فعل interpret در زبان انگلیسی دستکم چهار معنا دارد. براساس فرهنگ مکمیلان (دسترسی در 1394/11/1)، که در زیر ملاحظه میکنید، چهار معنای فعل interpret از این قرار است:
1. ترجمه کردن آنچه کسی به یک زبان میگوید به زبانی دیگر تا شخص دیگری آن را بفهمد.
2. دریافتن/فهمیدن یک کنش، موقعیت و ... به طرز خاصی.
3. شرح دادن معنای چیزی.
4. اجراکردن قطعهای موسیقی، نقشی در تئاتر و ... به طوری که نشان دهد چطور آن را فهم و حس میکنید.
فرهنگهای انگلیسی ــ فارسی در برابر هر معنای این فعل چند معادل آوردهاند؛ به طور مثال، فرهنگ پویا (1387) به طور خلاصه و به ترتیب برای معناهای چهارگانه فعل interpret این معادلها را پیش نهاده است:
معنای 1: ترجمه کردن
معنای 2: تعبیر کردن
معنای 3: تفسیر کردن، معنی کردن
معنای 4: [موسیقی، نمایش، ...] اجرا کردن (طبق برداشت اجراکننده)
یا مثلاً، فرهنگ هزاره (1381) به طور مفصلتر معادلهای زیر را آورده است:
معنای 1: ترجمهٔ شفاهی کردن، دیلماجی کردن، ترجمه کردن
معنای 2: تعبیر کردن، حمل کردن
معنای 3: [نوشته و ...] تفسیر کردن، معنی کردن، شرح کردن
معنای 4: [نقش] بازی کردن، اجرا کردن؛ [قطعهٔ موسیقی] اجرا کردن، رهبری کردن
میتوان گفت مترجم در ترجمهٔ این فعل به فارسی در متنهای مختلف به دشواری چندانی برنمیخورد. اما ترجمهٔ اسم مصدر این فعل داستان دیگری است. فعل interpret پسوند اسمساز –ation میگیرد: interpretation. از آنجایی که این پسوند «اسم مصدر» میسازد (فرهنگ هزاره، پیوستها: پسوندها و عناصر پسوندی)، واژهٔ interpretation اسم مصدر این فعل است.
فرهنگ پویا (1387) برای چهار معنای اسم مصدر interpret (یعنی interpretation) معادلهای زیر را آورده است:
معنای 1: ترجمه
معنای 2: تعبیر، برداشت؛ قرائت
معنای 3: تفسیر، توضیح
معنای 4: اجرا (طبق برداشت اجراکننده)
و فرهنگ هزاره (1381) در برابر interpretation معادلهای زیر را آورده است:
معنای 1: ترجمهٔ شفاهی، دیلماجی
معنای 2: تعبیر، برداشت
معنای 3: تفسیر، معنی
معنای 4: [نقش] بازی، اجرا ؛ [قطعهٔ موسیقی] اجرا، رهبری
به باور نویسندهٔ این سطور، افزونبر معادلهای «تعبیر»، «برداشت»، «قرائت» و احیاناً «تفسیر» در معنای دوم اسم مصدر فعل interpret (یعنی «دریافتن/فهمیدن چیزی به طرز خاصی»)، معمولاً میتوان از واژهٔ «معناگزاری» نیز بهره برد.
شایان ذکر است «گزار» بن مضارع فعل «گزاردن» است و، در ترکیبها، معمولاً به سه معنا به کار میرود (فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «گزار»):
1. جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب، به معنای «انجامدهنده»: خدمتگزار.
2. جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب، به معنای «اداکننده»: نمازگزار.
3. جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب، به معنای «تعبیرکننده»: خوابگزار.
از سویی، فرهنگ بزرگ سخن (1381) برای فعل «گزاردن» نُه معنا ضبط کرده است (همان، ذیل «گزاردن»):
1. بهجا آوردن، ادا کردن، چنانکه آیین دینی را
2. ادا کردن چنانکه حقی را
3. انجام دادن
4.دادن، پرداختن، تأدیه کردن
5. رساندن چنانکه پیامی را
6. بیان کردن، شرح دادن
7. تعبیر کردن چنانکه خوابی را
8. تفسیر کردن، تأویل کردن
9. ترجمه کردن
چنانکه ملاحظه میکنید، اصولاً از جمله معانی «گزاردن» (و لذا بن مضارع آن: «گزار») «تعبیر کردن»، «تفسیر کردن» و «تأویل کردن» است. با این تفاصیل، «معناگزاری» یعنی «تفسیر/تعبیر کردن معنای چیزی (به طرز خاصی)».
واژهٔ «معناگزاری»، از سویی، در فرهنگ علوم انسانی (1384) در برابر واژهٔ interpretation نیز آمده است. از سوی دیگر، این معادل را محمد مجتهدشبستری، از پیشگامان هرمنوتیک در ایران، در کتاب خواندنی هرمنوتیک، کتاب و سنّت (1381: 278) نیز به کار برده است، البته نه با املای «معناگزاری»، که با املای «معناگذاری»:
«[...] نه تنها در دین اسلام، بلکه در همهٔ ادیان، معناگذاری و تفسیر عقاید یک عمل بشری است که دانشمندان آن دین انجام میدهند.» (تأکید از من است)
اما باید توجه داشت «گذار» بن مضارع فعل «گزاردن» است و، در ترکیبها، معمولاً به سه معنا به کار میرود (فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «گذار»):
1. جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب، به معنای «وضعکننده»: قانونگذار.
2. جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب، به معنای «ایجادکننده»: بنیانگذار، پایهگذار.
3. جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب، به معنای «تعیینکننده»: سیاستگذار.
از این رو، «معناگذاری» یعنی «وضع کردن معنا» یا «ایجاد کردن معنا» یا «تعیین کردن معنا».
چنانکه، از سویی، از بافت جملهای که مجتهدشبستری واژهٔ «معناگذاری» را در آن به کار برده است و، از سوی دیگر، از همنشینی این واژه با واژهٔ «تفسیر» برمیآید، احتمالاً منظور ایشان معنای دوم interpretation بوده است، که املای درست آن میشود: «معناگزاری»، و نه «معناگذاری».
در مثالهای زیر، interpretation را به «معناگزاری» برگرداندهام:
The word “reasonable” is vague and open to interpretation. ـ
ـ واژهٔ «معقول» مبهم و به معناگزاری گشوده است.
Lawyers called the police department's interpretation of the law “ridiculous.” ـ
ـ وکیلها معناگزاری ادارهٔ پلیس از قانون را «خندهدار» خواندند.
یادداشتها:
ـ آشوری، د. (1384). فرهنگ علوم انسانی. ویراست 2م. تهران: نشر مرکز.
ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8جلد). تهران: سخن.
ـ باطنی، م.ر. و دستیاران (1387). فرهنگ معاصر پویا. ویراست 3م. تهران: فرهنگ معاصر.
ـ حقشناس، ع.م. و دیگران (1379). فرهنگ هزاره. تهران: فرهنگ معاصر.
ـ مجتهدشبستری، م. (1381). هرمنوتیک، کتاب و سنّت. ویراست 3م. تهران: طرح نو.
- Macmillan Dictionary (accessed January 21, 2016)
حرف اضافه [preposition] سازهای است که عمدتاً فعل، صفت یا اسم را به یک گروه اسمی دیگر ربط میدهد و پیش از این گروه میآید (Brown and Miller 2013: 355). گروه اسمی «متمم حرف اضافه» و حرف اضافه به همراه متممش «گروه حرفاضافهدار» نامیده میشود (Leech 2006: 90). «حروف اضافه دستهٔ محدود و مشخصی از واژههای دستوری را تشکیل میدهند. هریک از حروف اضافه مفهوم و رابطهٔ دستوری خاصی را بیان میکنند» (مشکوةالدینی، 1379: 200). حروف اضافه به دو دسته تقسیم میشوند: حرف اضافهٔ ساده و حرف اضافهٔ مرکب. حرف اضافهٔ ساده از یک واژهٔ دستوری تشکیل میشود. مثلاً، میتوان به «از»، «با»، «به»، «پیش»، «تا»، «نزد»، «زیر» و ... اشاره کرد. اما حرف اضافه مرکب حاصل دو واژهٔ دستوری است. به طور مثال، «از کنار»، «بر بالای»، «به وسیلهٔ» و ... حرف اضافهٔ مرکب تلقی میشوند.
اگر حروف اضافه را در فارسی و انگلیسی با هم مقایسه کنیم، چهار حالت پیش میآید (Keshavarz 2011: 29ff):
حالت اول. حرف اضافهای در انگلیسی وجود دارد که ]غالباً[ هیچ معادلی در فارسی ندارد:
- The Book consists of five chapters.
- کتاب شامل پنج فصل است.
- I usually go swimming in the afternoon.
- من بعدازظهرها به استخر میروم.
حالت دوم. حرف اضافهای در فارسی وجود دارد که هیچ معادلی در انگلیسی ندارد:
- He married his cousin.
- او با پسر عمویش ازدواج کرد.
- We enjoyed the beautiful sceneries.
- ما از مناظر زیبا لذت بردیم.
- The two brothers resemble each other.
- آن دو برادر شبیه به هم هستند.
- They discussed the matter.
- آنها راجع به آن موضوع بحث کردند.
حالت سوم. در برابر چندین حرف اضافه در انگلیسی تنها یک حرف اضافه در فارسی وجود دارد:
- Some animals live below the ground.
- بعضی حیوانات زیر زمین زندگی میکنند.
- The cat is under the table.
- گربه زیر میز است.
- There was a river beneath the bridge.
- رودخانهای زیر پل بود.
- Her blonde hair was hidden underneath her scarf.
- موهای طلاییاش زیر روسری پوشانده شده بود.
حالت چهارم. هر دو زبان حرف اضافه دارند، اما صورت و نقش هریک با دیگری متفاوت است:
- Most women are afraid of mice.
- بیشتر زنان از موشها میترسند.
- It took us 5 hours to arrive in Tehran.
- 5 ساعت طول کشید تا به تهران برسیم.
- They live on the second floor.
- آنها در طبقهٔ دوم زندگی میکنند.
- There was a ladder propped up against the wall.
- نردبانی به دیوار تکیه زده بود.
- Their tastes are different from mine.
- Their tastes are different to mine.
- سلیقهٔ آنها با سلیقهٔ من فرق میکند.
- Natalie was prettier than her sister.
- ناتالی از خواهرش زیباتر بود.
یادداشتها:
ـ مشکوةالدینی، م. (1379). دستور زبان فارسی بر پایهٔ نظریهٔ گشتاری. ویرایش 2. مشهد: دانشگاه فردوسی.
- Brown, K. and Miller, J. (2013). The Cambridge Dictionary of Linguistics. UK: Cambridge.
- Keshavarz, M. H. (2011). Contrastive Analysis & Error Analysis. 3rd edition. Tehran: Rahnama.
- Leech, G. (2006). A Glossary of English Language. UK: Edinburgh University Press.
ترجــمهها، نظر به اینکه مترجــم انــسان باشد یا ماشــین، به دو دسته تقسیم میشوند: 1. ترجمهٔ انسانی 2. ترجمه ماشینی. ترجمهٔ انسانی خود نیز به دو زیرشاخهٔ ترجمهٔ شفاهی (همزمان و پیاپی) و ترجمهٔ کتبی دستهبندی میشود؛ ترجمهٔ ماشینی نیز به زیرشاخههای ترجمهماشینی خودکار و ترجمهماشینی نیمهخودکار تقسیم میشود. ظاهراً، ترجمهگرهای آنلاین [online translators] در زیرشاخهٔ ترجمهماشینی نیمهخودکار جای میگیرند، زیرا مترجمی نهایتاً باید ترجمهٔ آنها را ویرایش کند. نکته قابل توجه و تأمل در مورد ترجمهگرهای آنلاین واحد ترجمه آنهاست. واحد ترجمهٔ بیشتر این ترجمهگرها دستکم هنوز واژه است. از همین رو است که ترجمهشان کلمهبهکلمه و غالباً نامفهوم و نارساست.
شایان ذکر است، در فارسی افغانستانی، غالباً به مترجم «ترجمهگر» یا «ترجمان» میگویند. از نظر نویسندهٔ این سطور، شاید بهتر باشد online translator را به «ترجمهگر آنلاین» برگردانیم، زیرا معادل «مترجم» ذهن را به یاد انسان میاندازد، اما معادل «ترجمهگر» ظاهراً این طور نیست و ماشینی بودن مترجم را بهتر میرساند.
برخی از ترجمهگرهای آنلاین (انگلیسی ــ فارسی و فارسی ــ انگلیسی) عبارتاند از:
(ضمناً، این فهرست را مدام بهروزرسانی خواهم کرد!)
Google Translate (English – Persian & Persian – English) ـ
Bing Translator (English – Persian & Persian – English) ـ
iTranslate4.eu (English – Persian) ـ
Dictionary.com (English – Persian & Persian – English) ـ
Free Translation (English – Persian & Persian – English) ـ
Babylon Translator (English – Persian & Persian – English) ـ
Accessible via (translation2.paralink.com) or (webtranslation.paralink.com)
ـ ترجمهگر ترگمان (انگلیسی ــ فارسی و فارسی ــ انگلیسی)
ـ ترجمهگر پارسیجو (انگلیسی ــ فارسی و فارسی ــ انگلیسی و پینگلیش ــ فارسی)
ـ مترجم ماشینی (انگلیسی ــ فارسی)
ـ ترجمهگر فرازین (انگلیسی ــ فارسی)
ـ مترجم پارس (انگلیسی ــ فارسی)
(parstranslator.net/far/translate.htm)
ـ ترجمهگر بستدیک (انگلیسی ــ فارسی)
ـ ترجمهگر دیکیو (انگلیسی ــ فارسی و فارسی ــ انگلیسی)
(dicu.ir)
بر متخصصان هر رشته است که برای واحد(هاﯾـ)ﯽ که با آن سروکار دارند تعریفی به دست دهند. البته، این امر همیشه به سادگی امکانپذیر نبوده و نیست. در مطالعات ترجمه، واحد ترجمه ناظر به باشندهای [entity] است که فرضاً آن را مترجم در زمانی مفروض در هنگام فرایند ترجمه پردازش میکند. ظاهراً ترجمهپژوهان هیچ توافقنظری دربارهٔ ماهیت و چهارچوب چنین باشندگانی ندارند. به دست دادن تعریفی که کلاً کارا باشد به عوامل مختلفی نظیر خود مترجم، نوع متن مبدأ و هدف ترجمه بستگی دارد. از دیدگاه نظری، واحدهای ترجمه را میتوان در سطوح مختلف زبانی فرض کرد(Palumbo 2009: 140). در ادامه، دو تعریف از واحد ترجمه را گزارش میکنم، که هر دو ناظر بر سطح نحو [syntactic level] اند. واحد ترجمه، بنابر تعریف وینه و داربلنه (1958)، عبارت است از «کوچکترین بخش عبارت [utterance] که در آن وحدت میان اجزای تشکیلدهنده چنان است که نمیتوان هر جزء را جداگانه ترجمه کرد» (خزاعیفر، 1386: 29). ترجمهپژوه دیگر، بارخوداروف، واحد ترجمه را «کوچکترین واحد زبان مبدأ که معادلی در زبان مقصد دارد» میداند (فرهنگ توصیفی اصطلاحات مطالعات ترجمه، ذیل «واحد ترجمه»). حال، به این واحدها میپردازم و برای هریک مثالهایی به دست میدهم:
واج [phoneme]
«واج کوچکترین واحد آوایی زبان است که معنا ندارد، اما موجب تمایز معنایی میشود» (شقاقی، 1386: 143). به طور مثال، به ترتیب، ضمه [o] و کسره [e]در واژههای «گُل» و «گِل»، از سویی، و «م» [m] و «ک» [k] در واژههای «مار» و «کار»، از سوی دیگر، هریک واجاند، زیرا تمایز معنایی ایجاد میکنند. حال، اگر واحد ترجمهمان را واج برگیریم، در برابر هر واج در زبان مبدأ واج نزدیک یا معادل آن در زبان مقصد را جایگزین کردهایم. به طور نمونه، اگر «تهران» را به Tehran و New York را به «نیویورک» برگردانیم، واحد ترجمهمان واج است. یا مثلاً، اگر Germany را به «ژرمنی» ترجمه کنیم (چنانکه در افغانستان تا حدودی رایج است)، واحد ترجمهمان واج است، اما اگر همین واژه را به «آلمان» (چنانکه در ایران رایج است) برگردانیم، واحد ترجمهمان دیگر واج نیست، بلکه واژه است. این واحد ارتباط تامی با حرفنویسی [transliteration] دارد. در حرفنویسی، «هر حرف [character] زبان مبدأ با حرف معادلش در زبان مقصد جایگزین میشود» (Crystal 2008: 494). شایان ذکر است واحد واج غالباً برای ترجمهٔ اسمهای خاص [proper nouns] مناسب است، گرچند که همیشه شاید این واحد برای ترجمهٔ اسمهای خاص به کار نرود. به طور مثال، مترجم فیلم دزدان دریایی کارائیب (2003، 2006، 2007 و 2011) نام شخصیت Jack Sparrow را، نه به «جک اسپرو»، که به «جک گنجیشکه» برگردانده است. در زبان انگلیسی، به «گنجشک» sparrow میگویند. ظاهراً، دلیل ترجمهٔ Jack Sparrow به «جک گنجیشکه» (و نه «جک اسپرو») نحوهٔ راه رفتن این شخص در آن فیلم بوده است، که بیشباهت به نحوهٔ راه رفتن «گنجشک» نیست.
تکواژ [morpheme]
«تکواژ را کوچکترین واحد انتزاعی زبان نامیدهاند که معنا یا نقش دستوری یا هر دو را دارد و بدون از دست دادن این معنا یا نقش، قابل تجزیه به عناصر کوچکتر نیست» (شقاقی، 1386: 60). به طور مثال، میتوان به «خانه» و «که» اشاره کرد، که اولی معنا دارد و دومی نقش دستوری. اکنون، اگر واحد ترجمه را تکواژ بگیریم، در برابر هر تکواژ در زبان مبدأ تکواژ معادل آن در زبان مقصد را نشاندهایم. به طور مثال، اگر earthquake (زلزله) را به «زمینلرزه»، skyscraper (برج) را به «آسمانخراش» و headline (عنوان) را به «سرخط» برگردانیم، واحد ترجمهمان تکواژ است. شایان ذکر است که در واژهٔ earthquake، earth به معنای «زمین» و quake به معنای «لرزش»، در واژهٔ skyscraper، sky به معنای «آسمان» و scraper به معنای «خراشنده» و در واژهٔ headline، head به معنای «سر» و line به معنای «خط» است. باید توجه شود که اگر این سه واژه را به ترتیب به «زلزله»، «برج» و «عنوان» برگردانیم، واحد ترجمهمان دیگر تکواژ نیست، بلکه واژه است.
واژه [word]
باید توجه داشت که «بسیاری از پژوهشگران زبانی توصیف واژه را کاری دشوار یا غیرممکن تلقی میکنند» (همان: 21). با این حال، به پیروی از بلومفیلد (1926)، واژه را «کوچکترین صورت آزاد» در نظر میگیرم (همان: 10). حال، اگر واحد ترجمهمان را واژه برگزینیم، در برابر هر واژه در زبان مبدأ واژهٔ معادل آن در زبان مقصد را قرار دادهایم. مثلاً، اگر car را به «ماشین»، «آب» را به water و light را به «نور» ترجمه کنیم، واحد ترجمهمان واژه است. واحدهای تکواژ و واژه، به عنوان واحدهای ترجمه، ارتباط مستقیمی با ترجمهٔ قرضی [loan translation]دارند. در ترجمهٔ قرضی، که گاهی گردتهبرداری [calque] نیز خوانده میشود، «واژه یا تکواژ بومی جای واژه یا تکواژ غیربومی را میگیرد، اما الگوی ساختار واژه، به همان صورت که در زبان قرضدهنده بوده، حفظ میشود» (همان: 129). به طور نمونه، در واژههای «آسمانخراش» [skyscraper]، «آبرنگ» [watercolor] و «آزادراه» [freeway]، به جای هر تکواژ / واژهٔ غیربومی، از یک تکواژ / واژهٔ بومی معادل استفاده شده است (همان: 129).
گروه [phrase]
گروه به زنجیرهای از واژهها گفته میشود که با هم «یک واحد دستوری» را تشکیل میدهند و معمولاً بر اساس هسته [head] آن دستهبندی میشوند: «گروه اسمی»، «گروه فعلی»، «گروه قیدی» و ... (Richards and Schmidt 2010: 81). مقولههای گروهی زبان فارسی عبارتاند از (غلامعلیزاده، 1374: 55):
1. گروه اسمی
2. گروه فعلی
3. گروه حرفاضافهدار
4. گروه صفتی
5. گروه قیدی
حال، اگر واحد ترجمهمان را گروه برگیریم، آن زنجیره از واژهها را «یک واحد» درنظر گرفته و یکجا (مثلاً، به یک واژه) ترجمه کردهایم. به طور مثال، اگر for one thing را به «مثلاً»، from time to time را به «(ﮔﮭـ)ﮕﺎهی»، for the time being را به «فعلاً»، in the first place را به «اولاً»، the day before yesterday را به «پریروز» و the day after tomorrow را به «پسفردا» برگردانیم، واحد ترجمهمان گروه است.
جملهواره [clause] و جمله [sentence]
جملهواره به دستهای از واژهها گفته میشود که از نهاد و خبر [predicate] تشکیل شدهاند و گزارهای [proposition] را بیان میکنند (Baker and Ellece 2011:15). جملهوارهها به طور سنتی به جملهوارهٔ مستقل [independent clause] و جملهوارهٔ وابسته [dependent clause]تقسیم میشوند. به طور مثال، در جملهٔ زیر، عبارت «آنها به خانه رسیدند» جملهوارهٔ مستقل و عبارت «وقتی باران بارید» جملهوارهٔ وابسته است:
- وقتی باران بارید، آنها به خانه رسیدند.
یا مثلاً، عبارت زیر به تنهایی جملهوارهٔ مستقل است، که گاهی جملهٔ بسیط نیز خوانده میشود:
- دیروز باران میبارید.
واحد جملهواره پیوند مستقیمی با واحد جمله دارد. با توجه به و با اینکه تعاریف پرشماری از اصطلاح جمله نزد دستورنویسان و زبانشناسان رایج است، جمله را میتوان «بزرگترین واحد ساختاری ]دانست[ که برحسب آن دستور هر زبان سامان مییابد» (Crystal 2008: 432). به بیان دیگر، جمله «بزرگترین واحدِ ساختِ دستوری ]تلقی میشود[ که در ضمن آن مقولات دستوری (مثلاً، اسم، فعل، قید) و طبقات دستوری (مثلاً، واژه، گروه، جملهواره) عمل میکنند» (Richards and Schmidt 2010: 522). انواع عمدهٔ جمله عبارتاند از:
1. جملهٔ بسیط [simple sentence]: جملات بسیط معمولاً از نهاد و فعل تشکیل شدهاند (مثال الف)، گرچند ممکن است بیش از یک نهاد (مثال ب) یا بیش از یک فعل (مثال ج) و یا چندین نهاد و فعل داشته باشند (مثال د) (Langan 2010: 195).
الف. دیروز باران بارید.
ب. علی و دوستش به مدرسه رفتند.
ج. آنها به پارک رفتند و بازی کردند.
د. علی، رضا و حمید صبح زود بیدار شدند، صبحانه خوردند و به مدرسه رفتند.
2. جملهٔ همپایه [compound sentence]: جملهٔ همپایه جملهای است شامل دو یا چند جملهوارهٔ مستقل یا جملهٔ بسیط، که به وسیلهٔ ادات همپایهساز [co-ordinators] (مثلاً، «و»، «اما»، «یا ... یا»، «هم ... هم»، «نه ... نه»، «نه تنها .. بلکه»، «بلکه»، «خواه ... خواه»، «چه ... چه») به هم پیوند خورده است (Richards and Schmidt 2010: 105).
الف. او پسر جوانی است، اما بسیار قوی است.
ب. علی داشت تلویزیون تماشا میکرد و مادرش داشت غذا میپخت.
ج. یا به او زنگ میزنم یا اسماس (میزنم).
د. هم پیام فرستادم و هم زنگ زدم.
ه. نه پیام فرستادم و نه زنگ زدم.
و. نه تنها پیام فرستادم، بلکه زنگ هم زدم.
ز. پیام فرستادم، بلکه زنگ هم زدم.
ح. خواه برو، خواه بیا.
ط. چه بروی، چه نروی.
3. جملهٔ ناهمپایه [complex sentence]: جملهٔ ناهمپایه به جملهای گفته میشود که، علاوهبر جملهوارهٔ مستقلش، یک یا چند جملهوارهٔ وابسته نیز دارد (ibid.: 105).
الف. اگر باران ببارد، زمین خیس میشود.
ب. چون باران آمده بود، زمین خیس بود.
ج. وقتی باران میبارد، زمین خیس میشود.
د. با اینکه باران آمده بود، زمین خشک بود.
ه. پس از آنکه باران بارید، زمین خیس شد.
و. قبل از آنکه باران ببارد، زمین خیس بود.
حال، اگر واحد ترجمهمان را جملهواره یا جمله برگیریم، آن جملهواره یا جمله را «یک واحد» در نظر گرفته و یکجا (مثلاً، به یک گروه، جملهواره و جمله) برگرداندهایم. به طور نمونه، اگر How do you do? را به «از آشناییتان خوشوقتم» و Strike when the iron is hot را به «تا تنور داغه بچسبان» ترجمه کنیم، واحد ترجمهمان جملهواره / جمله است. به مثالهای زیر (خزاعیفر، 1386: 33 – 35) نیز توجه کنید:
- The priest shut his breviary and said, ‘Well, that’s finished’.
- کشیش کتاب دعایش را بست و گفت: «خوب، این هم از این.»
- Mrs. Strickland might congratulate herself that her party was a success.
- جای آن داشت که خانم استریکلند از گرمی ضیافتش به خود ببالد.
- Her finger nails were red.
- لاک قرمزی هم به ناخنهایش زده بود.
در مورد واحد ترجمه نکات درخور زیر را باید در نظر داشت:
1. واحد ترجمه در هنگام ترجمه ثابت نمیماند. به بیان دیگر، چنین نیست که کسی از پیش «نیت» کرده باشد که فقط مثلاً «واژه» را واحد ترجمه برمیگزیند. بلکه، واحد ترجمه در فرایند ترجمه مدام از واج به تکواژ به واژه به گروه به جمله و ... (و برعکس) تغییر میکند و نمیتواند تغییر نکند. شایان ذکر است ظاهراً واحد ترجمهٔ بیشتر ترجمهگرهای آنلاین، از جمله ترجمهگر گوگل (www.google.translate.com)، دستکم هنوز واژه است.
2. غالباً این طور نیست که مترجم پیش از ترجمه واحد آن را تعیین کند. معمولاً و طبعاً نباید و نمیتوان واحد ترجمه را از قبل مشخص کرد. توجه افراطی مترجم به واحد ترجمه در هنگام ترجمه باعث میشود فرایند ترجمه مختل شود. بلکه، هنگامی که ترجمه تمام شد، بررسی میشود که کدام واحدها بیشتر استفاده شده است، گرچند گاهی تعیین مرز خود واحدهای ترجمه از همدیگر دشوار مینُماید. به طور مثال، میتوان به واژهٔ «داعش» اشاره کرد، که به انگلیسی میشود ISIS. واژهٔ «داعش» از حروف نخست عبارت «دولت اسلامی عراق و شام» تشکیل شده است. ISIS هم از عبارت Islamic State in Iraq and Syria برگرفته شده است.
3. کمتجربههای کمترجمه معمولاً واحد(های) کوچکتر را میپسندند / برمیگزینند و پرتجربههای پرترجمه واحد(های) بزرگتر را. به عبارت دیگر، مترجمان کمتجربه در ابتدا بسیار تحتاللفظی ترجمه میکنند، یعنی واحدشان کوچک است. رفتهرفته، از روی تجربه، واحد ترجمهشان کمی بزرگتر میشود و آزادی عمل بیشتری از خود در ترجمه نشان میدهند.
4. در ترجمهٔ اصطلاحات [idioms] بهتر است و باید از واحدهای بزرگتر (مثلاً گروه، جملهواره یا جمله) بهر برد. معنای اصطلاحات را غالباً نمیتوان با توجه به معانی تکتک واژههای آن دریافت. مثلاً، معنای اصطلاح «بیسروپا» هیچ ربطی به «سر» و «پا» ندارد. بلکه، اصطلاحات را باید «یک واحد معنایی» در نظر گرفت. این پیشنهاد را میتوان با اندکی تسامح به ضربالمثلها [proverbs] نیز تعمیم داد.
یادداشتها:
ـ خزاعیفر، ع. (1386). ترجمه متون ادبی. چاپ 5م. تهران: سمْت.
ـ شاتلورث، م. و کاوی، م. (2000). فرهنگ توصیفی اصطلاحات مطالعات ترجمه. فرحزاد، ف. و دیگران (مترجمان). (1385). تهران: یلداقلم.
ـ شقاقی، و. (1386). مبانی صرف. تهران: سمْت.
ـ غلامعلیزاده، خ. (1374). ساخت زبان فارسی. تهران: احیای کتاب.
- Baker, P. and Ellece, S. (2011). Key Terms in Discourse Analysis. UK: Continuum.
- Crystal, D. (2008). A Dictionary of Linguistics & Phonetics. 6th edition. UK: Blackwell.
- Langan, J. (2010). Exploring Writing: Sentences and Paragraphs. 2nd edition. USA: McGraw-Hill.
- Palumbo, G. (2009). Key Terms in Translation Studies. UK: Continuum.
- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition. UK: Pearson Education.
پیش از پاسخ به این پرسش، باید با انواع فعل آشنا شد. انواع فعل، با توجه به عنصری (به غیر از نهاد) که فعل به آن نیاز (نـ)دارد (متمم فعلی)، عبارتاند از (غلامعلیزاده، 1374: 118):
1. لازم:
مثال: علی خوابید.
2. متعدی تکمفعولی: (مفعول مستقیم)
مثال1: علی سیب را خورد.
مثال2: او به علی کمک کرد.
3. متعدی دومفعولی: (مفعول مستقیم + مفعول غیرمستقیم)
مثال: علی کتاب را برای پیمان خرید.
4. رابط: (متمم نهاد)
مثال1: او معلم فیزیک است. (گروه اسمی)
مثال2: او بسیار دانا است. (گروه صفتی)
مثال3: او در خانه است. (گروه حرفاضافهای)
5. متعدی مرکب: (مفعول مستقیم + متمم مفعول)
مثال1: او پسرش را علی خواند. (گروه اسمی)
مثال2: او پسرش را بسیار عاقل میپندارد. (گروه صفتی)
6. متعدی دارای متمم قیدی: (مفعول مستقیم + متمم قیدی)
مثال: او پول خود را در داخل جعبه گذاشت.
7. لازم دارای متمم قیدی: (متمم قیدی)
مثال: ایران در قارهٔ آسیا قرار دارد.
از موارد هفتگانهٔ بالا، موردی که به بحث ما مرتبط است شمارهٔ 5 است. در زبان فارسی، برخی از فعلهای متعدی، علاوهبر مفعول مستقیم، به عنصری دیگری نیاز دارند که به مفعول مستقیم نسبت داده میشود. به طور مثال، به واژهٔ «درستکار» در مثال زیر توجه کنید:
مثال: مردم او را درستکار میدانستند.
ظاهراً صاحبنظران بر سر نام این عنصر اتفاق نظر ندارند؛ از زبانشناسان، غلامعلیزاده (1374: 118) این عنصر را «متمم مفعول» و مشکوةالدینی (1379: 114) آن را «متمم مسندی مفعول» خواندهاست. از دستورنویسان، انوری و احمدیگیوی (1390: 129)، از سویی، آن را «تمیز» نامیدهاند و، از سوی دیگر، امکان «مسند مفعول» نامیدن آن را نیز مطرح کردهاند (همان: 131). افزونبر این، تا جایی که نویسندهٔ این سطور به یاد دارد، در دوران دبیرستان و کتابهای آن دورران، برای نامیدن این عنصر صرفاً نام «مسند» به کار میرفت. به هر حال، ما همان نام نخست، یعنی «متمم مفعول»، را برمیگزینیم. برخی از فعلهایی که متمم مفعول نیاز دارند عبارتاند از: شماردن، نامیدن، دانستن، خواندن، گفتن، پنداشتن، انگاشتن، تلقیکردن، قلمدادکردن و ... .
آنچه مسلم است این است که دستکم در ترجمهٔ فعلهایی نظیر regard sb/sth as sth، see sb/sth as sth، view sb/sth as sth، describe sb/sth as sth و ...، که ساختاری شبیه ساختار مورد شمارهٔ 5 دارند، نباید as (بهعنوان) را، چه در حالت معلوم چه در حالت مجهول، ترجمه کرد. به طور مثال، «بهعنوان» در ترجمههای زیر زاید است:
- I regard him as a fool.
ـ من او را بهعنوان
احمق میدانم.
- The result of last week's election will be seen as a victory for the right-wing government.
ـ نتیجهٔ انتخابات
هفتهٔ گذشته بهعنوان پیروزی دولت راستگرا قلمداد میشود.
با این همه، ظاهراً در بسیاری از موارد نمیتوان as (بهعنوان) را ترجمه نکرد. مثلاً، به مورد زیر توجه کنید:
- As a father, I should support my family.
ـ من، بهعنوان پدر، باید از خانوادهام حمایت کنم.
یادداشتها:
ـ انوری، ح. و احمدی گیوی، ح. (1390). دستور زبان فارسی2، ویرایش 4م. تهران: فاطمی.
ـ غلامعلیزاده، خ. (1374). ساخت زبان فارسی. تهران: احیای کتاب.
ـ مشکوةالدینی، م. (1379). دستور زبان فارسی بر پایهٔ نظریهٔ گشتاری. ویرایش 2. مشهد: دانشگاه فردوسی.
به باور نویسندهٔ این سطور، یکی از شیوههای یادگیری ترجمه عبرتگرفتن و پرهیزکردن از اشتباهات مترجمان کممایه یا «نامترجمان» است. به طور مثال، بسیاری شاید گمان کنند که، از آنجاییکه «سرطان ریه» به انگلیسی lung cancer میشود، لابد «سرطان خون» هم blood cancer میشود! اما باید دانست که blood cancer غلط است و در انگلیسی کاربرد ندارد. «سرطان خون» را به انگلیسی leukemia میگویند. یا مثلاً، vicious circle را به فارسی «دایرهٔ شریر»، «چرخهٔ شیطانی»، «سیکل معیوب» و «دایرهٔ لعنتی!» نمیگویند، بلکه به آن «دور باطل» میگویند، که در منطق و فلسفه کاربرد دارد. خوشبختانه بعضی از مترجمان پرتجربه و پرترجمه در کتابها و آثارشان یا در مجلات مربرط به ترجمه به روشنگری دربارهٔ اشتباهاتی از این دست، که پر فراواناند، پرداختهاند. برای نمونه، بهاءالدین خرمشاهی در پیشگفتار ترجمهکاوی (1390) به بعضی از این اشتباهات یا غلطها اشاره کرده است.
یادداشتها:
ـ خرمشاهی، ب. (1390). ترجمهکاوی. تهران: ناهید.
در زبان فارسی، دو نوع «یک» داریم: «یکِ» عدد و «یکِ» نکره. منظور از «یکِ» عدد همان است که برای شمارش به کار میرود. به طور مثال، «هنگامیکه میگوییم: "یک نفر از اینجا گذشت"، مقصود این است که گذرنده بیش از یک نفر نبوده است» (نجفی، 1370: 426). «یکِ» نکره نیز همان است که پیش از اسم میآید و آن را نکره میسازد: «یک شب تأمل ایام گذشته میکردم و بر عمر تلفکرده تأسف میخوردم» (گستان سعدی، به نقل از نجفی، 1370: 428) یا «با این همه میشود یک عریضه نوشت» (نونوالقلم آلاحمد، به نقل از انوری و احمدیگیوی، 1390: 88). شایان ذکر است، از زبانشناسان، باطنی در توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی (1348) صراحتاً اشارهای به «یکِ» نکره نمیکند، بلکه از دیدگاه او، تکواژ مقید [bound morpheme] –ی (i-) نشانهٔ نکره است (1348: 157). اما در مقایسهٔ مقولات اسم در زبان فارسی و انگلیسی (1355) «یکِ» نکره را در ردیف (–ی) نکره بررسی میکند. غلامعلیزاده پا را یک گام فراتر گذاشته، در زبان فارسی قائل به حرف تعریف نامعین است (1374: 61). او برای این نوع «یک» مثال زیر را میآورد:
ـ هنگام نوشتن به یک لهجهٔ خاص، زبان نقش ویژهای را ایفا میکند (همان: 61)
او عنوان میدارد که، در این مثال، «یک» حاکی از عدد نیست، بلکه حرف تعریف به شمار میآید و بدین علت، میتوان آن را با (–ی) نکره جایگزین کرد، بیآنکه مفهوم جمله غیرعادی جلوه کند (همان: 61 – 62):
ـ هنگام نوشتن به لهجهای خاص، زبان نقش ویژهای را ایفا میکند.
در زبان انگلیسی، a یا an دستکم در دو موقعیت به کار میرود:
(1) پیش از اسم نکره [Indefinite noun]؛ (2) پیش از اسم جنس [Generic noun].
- I saw a soldier on the street yesterday. [Indefinite noun]
ـ دیروز سربازی / یک سرباز را در خیابان دیدم.
- A banana is yellow. [Generic noun]
ـ موز زرد است.
چنانکه از مثالهای بالا برمیآید، هنگامیکه a یا an پیش از اسم نکره به کار میرود، میتوان آن را به «یک»، یا بسیار طبیعیتر، به (–ی) نکره، در فارسی، ترجمه کرد. اما اگر a یا an پیش از اسم جنس به کار رود، از آنجاییکه، در فارسی، اسم جنس «بیهیچ نشانه میآید و معمولاً مفرد است» (انوری و احمدیگیوی، 1390: 87)، نباید ترجمه شود. «مترجمان تازهکار ناآگاهانه این حرف تعریف را ]که پیش از اسم جنس میآید[ ترجمه میکنند و در نتیجه نوشتههای فارسی (متنهای ترجمهشده) پر شده است از این یکهای زاید: "یک مسلمان نباید دروغ بگوید."؛ "یک معلم نباید دربارهٔ زندگی خانوادگی شاگردانش کنجکاوی کند." اینها یکهایی است که از طریق A Moslem و A Teacher وارد زبان فارسی شده است. در فارسی، طبیعی آن است که بگویند: "مسلمان نباید دروغ بگوید." یا "معلم نباید دربارهٔ زندگی خانوادگی شاگردانش کنجکاوی کند"» (صلحجو، 1386: 204). البته باید توجه کرد که نباید هر «یک»ای را زاید پنداشت. به طور مثال، اگر در مثال بالا «یک» را در جملهٔ «دیروز یک سرباز را در خیابان دیدم» زاید فرض کنیم و آن را به صورت «دیروز سرباز را در خیابان دیدم» بازنویسی کنیم، دچار اشتباه شدهایم، چراکه با این حذف، عبارت نکرهٔ «یک سرباز» را به معرفه تبدیل کردهایم. رویهمرفته، بهتر است و باید از بهکاربردن «یکِ» زاید پرهیز کرد.
یادداشتها:
ـ انوری، ح. و احمدی گیوی، ح. (1390). دستور زبان فارسی2، ویرایش 4م. تهران: فاطمی.
ـ باطنی، م.ر. (1348). توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی. تهران: امیرکبیر.
ـ باطنی، م.ر. (1355). مقایسهٔ مقولات اسم در زبان فارسی و انگلیسی. در: باطنی، م.ر. (1376). پیرامون زبان و زبانشناسی: مجموعه مقالات (صص136 ـ 123). چاپ 2م. تهران: آگاه.
ـ صلحجو، ع. (1386). نکتههای ویرایش. تهران: نشر مرکز.
ـ غلامعلیزاده، خ. (1374). ساخت زبان فارسی. تهران: احیای کتاب.