ادبیات کهن معرفی کرده‌اند (ص130). آنچه نظر ایشان را تضعیف می‌کند عنصر غیرفعلی فعل‌های مرکب دیگری است که ساخت مشابهی (بن‌ مضارع + « ـ‌ان»)  دارند، که عبارت‌اند از: «نگران‌کردن»، «گذران‌کردن»، «روان‌کردن» و ... . چرا باید آن‌قدر قاعده را تنگ در نظر گرفت که این استثناها از بغلش بیرون بزند؟! در گذشته، گاهی پسوند حالیهٔ « ـ‌ان» به صفت نیز افزوده می‌شده است: «خورشیدشاه با چنین پهلوانان در بارگاه به شراب خوردن مشغول بودند تا مستان شدند» (سمک عیار ، به نقل از انوری و احمدی‌گیوی، 1390: 374). پسوند « ـ‌ان» امروزه ظاهراً پنج کاربرد دارد: 1. در آخر بن مضارع می‌آید و صفت فاعلی می‌سازد، مثلاً «لغزان»؛ 2. برای نسبت پدری یا نیایی به کار می‌رود، مثلاً «بابکان»؛ 3. برای ساختن قید زمان به کار می‌رود، مثلاً «شامگاهان»؛ 4. برای نسبت به مکان و قبیله و ساختن نام مکان و سرزمین به کار می‌رود، مثلاً «سنگان»؛ و 5. برای ساختن اسم مصدر به کار می‌رود، مثلاً «آشتی‌کنان» (انوری و احمدی‌گیوی، 1390: 292). شاید بهتر باشد «گریان» و «پرسان» را در فعل‌های مرکبی چون «گریان‌کردن» (گریه‌کردن) و «پرسان‌کردن» (پرسش کردن) اسم مصدر (کاربرد شمارهٔ 5) بدانیم و از سخت‌گیری و تجویزگری پرهیز کنیم.

 

یادداشت‌ها:

ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8‌‌جلد). تهران: سخن.

ـ انوری، ح. و احمدی گیوی، ح. (1390). دستور زبان فارسی2، ویرایش . تهران: فاطمی.

ـ صفوی، ک. (1373). برخی از ویژگی‌های بندهای موصولی فارسی. در: صفوی، ک. (1391). نوشته‌های پراکنده (دفتر سوم): زبان‌شناسی و ترجمه‌شناسی (صص 6783). تهران: علمی.

ـ فرهنگ، م.م.ص. (1385). افغانستان در پنج قرن اخیر. (جلد و ). ویراست 3. (با ویرایش محمدکاظم کاظمی). تهران: عرفان.  

ـ کاظمی، م.ک. (1390). همزبانی و بی‌زبانی. ویراست 2. تهران: عرفان.

ـ نرم‌افزار لغت‌نامهٔ دهخدا. تهران: دانشگاه تهران.

ـ نجفی، ا. (1370). غلط ننویسیم: فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی. چاپ . تهران: نشر مرکز.

ـ وبلاگ‌ شخصی محمدکاظم کاظمی

- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition. UK: Pearson Education.