حسین حسن‌زاده

حسین حسن‌زاده

«کاشکی هستی زبانی داشتی / تا ز هستان پرده‌ها برداشتی» (مولوی)
حسین حسن‌زاده

حسین حسن‌زاده

«کاشکی هستی زبانی داشتی / تا ز هستان پرده‌ها برداشتی» (مولوی)

املای نیمه‌عددی و نیمه‌حروفی عددهای ترتیبی

به طور کلی، دو نوع عدد داریم: عدد اصلی و عدد ترتیبی. نوع اول را می‌توان هم به عدد نوشت و هم به حروف. مثلاً، هم می‌توان «هفت» نوشت و هم می‌توان «7». ظاهراً، نوع دوم را نمی‌توان تماماً به عدد نوشت. بلکه، نهایتاً می‌توان بخشی از آن را با نشانهٔ عددی و باقی آن را با حروف نوشت. اما متأسفانه همین هم چندان در زبان فارسی رایج نیست، گرچند که چنین املاهایی در برخی از اعلامیه‌ها به چشم می‌خورد.


در زبان انگلیسی، دو حرف آخر املای حروفی عددهای ترتیبی را برمی‌گیرند و در کنار نشانهٔ عددی آن می‌نشانند. به طور مثال، در این زبان، fourth (چهارم / چهارمین) را به صورت 4th نیز می‌نویسند. این کار، ظاهراً، باعث زودخوانی و کوتاهی می‌شود.


ما فارسی‌زبانان نیز می‌توانیم همین کار را در زبان فارسی بکنیم. مثلاً، «چهارم» را به صورت «4م» نیز بنویسیم، اگرچه چشم بیشتر فارسی‌زبانان با این املای نیمه‌عددی و نیمه‌حروفی هنوز خو نگرفته است. با این حال، مشکلی که می‌ماند این است که «چهارمین» را چگونه بنویسیم: «4مین» یا «4اُمین»؟ املای اول ممکن است «4 مین» (یعنی 4 تا مین) خواند شود. دومی نیز احتمال می‌رود که، از آنجایی که فارسی‌زبانان ضمه را در نوشته‌های‌شان کمتر به کار می‌برند، «4 امین» خوانده شود. با این همه، به نظر نویسندهٔ این سطور، اگر فارسی‌زبانان همان املای اول را به کار بندند، امید است که چشمان آنها عادت کرده، آن املا جا بیفتد.

 

املای نیمه‌عددی و نیمه‌حروفی عددهای ترتیبی

یکم / اول

یکمین / اولین

1مین

دوم

دومین

2مین

سوم

سومین

3مین

چهارم

چهارمین

4مین

پنجم

پنجمین

5مین

ششم

ششمین

6مین

هفتم

هفتمین

7مین

هشتم

هشتمین

8مین

نهم

نهمین

9مین

دهم

10م

دهمین

10مین

یازدهم

11م

یازدهمین

11مین

دوازدهم

12م

دوازدهمین

12مین

سیزدهم

13م

سیزدهمین

13مین

چهاردهم

14م

چهاردهمین

14مین

پانزدهم

15م

پانزدهمین

15مین

شانزدهم

16م

شانزدهمین

16مین

هفدهم

17م

هفدهمین

17مین

هجدهم

18م

هجدهمین

18مین

نوزدهم

19م

نوزدهمین

19مین

بیستم

20م

بیستمین

20مین

سی‌ام

30م

سی‌امین

30مین

چهلم

40م

چهلمین

40مین

پنجاهم

50م

پنجاهمین

50مین

شصتم

60م

شصتمین

60مین

هفتادم

70م

هفتادمین

70مین

هشتادم

80م

هشتادمین

80مین

نودم

90م

نودمین

90مین

صدم

100م

صدمین

100مین

هزارم

1000م

هزارمین

1000مین


       

عربی‌ستیزی و غرب‌‌گرایی در فارسی ایرانی

عربی‌ستیزی خصمانه و غرب‌‌گرایی مخفیانه از جمله جریان‌هایی است که امروزه در گونهٔ ایرانی زبان فارسی گاهی به چشم می‌خورد. این دو جریان بی‌تردید عمدتاً برخاسته از روابط میان جوامع عرب و ایران، از سویی، و جوامع غرب و ایران، از سوی دیگر، است. به بیان دیگر، از سویی، از آنجایی که روابط ایرانی‌ها و عرب‌ها نسبتاً تیره (بوده و) است (از جمله در مورد «خلیج فارس»)، این تیرگی خود را در فارسی ایرانی در لوای عربی‌ستیزی / عربی‌زدایی (به ویژه در سطح واژگان) بروز داده است. از سوی دیگر، چون بسیاری از دانشوران و دانشورزان ایرانی مغرب‌زمین را، به طور مثال، «مظهر علم‌زایی، علم‌پروری و علم‌خیزی» می‌دانند، امروزه در بیشتر زمینه‌های علمی و دانشگاهی، اگر نگویم همهٔ زمینه‌ها، از جمله علوم انسانی و طبیعی، شیفتگی چشمگیری به آن پیدا کرده‌اند، که این گرایش نیز خود را گاهی در فارسی ایرانی بروز داده است. به طور مثال، دستورنویسان ایرانی، در گذشته، دستور زبان فارسی را با اصطلاحات و، در کل، با گفتمان [discourse] عربی تبیین می‌کرده‌اند، اما امروزه زبان‌شناسان ایرانی (دستور) زبان فارسی را با الگوها، اصطلاحات و، در یک کلام، با گفتمان انگلیسی (فرزند ارشد مغرب‌زمین) بررسی می‌کنند. یا مثلاً، «روان‌‌شناسی» [psychology] نه تنها عرصه را بر «علم‌النفس» تنگ کرد، که اساسا‍ً آن را زیرورو کرد، زیرا در روان‌شناسی جدید، برخلاف علم‌النفس قدیم، الگوها و روش‌ها از مغرب‌زمین وام گرفته شدند. البته، انکار نمی‌توان کرد چه بسا از جمله‌ علت‌های این غرب‌گرایی پیشتازی، بلکه‌ یکه‌تازی، مغرب‌زمینیان در علوم طبیعی و انسانی باشد. به هر حال، این غرب‌گرایی از طریق ترجمه، که هنوز در ایران دست بالایی دارد، تأثیر مشهودی بر فارسی ایرانی گذاشته است. به بیان دیگر، معادل‌سازی‌هایی که در برابر اصطلاحات فنی در علوم مختلف از رهگذر گرته‌برداری [calque] می‌شود نشان بارز چنین تأثیری است. این تأثیر پیامد انکارناپذیر و احیاناً اجتناب‌ناپذیر سیل ترجمه از زبان‌های رایج در مغرب‌زمین (به ویژه زبان انگلیسی) به فارسی بوده و است.


نقش سه فرهنگستان ایران را نمی‌توان در عربی‌زدایی و عربی‌گرایی انکار کرد. در این زمینه، نگاهی گذرا به برخی از برساخته‌های نخستین فرهنگستان ایران، موسوم به فرهنگستان ایران (1314 ــ 1347)، روشنگر و راه‌گشاست (خرمشاهی، 1387: 113 ــ 122):


برخی از برساخته‌های فرهنگستان ایران (1314 ــ 1320)

1

آتش‌نشانی

اطفائیه

2

آذرخش

صاعقه

3

آگهی

اعلامیه

4

آمار

احصائیه

5

انگل

طفیلی

6

بازپرس

مستنطق

7

بازپرسی

استنطاق

8

بازداشتگاه

توقیف‌گاه

9

بازپرس

مفتّش

10

بازرگانی

تجارت

11

بازنشتگی

تقاعد

12

بخشنامه

متحد‌المآل

13

برون‌مرزی

خارج‌المملکتی

14

بزه

جرم

15

بنگاه

موسسه

16

بهداشت

حفظ‌الصحه

17

بهداری

صحیّه

18

پیشامد

حادثه

19

پیشاب

بول

20

پیشینه

سابقه

21

توان

قوه

22

تیمارستان

دارالمجانین

23

جهانگردی

 سیاحت

24

چاپ

طبع

25

خاستگاه

مبدأ

26

خواربار

ارزاق

27

خواسته

مدعابه

28

خوانده

مدعی‌علیه

29

خواهان

مدعی

30

دادخواست

عرض‌حال

31

دادرس

قاضی

32

دادرسی

محاکمه

33

دادستان

مدعی‌العموم

34

دادگاه

محکمه

35

دادگستری

عدلیه

36

دادیار

وکیل عمومی

37

دارایی

مالیه

38

دریانورد

بحرپیما

39

دستگاه

جهاز

40

دوزیست

ذوحیاتین

41

زناشویی

نکاح

42

زیردریایی

تحت‌البحری

43

ژرفا

عمق

44

ساختگی

مجعول

45

سازمان

تشکیلات

46

سررسید

موعد

47

سیاه‌رگ

ورید

48

شادباش

تبریک

49

شمار

عدد

50

شناسنامه

ورقه هویت

51

شنوایی

سامعه

52

شهربانی

نظمیه

53

شهرداری

بلدیه

54

شیرخوارگاه

دارالرضاعه

55

فرهنگ

معارف

56

فشارسنج

میزان‌الضغطه

57

کابین

مهر / صداق

58

کالبدگشایی

فتح میت

59

کشاورزی

فلاحت

60

گرو

رهن

61

گروگان

مرهونه

62

گیاه‌شناسی

معرفة‌النبات

63

مایچه

عضله

64

مهره‌داران

ذوفقار

65

میانگین

متوسط

66

نانوا

خباز

67

ناهنجار

 بی‌قاعده

68

نخست‌وزیر

رئیس‌الوزرا

69

نوان‌خانه

دارالعجزه

70

نوشابه

مشروب

71

نوشت‌افزار

لوازم‌التحریر

72

نیم‌ساز

منصف‌الزاویه

73

واکنش

عکس‌العمل

74

همچشمی

رقابت


از سویی، بیشتر برساخته‌های بالا بی‌تردید رساترند (مثلاً، «برون‌مرزی» و «شیرخوارگاه») و امروزه دیگر در ایران کاملاً جا افتاده‌اند، گرچند برخی‌ از آنها  بسیار کمتر رایج‌اند (مثلاً، «کابین»). از سوی دیگر، برخی‌ از واژه‌های عربی بالا حقیقتاً نارسایند (مثلاً، «متحد‌المآل» و «میزان‌الضغطه»)، اگرچه برخی دیگر از آنها هنوز در فارسی ایرانی رایج‌اند (مثلاً، «حادثه»، «رقابت» و «مبدأ»). از همین رو، چندان نمی‌توان بر این معادل‌یابی / معادل‌سازی خرده گرفت، به ویژه هنگامی که واژه‌ٔ عربی کهنه یا نارساست. اما اوج عربی‌ستیزی فرهنگستان اول (1314 ــ 1347) یا دوم (1347 ــ 1357) ایران تغییر (یا شاید ترجمهٔ) نام‌های عربی برخی از شهرها و محله‌های این کشور به فارسی بود، از جمله «محمره» به «خرمشهر» و «عبادان» به «آبادان». البته، در فرهنگستان سوم ایران، موسوم به فرهنگستان زبان و ادب فارسی (1368 ــ تا به حال)، این عربی‌ستیزی فروکاست، با اینکه متوقف نشد. با نگاهی به اصول و ضوابط واژه‌گزینی (1388) فرهنگستان زبان و ادب فارسی می‌توان به این نکته پی برد که گروه واژه‌گزینی‌ فرهنگستان همۀ واژه‌های عربی‌تباری را که یا در فارسی امروز تداول دارند و / یا دست‌کم در چند متن معتبر نظم و نثر فارسی، عمدتاً تا اواخر قرن پنجم، به کار رفته‌اند جزء گنجینهٔ واژگانی زبان فارسی می‌داند و در واژه‌گزینی مورد استفاده قرار می‌دهد (ص10). با این حال، اصحاب فرهنگستان زبان و ادب فارسی در نوشته‌های‌شان گاهی اصول واژه‌گزینی خود را نیز زیر پا می‌گذارند و، به طور مثال، حتی، به جای اسم خاص «ماوراءالنهر»، از معادل «فرارود» بهره می‌برند و، در کنار آن، واژهٔ «ماوراءالنهر» را داخل (کمانک) می‌نشانند: فرارود (ماوراءالنهر). شایان ذکر است برخی از واژه‌های بالا در گونهٔ افغانستانی زبان فارسی، که نسبتاً ایستا، بلکه یخ‌زده است، هنوز رایج‌اند. به طور مثال، می‌توان در فرهنگ فارسی ناشنیده (1391) واژه‌های «اطفائیه»، «حفظ‌الصحه» و «محکمه» را یافت، که امروزه در رسانه‌های افغانستان به کار می‌رود.    

 

در این میان، سره‌گرایان آتش عربی‌ستیزی را همچنان شعله‌ورتر می‌کنند. سره‌گرایان زبان را تهی از واژه‌های بیگانه و غیربومی می‌پسندند و می‌خواهند، به طوری که گاهی حتی به برخی از اسم‌های خاص هم رحم نمی‌کنند. به طور مثال، می‌توان به برساختهٔ دکتر جلال‌الدین کزازی، «رخ‌نامه»، برای «فیس‌بوک» اشاره کرد. امروزه می‌توان به سادگی کتاب‌ها، نرم‌افزار‌ها و وبگاه‌هایی یافت که فارسی‌زبانان را به سره‌‌نویسی شوق می‌دهند. در میان آثاری که در زمینهٔ سره‌گرایی گرد آمده‌اند می‌توان به کتاب واژه‌نامهٔ پارسی سره (1389)، نرم‌افزار پارسی را پاس بداریم (2550 مطابق 1391 ﮪ. ش.) و بالأخره وبگاه به پارسی (www.beparsi.com) اشاره کرد. ملاحظه می‌کنید که آنها حتی از واژهٔ عربی‌شدهٔ «فارسی» هم استفاده نمی‌کنند، بلکه واژهٔ دست‌ناخوردهٔ «پارسی» را به کار می‌بندند. برخی از آنها (مثلاً، نرم‌افزار پیش‌گفته) حتی از تاریخ هجری شمسی نیز پرهیز می‌کنند. این کتاب و نرم‌افزار را می‌توانید با جست‌وجوی ساده‌ای در جست‌وجوگر گوگل به طور رایگان (؟) دانلود کنید، که این رایگان بودن خود نیز تأمل‌برانگیز است. نکتهٔ درخور توجه در مورد چنین آثاری حساسیتی است که آنها در مورد واژه‌های عربی (یا به قول خودشان «واژه‌های تازی») از خود نشان می‌دهند. به عبارت دیگر، آنها به واژه‌هایی که چند(ین) سده پیش از زبان‌هایی غیر از زبان عربی به زبان فارسی وارد و آن‌چنان با آن آمیخته شده‌اند که تشخیص‌شان، اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است حساسیت بسیار کمتری از خود نشان می‌دهند، اما حساسیت‌شان در مورد واژه‌های عربی این طور نیست؛ سره‌گرایان سخت بر این باورند که به هر قیمتی شده باید عناصر عربی را از زبان فارسی بزدایند.

 

ظاهراً، آشکارترین و امروزی‌ترین جلوهٔ عربی‌ستیزی و احیاناً غرب‌گرایی زبانی در سطح واژگان است. در پی این دو جریان کمابیش پررونق، امروزه برخی (یا شاید بسیاری) از واژه‌های عربی‌ نسبتاً رایج در فارسی ایرانی به جرم تبار عربی‌شان کنار گذاشته می‌شوند و، به جای آنها، معادل‌هایی برساخته می‌شود که غالباً (گرچند نه همیشه) از زبان‌های رایج در مغرب‌زمین (به ویژه زبان انگلیسی) الگوبرداری و گرته‌برداری شده‌اند. به طور مثال، می‌توان به برساختهٔ «بازپخش» اشاره کرد، که ظاهراً، علیه واژهٔ عربی‌تبار «تکرار»، از واژهٔ انگلیسی replay گرته‌برداری شده است. وانگهی، برساخته‌ها و برابرهای فارسی‌(تر) از طریق وبگاه ویکی‌پدیای فارسی و همچنین برخی از رسانه‌ها، از جمله بی‌بی‌سی فارسی، گسترش یافته، نسبتاً تثبیت می‌شوند. در زیر، شماری از واژه‌‌هایی آمده است که به «گمان» نویسندهٔ این سطور «انگیزهٔ عمده» (گرچند نه یگانه انگیزهٔ) ساخت آنها عربی‌ستیزی یا عربی‌زدایی بوده است، اگرچه برخی از آنها انصافاً رساتر و کاراترند (مثلاً، «زمین‌لرزه»، که با جای‌گذاری پیشوندهای «پیش» و «پس» خواهیم داشت: «پیش‌لرزه» و «پس‌لرزه»):  


برساختهٔ فارسی(تر)

عربی

انگلیسی

زمین‌لرزه

زلزله

earthquake

سرخط

عنوان

headline

میان‌کنش

تعامل

interaction

تازه‌ها

اخبار

news

گذرواژه

رمز عبور

password

بازپخش

تکرار

 replay

آسمان‌خراش

برج

skyscraper

آموزه‌ها

تعالیم

teachings

تراکنش

معامله

transaction

ترابری

حمل(ونقل)

transport


شایان ذکر است، در گرته‌برداری، در مقابل هر جزء معنادار اصطلاح بیگانه یک جزء معنادار در زبان فارسی قرار داده می‌شود. به طور مثال، واژهٔ headline به عناصر سازنده‌اش تجزیه شده، در مقابل هر جزء آن برابر فارسی‌اش قرار می‌گیرد:

(خط) + line (سر)Headline = head     

برابرهای فارسی به هم جوش می‌خورند و واژهٔ ظاهراً فارسی‌تر «سرخط» متولد می‌شود.

 

نویسندهٔ این سطور بر این باور است که نه عربی‌ستیزی خصمانه سودی دارد و نه عربی‌گرایی سخاوتمندانه. از سویی، بیرون راندن مثلاً واژه‌های نسبتاً رایجی نظیر «مبدأ»، «حادثه» و «رقابت» نه تنها سودی ندارد، بلکه از تنوع و کارایی زبان فارسی می‌کاهد. از سوی دیگر، به‌کاربردن واژه‌های نسبتاً نارسایی نظیر «متحد‌المآل» و «میزان‌الضغطه»، علاوه‌بر اینکه از کارایی زبان فارسی می‌کاهد، ارتباط را نیز گاهی مختل می‌کند: آخر ما فارسی‌زبان هستیم! راه‌حل، از نگاه راقم این سطور، در میانه‌روی است، گرچند تعیین مرز مشخص آن با «تندروی» و «کندروی» بی‌تردید بسیار دشوار است. به طور کلی، باید از به‌کاربردن واژه‌ها و اصطلاحات عربی کهنه و نارسا پرهیز کرد، با اینکه می‌توان در مفاهیم «کهنگی» و «نارسایی» چون‌وچرا کرد. افزون‌بر این، نباید واژه‌ها و اصطلاحات عربی نسبتاً رایج را از زبان فارسی بزداییم، بلکه در هنگام ضرورت می‌توانیم، بلکه باید، از زبان عربی، آن هم نه تنها واژه، که حتی عناصری دیگر نظیر «پیشوند»، «پسوند» و ... را نیز وام بگیریم. امروزه به کمک پیکره‌های زبانی می‌توان آمار نسبتاً اطمینان‌آوری از بسامد وقوع واژه‌ها در متن‌های مختلف به دست آورد. این پیکره‌ها بی‌تردید برای تعریف مفاهیمی چون «نارسایی»، «کهنگی» و «رواج نسبی» سودمند و راهگشایند، که البته برای این کار تلاش‌ها و پژوهش‌هایی جدی‌ و علمی نیاز است. و نهایتاً اینکه، تا جایی که امکان دارد زبان را نباید جولانگاه جریان‌ها و سیاست‌‌های متعصبانه، نژادپرستانه، سره‌گرایانه و ... قرار داد، اگرچه این پیشنهاد (اگر ناشدنی نباشد) بلندپروازانه به نظر می‌رسد. بلکه، به جای اینکه توان خود را در پای عربی‌ستیزی هدر دهیم، باید تمام تلاش‌ خود را از نگاه نویسندهٔ این سطور، از سویی، صرف گشودن گره‌های فروبستهٔ موجود در زبان فارسی (نظیر، نارسایی‌های خط و ...) و، از سوی دیگر، معطوف به توسعهٔ امکانات و افزایش توانمندی زبان فارسی (از جمله، در جهت واژه‌سازی / واژه‌یابی و ...) کنیم تا این زبان در پاسخ‌گویی به و به فراخور نیازهای روزافزون جامعه پرورش یابد و پخته‌تر شود.

 

یادداشت‌ها:

ـ انوشه، ح. و خدابنده‌لو، غ.ر. (1391). فارسی‌ ناشنیده: فرهنگ واژه‌ها و اصطلاحات فارسی و فارسی‌شده در افغانستان. تهران: قطره.

ـ اصول و ضوابط واژه‌گزینی (1388). فرهنگستان زبان و ادب فارسی. تهران: انتشارات فرهنگستان.

ـ خرمشاهی، ب. (1387). از واژه تا فرهنگ. تهران: ناهید.

ـ نرم‌افزار پارسی را پاس بداریم (2550 مطابق 1391ﮪ. ش.). نگارش 8.

ـ واژه‌نامهٔ پارسی سره (1389). گروه علمی تک.

ـ وبگاه به پارسی (www.beparsi.com)

ـ وبگاه ویکی‌پدیا: دانشنامهٔ آزاد (fa.wikipedia.org)


پیشوند «پیشا»

پیشوند «پیشا ــ» در واقع همان «پیش» است که بیناوند «ــ ا» ظاهراً برای سهولت تلفظ به آن پیوند خورده است. این پیشوند عمدتاً در ترجمهٔ پیشوند pre- به کار می‌رود (مثلاً، prehistoric: «پیشاتاریخی»). فارسی‌زبانان گاهی به‌جای این پیشوند از «ماقبل» بهره می‌برند. به طور نمونه، prehistoric را به «ماقبل‌تاریخی» ترجمه می‌کنند. اما پیشوند «پیشا ــ»، علاوه بر اینکه یک‌جزئی است، ظاهراً رساتر نیز است. البته، این را نیز باید در نظر داشت که همیشه نمی‌توان پیشوند pre- را به «پیشا ــ» برگرداند، اما آنجا که ممکن است بهتر است از این پیشوند کارا و رسای فارسی بهره برد. به طور مثال:


پیشاسرمایه‌داری

Pre-capitalist

1

پیشااستعماری

Pre-colonial

2

پیشافرهنگی

Pre-cultural

3

پیشااقتصادی

Pre-economic

4

پیشادستوری

Pre-grammatical

5

پیشاتاریخی

Pre-historic

6

پیشاصنعتی

Pre-industrial

7

پیشامدرن

Pre-modern

8

پیشااخلاقی

Pre-moral

9

پیشازمانی

Pre-temporal

10

هلندی‌الاصل یا هلندی‌تبار؟

در ترکیب‌هایی نظیر «هلندی‌الاصل»، «آلمانی‌الاصل» و ... فارسی‌زبانان توسل فاحشی به قواعد دستوری زبان عربی جسته‌اند، حال آنکه ظاهراً هیچ نیازی به این کار نبوده است. در زبان عربی، در ترکیب‌های اضافی، مضاف‌الیه «ال» معرفه‌ساز به خود می‌گیرد. از همین طریق، این حرف تعریف در ترکیب‌هایی نظیر ترکیب‌های بالا وارد زبان فارسی شده‌ است. اما باید توجه داشت که ظاهراً نیازی به این وام‌گیری دستوری  [grammatical borrowing]نبوده است، گرچند که نمی‌توان چنین ترکیب‌هایی را غلط دانست. برابر درست‌تر و فارسی‌تر چنین ترکیباتی به کمک «ــ‌تبار» ساخته می‌شود: «هلندی‌تبار»، «آلمانی‌تبار» و ... . این وام‌گیری دستوری در ترکیب «دستورالعمل» فاحش‌تر است، که برخی‌ها به درستی به جای آن ترکیب فارسی‌تر «دستورعمل» را پیشنهاد کرده‌اند. نمونهٔ دیگر وام‌گیری دستوری استفاده از جمع‌های عربی (حتی برای واژه‌های عربی رایج در زبان فارسی) است، که صورت‌های فارسی آنها غالباً رساتر (گرچند نه همیشه رایج‌تر) است، مثلاً «فرامین» به‌جای «فرمان‌ها»، «بساتین» به‌جای «بوستان‌ها»، «میادین» به‌جای «میدان‌ها»، از سویی، و «البسه» به‌جای «لباس‌ها»، «اَشکال» به‌جای «شکل‌ها»، «فِرَق» به‌جای «فرقه‌ها»، از سوی دیگر. و بالأخره، وام‌گیری مطابقت صفت و موصوف از نظر جنس دستوری یا شمار از زبان عربی در زبان فارسی از دیگر نمونه‌های وام‌گیری دستوری است، که خوشبختانه دیگر در زبان فارسی، مگر در موارد انگشت‌شماری، رایج نیست، مثلاً «مکهٔ معظمه» و «عتبات عالیات». البته، این را نیز باید توجه داشت که وام‌گیری دستوری در زبان فارسی منحصر به زبان عربی نیست؛ یکی از وام‌گیری‌های دستوری غیرضروری و ناصواب از زبان انگلیسی را در جای دیگر، تحت عنوان یک زاید، بررسی کرده‌ام.

   

با اینکه وام‌گیری امروزه امری اجتناب‌ناپذیر است، بهتر است و باید تا حد امکان، مگر در موارد ضروری، از وام‌گیری دستوری پرهیز کرد. از طرفی، «زبان‌شناسان قرض‌گیری دستوری را غیرمعمول‌ترین نوع قرض‌گیری‌های زبانی به شمار آورده‌اند» (مدرسی، 1393: 99)، گرچند که برخی از آنها وام‌گیری دستوری را ممکن برشمرده‌اند. به باور راقم این سطور، حتی وام‌گیری واژگانی  [lexical borrowing]نیز باید، نه به طور دلبخواه، که دیگر بیشتر بر اساس ضرورت صورت گیرد، گرچند مرز دقیق ضروری و غیرضروری آشکارا مشخص نیست. البته، این را نیز باید بگویم که منظورم از پرهیز از وام‌گیری دستوری نه سره‌گرایی است و نه احیاناً عربی‌ستیزی، که آن دو را نامطلوب و زیان‌آور می‌دانم. بلکه، پرهیز از وام‌گیری دستوری را، مگر در موارد ضروری، عین توجه به و استفاده از مایه‌ها و سرمایه‌های زبان فارسی می‌دانم. باری، گوهر سخن است که وام‌گرفتن، چه زبانی و چه غیرزبانی، هنگام تنگ‌دستی و تنگ‌زبانی شایسته و بایسته است

.

شایان ذکر است وام‌گیری زبانی [linguistic borrowing] انگیزه‌های مختلفی دارد. به باور برخی از زبان‌شناسان، از جمله هاکت (1958)، دو انگیزهٔ اصلی‌تر وام‌گیری‌های زبانی عبارت‌اند از: (1) پرکردن خلاء‌های ارتباطی در زبان ‌وام‌گیرنده؛ (2) ارزش و اعتبار اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و علمی زبان وام‌دهنده (همان: 103). به موجب انگیزهٔ اول، که با تعبیر «ضروری» پیش‌گفته تا حد زیادی تناسب دارد، سخنگویان جامعه‌ای که پدیدهٔ جدیدی را پذیرفته‌اند واژهٔ ناظر بر آن را نیز می‌پذیرند، مثلاً پدیده‌ها و واژه‌های «تلفن»، «تاکسی»، «رادیو» و «اتبوس» در زبان فارسی. البته، «نیازهای ارتباطی را نمی‌توان تنها سبب و انگیزهٔ قرض‌گیری‌های زبانی دانست. در مواردی، ارزش اجتماعی، علمی، فرهنگی و سیاسی یک زبان به انگیزه‌ای نیرومند برای کاربرد واژه‌های آن در زبان‌های دیگر تبدیل می‌گردد» (همان: 104). به طور مثال، ظاهراً انگیزهٔ عمدهٔ کاربرد واژه‌هایی نظیر «پرستیژ» (وجهه)، «دیپرس» (افسرده)، «یوزر» (کاربر) و «دراگ‌استور» (داروخانه) ارزش اجتماعی، فرهنگی و ... آنهاست.

 

یادداشت‌ها:

ـ مدرسی، ی. (1393). درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان. چاپ . تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

چرا فارسی‌زبانان ادات علت و معلول را هم‌زمان در یک جمله به کار می‌برند؟

پیش از پرداختن به این سؤال، باید منظورم از ادات علت و معلول را توضیح دهم. منظورم از ادات علت عبارت‌هایی نظیر «زیرا»، «چون» و ... است، که نمایانگر علت یا دلیل‌اند. و منظورم از ادات معلول عبارت‌هایی نظیر «از این رو»، «در نتیجه»، «بنابراین» و ... است، که نشانگر معلول یا نتیجه‌اند. هنگامی که در هر جمله‌ای ادات علت به کار رفت، درست‌تر و منطقی‌تر آن است که دیگر ادات معلول به کار نرود، یا برعکس. به طور مثال، هنگامی که می‌گوییم:


ـ زمین خیس بوده است، چون باران می‌باریده است.


«باران می‌باریده است» علت است و «زمین خیس بوده است» معلول. این جمله را می‌توان به صورت زیر نیز درآورد:


ـ چون باران می‌باریده است، زمین خیس بوده است.


حال،اگر بخواهیم همین جمله را با ادات معلول بگوییم، خواهیم داشت:


ـ باران می‌باریده است. از این رو، زمین خیس بوده است.


از این رو، پرپیداست که نمی‌توان «چون» و «از این رو» را هم‌زمان در «یک جمله» به کار برد. اما فارسی‌زبانان گرایش عجیبی دارند که این دو عبارت را در یک جمله به کار برند. به مثال زیر توجه کنید:


ـ چون تصمیم‌گیری برای او، آن هم بدون مشورت، در این مورد خاص دشوار، بلکه عذاب‌آور، بود، از این رو، او منفعلانه هیچ‌ تصمیمی نگرفت.


شکی نیست که درست‌تر و منطقی‌تر آن است که «چون» و «از این رو» هم‌زمان در «یک جمله» به کار نرود، یعنی:


ـ چون تصمیم‌گیری ... دشوار، بلکه عذاب‌آور، بود، او منفعلانه هیچ‌ تصمیمی نگرفت.


این جمله را می‌توان در دو جمله، به صورت زیر، درآورد:


ـ تصمیم‌گیری ... دشوار، بلکه عذاب‌آور، بود. از این رو، او منفعلانه هیچ‌ تصمیمی نگرفت.

 

اما سؤال اساسی‌تر و مهم‌تر آن است که چرا فارسی‌زبانان عبارت «چون» و «از این رو» را هم‌زمان در «یک جمله» به کار می‌برند. از آنجایی‌که این حالت بیشتر در جمله‌های بلند رخ می‌دهد، نویسندهٔ این سطور بر این باور است که دلیل استفادهٔ هم‌زمان عبارت «چون» و «از این رو» بلندی جمله است. به بیان دیگر، هنگامی‌که جمله بلند باشد و ادات علت نیز در ابتدای جمله آمده باشد، ارتباط بخش اول (علت) با بخش دوم (معلول) آشکارا مشخص نمی‌شود و ممکن است خواننده ارتباط بخش اول و دوم را درنیابد. از این رو، فارسی‌زبانان ناخودآگاه، بعد از آنکه بخش علت تمام شد و نوبت به بخش معلول رسید، باز ادات معلول به کار می‌برند تا به زعم خود ارتباط آن دو را مشخص‌تر کنند.

شاه‌واژهٔ «ورزیدن»

«ورزیدن» معانی بسیاری دارد. فرهنگ بزرگ سخن (1381)، ذیل این فعل، 8 معنا آورده است:


1. به‌عنوان همکرد در معنی «داشتن»، «انجام‌دادن»، «کردن»، «مرتکب‌شدن» و جز آنها فعل مرکب می‌سازد: ارادت ورزیدن، عناد ورزیدن.


2. انجام‌دادن، عملی‌کردن.


3. کسب‌کردن، تحصیل‌کردن، به دست آوردن.


4. پرداختن به امری.


5. به کار گرفتن.


6. زراعت‌کردن.


7. پیروی‌کردن (از چیزی/کسی).


8. کوشش‌کردن، سعی‌نمودن.


ظاهراً پربسامدترین و مهم‌ترین کاربرد فعل «ورزیدن» همان مورد شمارهٔ 1 است، که فعل‌های مرکب بسیاری می‌توان با آن ساخت: عشق ورزیدن، کینه ورزیدن، لجاجت ورزیدن، خیانت ورزیدن، مهر ورزیدن و ... . از دیگر واژه‌های آشناتری که از «ورزیدن» مایه گرفته است «ورزش» (اسم مصدر «ورزیدن»)، «ورزیده» و «کشاورز» است. البته، در قدیم، «ورزکار»، «ورزگار» و «ورزگر» به معنای «کشاورز» نیز به کار می‌رفته است.


فعل «ورزیدن» دو امتیاز سودمند برای فارسی‌زبانان دارد. نخست اینکه، می‌توان به کمک بن مضارع «ورزیدن» + «–ی» اسم‌ساز (یعنی «–‌ورزی») واژه‌های بسیاری ساخت، چنانکه واژه‌های «غرض‌ورزی»، «کینه‌ورزی»، «مهرورزی» و «عشق‌ورزی» را از این طریق ساخته‌ایم: عدالت‌ورزی، زهدورزی، خیانت‌ورزی، صداقت‌ورزی، رازورزی، دروغ‌ورزی، تقواورزی، شرک‌ورزی، اخلاص‌ورزی و ... . از همین رو بود که واژه‌های «ترجمه‌ورزی»، «ویرایش‌ورزی»، «واژه‌ورزی» و «فارسی‌ورزی» را برساختم و برای دسته‌بندی موضوعات وبلاگم برگزیدم. گروه واژه‌گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی با همین روش به زیبایی در برابر manipulation «دست‌ورزی» و در برابر informatics «داده‌ورزی» را برساخته است. دیگر اینکه، اگر «–ی» اسم‌ساز را از آخر واژه‌های بالا بیندازیم، اسم فاعل به دست می‌آید: عدالت‌ورز، زهدورز، خیانت‌ورز، صداقت‌ورز، رازورز، دروغ‌ورز، تقواورز، شرک‌ورز، اخلاص‌ورز و ... .


اندیشه‌ورز فارسی‌ورز، عبدالکریم سروش، در آثار خود از «–‌ورزی» و «–‌ورز(ان)» بهرهٔ فراوان برده است. به طور مثال، ایشان در دفتر نخست حکمت و معیشت (1373) واژه‌های «شرک‌ورزی» (ص132، 180، 183)، «زهدورزی» (ص134)، «عدالت‌ورزی» (ص219)، «اخلاص‌ورزی‌ها» (ص250)، «خیانت‌ورزی» (ص284)، «مهرورزی» (ص338)، «عشق‌ورزی» (ص340) و «خردورزی» (ص387) را به کار برده‌اند و در دفتر دوم حکمت و معیشت (1373) واژه‌های «خردورزی» (ص30، 127)، «نظرورزی‌ها» (ص39)، «اندیشه‌ورزی» (ص40)، «جهل‌ورزی» (ص48)، «تکبرورزی» (ص113)، «مهرورزی» (ص253)، «طمع‌ورزی‌ها» (ص308)، «طمع‌ورزان» (ص319)، «زهدورزی» (ص319) و «سیاست‌ورزان» (ص319) را به کار بسته‌اند. برخی از این واژه‌ها برساختهٔ ایشان است و هنوز به فرهنگ‌های لغت راه نیافته‌اند. روی‌هم‌رفته، سخن این است که از «–‌ورزی» و «–‌ورز(ان)» می‌توان کمک شایانی در واژه‌ورزی و واژه‌سازی گرفت.

 

یادداشت‌ها:

ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8‌‌جلد). تهران: سخن.

ـ سروش، ع. (1373). حکمت و معیشت: شرح نامهٔ امام علی به امام حسن (علیهما‌السّلام). (دفتر نخست). تهران: صراط.

ـ سروش، ع. (1373). حکمت و معیشت: شرح نامهٔ امام علی به امام حسن (علیهما‌السّلام). (دفتر دوم). تهران: صراط.

نرم‌افزار آموزش زبان فارسی

نرم‌افزار آموزش زبان فارسی نرم‌افزاری رایگان است، که در اصل برای غیرفارسی‌زبانان‌ طراحی شده است. البته فارسی‌زبانان نوآموز نیز می‌توانند فارسی (به‌ویژه الفبا و فارسی نوشتاری) را با آن فراگیرند. جالب‌ترین ویژگی این مجموعه نرم‌افزاری توجه به فارسی گفتاری است. از جمله ویژگی‌های دیگر این نرم‌افزار، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:


1. استفاده از صدا و تصویر برای سهولت آموزش


2. رابط کاربری نسبتاً کاربرپسند


3. حجم نسبتاً کم


4. اجرای بدون نیاز به نصب


البته این نرم‌افزار راهی طولانی در پیش دارد، که امید است در ویراست‌های بعدی بهبود یابد، البته اگر اصلاً ویراست بعدی در کار باشد. اما طبق قاعدهٔ «لنگ کفش کهنه در بیابان نعمت است» تولد و وجود این نرم‌افزار را باید جشن گرفت، زیرا تا جایی که نویسندهٔ این سطور اطلاع دارد نرم‌افزار‌هایی از این دست، آن هم رایگان، بسیار کمیاب‌اند، بلکه شمار آنها از تعداد انگشتان دست فراتر نمی‌رود.


 تصویری از کتاب اول (درس یکم)


 

عمده‌ترین مباحث کتاب اول:


1. آشنایی با شکل و نام حروف فارسی


2. آشنایی با شکل حروف و آواهای حروف زبان فارسی


3. آشنایی با تلفظ آواهای کوتاه و بلند حروف فارسی


4. آشنایی با حروف هم‌آوا


5. مقایسهٔ آواهای کوتاه و بلند حروف


6. آموزش ضمایر اول شخص

 

ادامه مطلب ...

فارسی، دری یا تاجیکی؟

زبان مشترک ایــران، افغانســتان و تاجیکســتان سه نام به خود گرفته ‌است: 1. فارسی 2. دری و 3. تاجیکی. ظاهراً چنین امری تصادفی نبوده است، بلکه «به علت پدیدآمدن بخش‌بندی‌های سیاسی در منطقه‌ای بود]ه[ که مردمان سخنگو به این زبان را در بر می‌گرفت. این بخش‌بندی‌ها پی‌آمد دست‌اندازی‌های نظامی و سیاسی دو قدرت بزرگ امپریالیستی اروپایی، بعنی روسیه و بریتانیا، در سده‌های نوزدهم و بیستم به این منطقه بود]ه‌است[» (آشوری، 2007: 1). هرکه نداند گمان می‌کند این سه کاملاً متمایز از هم هستند و هیچ ربطی به هم ندارند، حال‌آنکه قدر مسلم آن است که این سه نام سه شاخه یا، به بیان فنی‌تر، سه گونهٔ [variation] منطقه‌ای از «یک» زبان‌اند، چنانکه مثلاً «انگلیسی آمریکایی»، «انگلیسی بریتانیایی»، «انگلیسی اُسترالیایی» و ... وجود دارد.


در گذشته، این زبان مشترک تقریباً همه جا پارسی، دری و یا پارسی دری نامیده‌ می‌شده‌‌است. پیشینیان تقریباً میان فارسی و دری فرقی قائل نمی‌شده‌اند. حتی سعدی و حافظ نیز به دری‌دانی و دری‌زبانی خود افتخار کرده‌اند (کاظمی، 1390: 58 ــ60):


چون درّ دو رستهٔ دهانت

نظم سخن دری ندیدم

(سعدی، غزل 382)

 

چون عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ

تو قدر او به سخن‌گفتن دری بشکن

(حافظ، غزل 399)

 

«گزینش اسم تاجیکی برای ... فارسی تاجیکستان شوروی کاملاً جدید می‌نماید و پیشینهٔ تاریخی ندارد و در گذشته استعمال نداشته‌است» (مایل‌هروی، 1371 به نقل از کاظمی، 1390: 66).


«زبان فارسی، در بخش ایران، با تکیه بر میراث ادبی پُربروبار خود، در مقام زبان رسمی دولت و آموزش ملی ... به‌طبع، نسبت به دو شاخهٔ دیگر آن در افغانستان و تاجیکستان، میدان فراخ‌تری برای بازسازی و نوسازی خود پیدا کرد. در افغانستان، فارسی در تنگنای فشار زبان پشتو در مقام زبان رسمی بود. گرایش سیاسی دولت در افغانستان به فاصله‌گیری هرچه بیشتر از ایران و زبان رسمی آن، سبب شد که به "زبان دری"، به عنوان زبان افغانی، میدان دهند و در آن هویت زبانی جداگانه‌ای، جدا از فارسی ایرانی، برای خود بجویند» (آشوری، 2007: 4). به نظر می‌رسد «به‌کاربردن "دری" به جای فارسی ]در حدود نیم قرن پیش[ و ترویج آن اولین به جای این دومین، دقیقاً یک حرکت حساب‌شدهٔ سیاسی بود]ه‌است[. البته هستند کسانی که تا هنوز خوش‌باورانه و ساده‌انگارانه فکر می‌کنند که منظور از زنده‌ساختن اصطلاح کهن دری نشان‌دادن این بود که افغانی‌ها وطن خود را مهد این زبان تلقی می‌کنند. ... ]اما[ واقعیت این است که مدافعان نظریهٔ ملی‌سازی محض پشتو بودند که با پذیره‌شدن دری به جای فارسی یا دری فارسی میان دو گونهٔ یک زبان مشترک، در ذهن خودشان خدشه آفریدند و تفاوت تراشیدند. اینان خواست‌ها و توقعات سیاسی را در سر می‌پرورانیدند و به هیچ روی با قدامت و پارینگی دری و خاستگاه و مهد دری و فارسی کاری نداشتند» (احمدی، صص1250 ــ 1251). «در تاجیکستان، هم رژیم سوویتی می‌کوشید زبان گفتاری بومی تاجیکی را در مقام زبان نوشتاری به جای زبان مشترک ادبی ایران و افغانستان و تاجیکستان بنشاند و در آنجا، با پشتیبانی "علمی" زبان‌شناسان روس، "زبان تاجیکی" را زبانی جز فارسی ایران و دری افغانستان شناساندند، و آگاهانه، از جمله با تغییر زبان‌نگاره از فارسی به سیریلیک، سیر فاصله‌گیری آن را از آن دو شاخهٔ دیگر شتابان‌تر کردند» (آشوری، 2007: 4).


«سه» نام برای «یک» زبان نه تنها سودی ندارد، که پیامدهای زیان‌باری را برای سخنگویان این زبان به بار آورده است. نخست اینکه، این سه نام بسیاری را به این اشتباه می‌اندازد که این سه واقعاً سه زبان متمایزند و سخنگویان یکی از این سه اهل دو شاخهٔ دیگر را همزبان خود ندانند. چه بسا این «همزبان ندانستن» مانع گفت‌وگو و تبادل اندیشه میان اهل آن سه کشور شود. و دیگر اینکه، این سه نام ممکن است به توهمی دامن بزند که یکی از این سه کشور مدعی کل میراث ادبیات این زبان مشترک شود، گرچند که دامنهٔ نفوذ این زبان از ترکستان چین تا سراسر آسیای میانه و افغانستان و ایرانی کنونی تا بخش بزرگی از شبه‌قارهٔ هندوستان، و از سوی دیگر، بخش بزرگی از امپراتوری عثمانی را در بر می‌گرفته است (آشوری، 2007: 1).


نویسندهٔ این سطور امیداور است، به برکت همگرایی، که چندی است در میان این سه کشور پا گرفته‌است، این سه نام (فارسی، دری و تاجیکی) هم روزگار وصل خویش را بازجویند، چراکه از اصل خویش دیرزمانی است که دور مانده‌اند. به عبارت دیگر، همه جا این زبان مشترک را در حالت کلی «زبان فارسی» بخوانند، اگرچه نام «دری» نیز قدمت دارد. دری‌گرایان توجه کنند که این زبان مشترک تا حدود نیم قرن پیش در افغانستان نیز «فارسی» نامیده می‌شده‌است و حتی نام «فارسی» هنوز در میان مردم افغانستان رایج است. حتی پشتوزبانان هنوز ما را در افغانستان فارسی‌وان (فارسی‌زبان) می‌خوانند (کاظمی، 1390: 72). تاجیکی‌گرایان نیز توجه کنند که این زبان حتی در تاجیکستان «فارسی تاجیکی» نامیده می‌شده‌است، اما در کمتر از یک‌قرن هویت‌خواهان ملی‌گرا نام فارسی را از آن ترکیب انداختند. البته فارسی‌گرایان نیز متوجه باشند که، هنگامی‌که سخن از یکی از این سه گونهٔ زبانی می‌رود، پرپیداست که نام «فارسی» باید با صفت‌های «ایرانی، افغانستانی و تاجیکی» پیوند بخورد: «فارسی ایرانی»، «فارسی افغانستانی» و «فارسی تاجیکی».     

 

یادداشت‌‌ها:

ـ آشوری، د. (2007). فارسی، دری، تاجیکی. اینترنت: وبگاه جستار.

ـ کاظمی، م.ک. (1390). همزبانی و بی‌زبانی. ویراست 2. تهران: عرفان.

ـ احمدی، و. پ. (بی‌تا). پیوست 6: چند اشکال در چند اعتراض. در: فرهنگ، م.م.ص. (1385). افغانستان در پنج قرن اخیر. (جلد و ). ویراست 3. (صص 12511238). تهران: عرفان.

ترک اولای محمدکاظم کاظمی در «همزبانی و بی‌زبانی»

محمدکاظم کاظمی شاعر، نویسنده و ویراستار سرشناس افغانستانی است. ایشان بیش از سه دهه است که عمدتاً در ایران فعالیت‌های ادبی و قلمی دارند. بیش از یک دهه (ظاهراً از آبان 1381) است که در وبلاگ شخصی‌شان مطلب می‌نویسند. بیشتر فعالیت‌های ایشان در زمینه شعر و ادبیات است، چراکه چندین مجموعه شعر دارند. با این حال، تا به حال، ایشان دو کتاب در زمینهٔ زبان فارسی تألیف کرده‌اند: همزبانی و بی‌زبانی (1382، 1390) و این قند پارسی (1389).


نثر ایشان در همزبانی و بی‌زبانی (1390) ساده و رساست. شاهدمثال‌هایی که ایشان از شاعران مختلف آورده‌اند خود نشان بارز زبردستی ایشان در شعر و ادب فارسی است. عمدهٔ جان‌مایهٔ این کتاب به برداشت نگارندهٔ این سطور عبارت‌ است از:


1. همزبانی، بلکه یک‌زبانی، مردم افغانستان با فارسی‌زبانان ایران (ص19) و تاجیکستان (ص51، پانوشت)


2. تغییر نام زبان در افغانستان از فارسی به دری و سرگذشت ناگوار آن (ص67)


3. لزوم تغییر نگاه همزبانان ایرانی در مورد انتساب افتخارات فرهنگی (ص77)


4. خارج‌کردن زبان از حصار مرزهای سیاسی (ص96)


5. دادوستد زبانی دوسویه افغانستان و ایران (ص98)


6. پالایش فارسی افغانستان از واژگان دخیل (ص107)


7. بهره‌مندی از تجربیات فارسی‌زبانان ایرانی و پرهیز از دوباره‌کاری (ص107)


8. بهسازی زبان معیار در افغانستان (ص125)


9. احترام به گویش‌های محلی افغانستان و بهره‌مندی از امکانات آنها (ص135)


10. تعامل غیرتحمیلی و غیرسیاسی فارسی افغانستان با زبان پشتو (ص144)


11. بازاندیشی دربارهٔ ناهماهنگی‌ها و نادرستی‌های رسم‌الخط فارسی افغانستان (146)

 

با این همه، برخی‌ از اظهارنظرهای ایشان در مورد زبان فارسی نادرست است. ایشان همچنین، در برخی از موارد، مرتکب تسامح عجیبی شده‌اند. همین اظهارنظرهای ایشان را، افزون‌بر موارد دیگری، در زیر برمی‌شمارم و به آنها می‌پردازم.

 

نخست اینکه، با نگاهی به یادداشت نگارنده (ص13– 9) می‌توان پی برد که ایشان اصطلاحات «گویش» و «لهجه» را مترادف با هم و به معنی «یک گونه از زبان با ساختار واژگانی و آوایی خاص» به کاربرده‌اند (ص11). ایشان حتی اصطلاح «زبان» را، نه در معنای حقیقی لسان [language]، که باز به معنی «گونه‌ای خاص از زبان» به کار برده‌اند (ص12). ای کاش ایشان مرتکب این تسامح نمی‌شدند و هریک را سرجای خود به کار می‌بستند. به طور مثال، ایشان می‌توانستند، به‌جای کاربرد مجازی «زبان» در معنی «گونه‌ای خاص از زبان»، از اصطلاح خنثی‌تر و رساتر «گونهٔ زبانی» [speech variety] بهره ببرند.

    

دوم اینکه، اظهارنظر دیگر ایشان مربوط به نام یکی از داستان‌نویسان افغانستانی، «سپوژمی» زریاب، است. ایشان در پانوشتی ناظر بر «سپوژمی» [spožmay] آورده‌اند که این نام «کلمه‌ای پشتو است به معنی ماه. در پشتو، این "س" اول، ساکن تلفظ می‌شود، همانند حرف S در کلمات Stop و Star انگلیسی. توضیح لازم بود، چون غالباً کسانی که با پشتو ناآشنایند اسم این بانوی داستان‌نویس افغانستانی را غلط تلفظ می‌کنند» (ص24، پانوشت1). از جملهٔ آخر این پانوشت چنین برمی‌آید که به باور ایشان فارسی‌زبانان باید برخلاف نظام آوایی‌شان، که به آنها اجازه نمی‌دهد هیچ واژه‌ای با ساکن آغاز شود، «س» «سپوژمی» را ساکن تلفظ کنند! اما باید دانست که هیچ هجا و واژه‌ای در زبان فارسی با ساکن آغاز نمی‌شود و نباید به‌هیچ‌وجه از فارسی‌زبانان انتظاری بالاتر از نظام آوایی‌شان داشت. از این رو، فارسی‌زبانان حق دارند که «سپوژمی»  [spožmay]پشتو را «إسپوژمی» [espožmay] تلفظ کنند. عجیب اینکه، ایشان در جای دیگر به‌درستی حرف‌نویسی Stalin و Stewart را به صورت «ستالین» و «ستوارت» ناسازگار با اصول آوایی زبان فارسی دانسته‌اند و تصریح کرده‌اند که در زبان فارسی هیچ کلمه‌ای با حرف ساکن شروع نمی‌شود (افغانستان در پنج قرن اخیر، مقدمهٔ ویراستار، صفحهٔ سیزده). معلوم نیست چرا ایشان در مورد «سپوژمی» اصول آوایی زبان فارسی را فراموش کرده‌اند!


سوم اینکه، ایشان در مورد تعداد واژه‌های غریب برای فارسی‌زبانان ایرانی در فارسی افغانستانی آورده‌اند که «آن‌گونه‌ای که در فهرست واژگان پیوست همین کتاب آمده است، جدا از واژگان فرنگی یا واژگانی که به نحوی برای مردم ایران آشنایند، در مجموعهٔ واژگان فعال زبان فارسی افغانستان فقط حدود 200 کلمه می‌توان یافت که برای ایرانیان غریب باشد» (ص26). ایشان در انتهای کتاب یک واژه‌نامه از واژه‌های اختلافی فارسی ایرانی و فارسی افغانستانی به دست داده‌اند. اما بی‌تردید چنین اظهارنظری، گرچند که درخور سپاس و احترام است، پذیرفتی نیست (به‌ویژه قید «فقط») و نیازمند پژوهش جامع‌تر و علمی‌تری است. امروزه برای تعیین واژه‌های فعال یا پرکاربرد از پیکره‌[corpus]های زبانی استفاده می‌کنند. از این رو، شاید بتوان با کمک پیکره‌های جامعی که از متون ادبی، علمی، رسانه‌ای و ... تشکیل شده است ارقام عینی‌تر و ملموس‌تری از واژه‌های نامفهوم یا غریب برای فارسی‌زبانان ایرانی در فارسی افغانستانی به دست داد. خوشبختانه در این یکی‌دو دههٔ اخیر در زمینه‌ٔ پیکره‌های زبان فارسی نیز پیشرفت‌های امیدوارکننده‌ای در ایران صورت گرفته است. از جمله‌، می‌توان به پیکرهٔ بی‌جن‌خان اشاره کرد.

 

چهارم اینکه، ایشان، به پیروی از استاد نجفی (1370: 203)، وجود «را» را در ساخت‌هایی نظیر «برنامه‌ای را که می‌بینید از ساخته‌های همکاران ما در مشهد است» غلط مشهور خوانده‌اند (ص46). اما باید دانست که برخی از زبان‌شناسان، از جمله دکتر صفوی (1391: 71)، چنین ساخت‌هایی را درست و حاصل عملکرد فرایند مبتداسازی می‌دانند. از این رو، حتی اگر استدلال این زبان‌شناسان را، که نویسندهٔ این سطور پذیرفته است، نپذیریم، نباید این کاربرد «را» را غلط مشهور بدانیم، بلکه نهایتاً باید حکم به اختلاف‌نظر کنیم.

 

پنجم اینکه، ایشان برخی از واژه‌ها را، چون، نه در معنی حقیقی، که در معنی مجازی به کار رفته‌اند، غلط می‌دانند، گو اینکه از نظر ایشان واژه‌ها حتماً باید فقط در معنی حقیقی‌شان به کار برده شوند. به طور مثال، به باور ایشان، «دیگر واژه‌ای که در کابل به معنی درستش به کار نمی‌رود خفه است، که از آن ناراحت یا دلگیر  را مراد می‌کنند» (ص109). آری! معنای اصلی و نخست «خفه» «گرفتگی گلو یا حبس نفس» است. اما اگر کسی این واژه را مجازاً به معنای «ناراحت، دلگیر، عصبانی و ...» به کار برد، چنانکه در کابل رایج است، نمی‌توان آن را غلط دانست. افزون‌بر این، در لغت‌نامهٔ دهخدا یکی از معانی «خفه» «تنگ‌خلق و عصبانی» ذکر شده است (لغت‌نامهٔ دهخدا، ذیل «خفه»). مرحوم دهخدا این مثال را برای این معنی «خفه» آورده است: «از دست فلانی کم‌کم داشتم خفه می‌شدم.» یا مثلاً، ایشان در جای دیگری آورده‌اند که «در ایران لباس می‌گویند، در کابل، کالا و در هرات، رخت. تداول کابل خالی از اشکال نیست، چون کالا در اصل معنای دیگری دارد» (ص101). باز در مورد این اظهارنظر باید گفت آری! «کالا» در اصل معنای دیگری دارد، اما اگر کسی آن را مجازاً به کار برد، چرا باید آن کاربرد مجازی را اشکال‌مند دانست؟ و اصولاً چرا باید فارسی‌زبانان را از کاربرد مجازی برحذر داشت و این‌قدر سخت‌گیری کرد؟ بگذریم از اینکه مرحوم دهخدا یکی از معانی «کالا» را «رخت و رخوت» ضبط کرده است (لغت‌نامهٔ دهخدا، ذیل «کالا»).


و نهایتاً اینکه، ایشان برخی از واژه‌ها را، چون در مقوله دستوری [part of speech] رایج‌ترشان به کار نرفته‌اند، نادرست دانسته‌اند. به طور مثال، ایشان آورده‌اند که «در گویش محاورهٔ کابل، صفت سرد کمتر رایج است گاه اسم یخ به جایش به کار می‌رود. همین‌طور است یخی به جای سردی و یخ‌شدن به جای سردشدن. این نادرست است، چون یخ اسم است نه صفت» (ص131). در این باره، باید گفت بعضی (یا شاید بسیاری) از واژه‌ها بیش از یک مقوله دارند، چنانکه «سخت» هم صفت است و هم قید. «سخت» صفت بسیار پرکاربردتر است از «سخت» قید. اما آیا می‌توان واژه‌ٔ «سخت» را در جمله‌ای چون «سخت وحشت کرده بود» نادرست دانست؟ «یخ» نیز بی‌تردید بیش از یک مقوله دارد. فرهنگ بزرگ سخن (1381) نه تنها آن را در مقولهٔ اسم و صفت ضبط  کرده‌ است، که حتی یکی از معانی آن را در مقولهٔ قید آورده است؛ یخ: 1. آب منجمدشده (اسم2. بسیار سرد (صفت)، مثلاً «یک لیوان آب یخ»؛ و 3. سرد و بی‌حال (قید)، مثلاً، «گفتم ... حالتان چطور است؟ خیلی یخ جواب داد: مرسی» (فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «یخ»). افزون‌بر این، ایشان در جای دیگر آورده‌اند که «در کابل، قید گریان گاهی به جای اسم گریه به کار می‌رود، یعنی مثلاً می‌گویند‌ "طفل گریان می‌کند" و این بدون شک نادرست است» (ص130). ایشان همچنین معتقدند که کاربرد پرسان به جای پرسش در جمله‌ای چون «معلم درس را از شاگرد پرسان کرد» نادرست است (ص130). ایشان معیار نادرستی «گریان» و «پرسان» در فعل‌های مرکبی چون «گریان‌کردن» (گریه‌کردن) و «پرسان‌کردن» (پرسش‌کردن) را، نه فارسی رایج در ایران، بلکه قواعد دستوری و ادبیات کهن معرفی کرده‌اند (ص130). آنچه نظر ایشان را تضعیف می‌کند عنصر غیرفعلی فعل‌های مرکب دیگری است که ساخت مشابهی (بن‌ مضارع + « ـ‌ان»)  دارند، که عبارت‌اند از: «نگران‌کردن»، «گذران‌کردن»، «روان‌کردن» و ... . چرا باید آن‌قدر قاعده را تنگ در نظر گرفت که این استثناها از بغلش بیرون بزند؟! در گذشته، گاهی پسوند حالیهٔ « ـ‌ان» به صفت نیز افزوده می‌شده است: «خورشیدشاه با چنین پهلوانان در بارگاه به شراب خوردن مشغول بودند تا مستان شدند» (سمک عیار ، به نقل از انوری و احمدی‌گیوی، 1390: 374). پسوند « ـ‌ان» امروزه ظاهراً پنج کاربرد دارد: 1. در آخر بن مضارع می‌آید و صفت فاعلی می‌سازد، مثلاً «لغزان»؛ 2. برای نسبت پدری یا نیایی به کار می‌رود، مثلاً «بابکان»؛ 3. برای ساختن قید زمان به کار می‌رود، مثلاً «شامگاهان»؛ 4. برای نسبت به مکان و قبیله و ساختن نام مکان و سرزمین به کار می‌رود، مثلاً «سنگان»؛ و 5. برای ساختن اسم مصدر به کار می‌رود، مثلاً «آشتی‌کنان» (انوری و احمدی‌گیوی، 1390: 292). شاید بهتر باشد «گریان» و «پرسان» را در فعل‌های مرکبی چون «گریان‌کردن» (گریه‌کردن) و «پرسان‌کردن» (پرسش کردن) اسم مصدر (کاربرد شمارهٔ 5) بدانیم و از سخت‌گیری و تجویزگری پرهیز کنیم.

 

یادداشت‌ها:

ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8‌‌جلد). تهران: سخن.

ـ انوری، ح. و احمدی گیوی، ح. (1390). دستور زبان فارسی2، ویرایش . تهران: فاطمی.

ـ صفوی، ک. (1373). برخی از ویژگی‌های بندهای موصولی فارسی. در: صفوی، ک. (1391). نوشته‌های پراکنده (دفتر سوم): زبان‌شناسی و ترجمه‌شناسی (صص 6783). تهران: علمی.

ـ فرهنگ، م.م.ص. (1385). افغانستان در پنج قرن اخیر. (جلد و ). ویراست 3. (با ویرایش محمدکاظم کاظمی). تهران: عرفان.  

ـ کاظمی، م.ک. (1390). همزبانی و بی‌زبانی. ویراست 2. تهران: عرفان.

ـ نرم‌افزار لغت‌نامهٔ دهخدا. تهران: دانشگاه تهران.

ـ نجفی، ا. (1370). غلط ننویسیم: فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی. چاپ . تهران: نشر مرکز.

ـ وبلاگ‌ شخصی محمدکاظم کاظمی

- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition. UK: Pearson Education.


«(غیر)قابلِ ...» و «-‌(نا)پذیر»

بسیاری از صفت‌هایی را که به صورت «(غیر)قابل ...» به‌کار می‌روند می‌توان به کمک پسوند «ــ‌(نا)پذیر» بیان کرد. به طور مثال، می‌توان به‌جای صورت «(غیر)قابل‌تغییر» گفت «تغییر(نا)پذیر». در این صفت‌ها، «قابل» به معنای «امکان یا قابلیت کار یا حالتی» است. به بیان دیگر، آنچه «(غیر)قابل‌تغییر» است امکان یا قابلیت تغییر برای آن وجود (نـ)‌دارد. صفت‌هایی را که به صورت «(غیر)قابل ...» به‌کار می‌روند نمی‌توان غلط دانست. اما صفت‌هایی را که با پسوند «ــ‌(نا)پذیر» به کار می‌روند باید بر این صفت‌ها ترجیح داد. امتیاز سودمند و مهم «ــ‌(نا)پذیر» بر «(غیر)قابل» کوتاهی مقولهٔ اسمی حاصل از آن است. به عبارت دیگر، برای تبدیل صفت «تغییر(نا)پذیر» به اسم، کافی است به انتهای آن پسوند اسم‌ساز «–ی» را افزود: «تغییر(نا)پذیری». اما برای تبدیل صورت «(غیر)قابل‌تغییر» به اسم، باید مصدر «بودن» را به آن افزود: «(غیر)قابل‌تغییربودن». البته، باید توجه داشت که همهٔ صفت‌هایی را که به صورت «قابل ...» به‌کار می‌روند نمی‌توان با پسوند «ــ‌‌پذیر» بیان کرد. به تعبیر دیگر، صفت‌های نظیر «قابل‌اعتماد»، «قابل‌اعتنا»، «قابل‌ذکر» و «قابل‌ملاحظه» را، که در آنها «قابل» به معنای «شایسته، درخور، مناسب» است، نمی‌توان با پسوند «ــ‌‌پذیر» بیان کرد.


در زبان انگلیسی، پسوند ناظر بر «قابلِ ...» و «ــ‌‌پذیر» -able / -ible است، که ظاهراً دو کاربرد دارد: (1) از اسم، صفت می‌سازد و به معنای «برخورداری از ویژگی یا حالتی خاص» است. مانند: knowledgeable، responsible و comfortable؛ (2) از فعل، صفت می‌سازد و بر «امکان یا قابلیت کار یا حالتی» دلالت دارد. مانند: breakable، washable و reducible. البته باید به این نیز توجه کرد که نمی‌توان همیشه -able / -ible را به «قابلِ ...» و «ــ‌‌پذیر» برگرداند، بلکه چنین امری در بسیاری از موارد امکان‌پذیر است، چنانکه می‌‌توان countable را به «شمارش‌پذیر»/«قابل‌شمارش» برگرداند، گرچند که برابرِ «شمردنی» نیز وجود دارد.