حسین حسن‌زاده

حسین حسن‌زاده

«کاشکی هستی زبانی داشتی / تا ز هستان پرده‌ها برداشتی» (مولوی)
حسین حسن‌زاده

حسین حسن‌زاده

«کاشکی هستی زبانی داشتی / تا ز هستان پرده‌ها برداشتی» (مولوی)

آیا می‌دانستید

برخی از فرهنگ‌نویسان [lexicographers] واژه‌ای «من‌در‌آوردی» را عمداً برمی‌ساخته‌اند و در فرهنگ‌های‌شان می‌گنجانده‌اند تا اگر فرهنگ‌نویس دیگری از اثر آنها کپی‌برداری کرد، آنها متوجه شوند؟ به این پدیده در زبان انگلیسی «مونت‌ویزل» [Mountweazle] می‌گویند. شایان ذکر است «لیلیان ویرجینیا مونت‌ویزل» نام طراح و عکاس سرشناس آمریکایی است که دست‌اندرکاران دائرة‌المعارف جدید کلمبیا (1975) این شخصیت خیالی را به وجود آوردند! (Lieber 2009: 29)

 

یادداشت‌ها:

- Lieber, R. (2009). Introducing Morphology. UK: Cambridge.

سوءتفاهم یک تهرانی و یک مشهدی!

تهرانی: الو یونس هست؟


مشهدی: نه بیرونه.


مشهدی: تو کیشی(کی‌شی)؟


تهرانی: نه من تهرانم.


مشهدی: نه تو کیش(کی‌ش) می‌ری؟


تهرانی: چرا باید برم کیش؟!


مشهدی: نه موگوم تو کیشمیشی(کی‌ش می‌شی)؟


تهرانی: کیشمیش خودتی شمبلیله!


املای نیمه‌عددی و نیمه‌حروفی عددهای ترتیبی

به طور کلی، دو نوع عدد داریم: عدد اصلی و عدد ترتیبی. نوع اول را می‌توان هم به عدد نوشت و هم به حروف. مثلاً، هم می‌توان «هفت» نوشت و هم می‌توان «7». ظاهراً، نوع دوم را نمی‌توان تماماً به عدد نوشت. بلکه، نهایتاً می‌توان بخشی از آن را با نشانهٔ عددی و باقی آن را با حروف نوشت. اما متأسفانه همین هم چندان در زبان فارسی رایج نیست، گرچند که چنین املاهایی در برخی از اعلامیه‌ها به چشم می‌خورد.


در زبان انگلیسی، دو حرف آخر املای حروفی عددهای ترتیبی را برمی‌گیرند و در کنار نشانهٔ عددی آن می‌نشانند. به طور مثال، در این زبان، fourth (چهارم / چهارمین) را به صورت 4th نیز می‌نویسند. این کار، ظاهراً، باعث زودخوانی و کوتاهی می‌شود.


ما فارسی‌زبانان نیز می‌توانیم همین کار را در زبان فارسی بکنیم. مثلاً، «چهارم» را به صورت «4م» نیز بنویسیم، اگرچه چشم بیشتر فارسی‌زبانان با این املای نیمه‌عددی و نیمه‌حروفی هنوز خو نگرفته است. با این حال، مشکلی که می‌ماند این است که «چهارمین» را چگونه بنویسیم: «4مین» یا «4اُمین»؟ املای اول ممکن است «4 مین» (یعنی 4 تا مین) خواند شود. دومی نیز احتمال می‌رود که، از آنجایی که فارسی‌زبانان ضمه را در نوشته‌های‌شان کمتر به کار می‌برند، «4 امین» خوانده شود. با این همه، به نظر نویسندهٔ این سطور، اگر فارسی‌زبانان همان املای اول را به کار بندند، امید است که چشمان آنها عادت کرده، آن املا جا بیفتد.

 

املای نیمه‌عددی و نیمه‌حروفی عددهای ترتیبی

یکم / اول

یکمین / اولین

1مین

دوم

دومین

2مین

سوم

سومین

3مین

چهارم

چهارمین

4مین

پنجم

پنجمین

5مین

ششم

ششمین

6مین

هفتم

هفتمین

7مین

هشتم

هشتمین

8مین

نهم

نهمین

9مین

دهم

10م

دهمین

10مین

یازدهم

11م

یازدهمین

11مین

دوازدهم

12م

دوازدهمین

12مین

سیزدهم

13م

سیزدهمین

13مین

چهاردهم

14م

چهاردهمین

14مین

پانزدهم

15م

پانزدهمین

15مین

شانزدهم

16م

شانزدهمین

16مین

هفدهم

17م

هفدهمین

17مین

هجدهم

18م

هجدهمین

18مین

نوزدهم

19م

نوزدهمین

19مین

بیستم

20م

بیستمین

20مین

سی‌ام

30م

سی‌امین

30مین

چهلم

40م

چهلمین

40مین

پنجاهم

50م

پنجاهمین

50مین

شصتم

60م

شصتمین

60مین

هفتادم

70م

هفتادمین

70مین

هشتادم

80م

هشتادمین

80مین

نودم

90م

نودمین

90مین

صدم

100م

صدمین

100مین

هزارم

1000م

هزارمین

1000مین


       

آیا می‌دانستید

با اینکه در زبان عربی «گ» [g] وجود ندارد، «ج» [j] در جنوب مصر (قاهره و اسکندریه) «گ» [g] تلفظ می‌شود؟   (Abu-Chacra 2007: 5)

 

یادداشت‌‌ها:

 - Abu-Chacra, F. (2007). Arabic: An Essential Grammar. UK: Routledge.


معانی مختلف «مُردن»!

چندی پیش برایم پیامی آمد با عنوان «معانی مختلف مُردن در ایران». پیام جالبی بود.

 شاید برای شما هم جالب باشد:


1. می‌میرم برات = عاشقتم.


2. بمیرم برات = خیلی دلم برات می‌سوزه.


3. برو بمیر = دیگه نمی‌خوام ببینمت.


4. می‌مُردی؟ = چرا کار را انجام ندادی؟


5. مُرده بودی؟ = چرا نگفتی؟


6. نمُردیم‌ و ... = بالأخره اتفاق افتاد.


7. من بمیرم؟؟؟ = راست می‌گی؟


8. مُردم = خسته شدم.


9. مُردی؟؟؟ = چرا جواب نمی‌دی؟


10. مُرده = بی‌حال‌ و وارفته.


11. مُردنی = نحیف و لاغر.


سال نو مبارک!

فرارسیدن بهار و نوروز 1394 را به تمام فارسی‌زبانان، به‌ویژه دوستانم، تبریک عرض می‌کنم. امیدوارم سالی پر از سرزندگی، سلامتی و کامیابی پیش رو داشته باشید.

واحد ترجمه

بر متخصصان هر رشته‌ است که برای واحد(هاﯾـ)ﯽ که با آن سروکار دارند تعریفی به دست دهند. البته، این امر همیشه به سادگی امکان‌پذیر نبوده و نیست. در مطالعات ترجمه، واحد ترجمه ناظر به باشنده‌ای [entity] است که فرضاً آن را مترجم در زمانی مفروض در هنگام فرایند ترجمه پردازش می‌کند. ظاهراً ترجمه‌پژوهان هیچ توافق‌نظری دربارهٔ ماهیت و چهارچوب چنین باشندگانی ندارند. به دست دادن تعریفی که کلاً کارا باشد به عوامل مختلفی نظیر خود مترجم، نوع متن مبدأ و هدف ترجمه بستگی دارد. از دیدگاه نظری، واحدهای ترجمه را می‌توان در سطوح مختلف زبانی فرض کرد(Palumbo 2009: 140). در ادامه، دو تعریف از واحد ترجمه را گزارش می‌کنم، که هر دو ناظر بر سطح نحو [syntactic level] اند. واحد ترجمه، بنابر تعریف وینه و داربلنه (1958)، عبارت است از «کوچک‌ترین بخش عبارت [utterance] که در آن وحدت میان اجزای تشکیل‌دهنده چنان است که نمی‌توان هر جزء را جداگانه ترجمه کرد» (خزاعی‌فر، 1386: 29). ترجمه‌پژوه دیگر، بارخوداروف، واحد ترجمه را «کوچک‌ترین واحد زبان مبدأ که معادلی در زبان مقصد دارد» می‌داند (فرهنگ توصیفی اصطلاحات مطالعات ترجمه، ذیل «واحد ترجمه»). حال، به این واحدها می‌پردازم و برای هریک مثال‌هایی به دست می‌دهم:

 

واج [phoneme]

«واج کوچک‌ترین واحد آوایی زبان است که معنا ندارد، اما موجب تمایز معنایی می‌شود» (شقاقی، 1386: 143). به طور مثال، به ترتیب، ضمه [o] و کسره  [e]در واژه‌های «گُل» و «گِل»، از سویی، و «م» [m] و «ک» [k] در واژه‌های «مار» و «کار»، از سوی دیگر، هریک وا‌ج‌اند، زیرا تمایز معنایی ایجاد می‌کنند. حال، اگر واحد ترجمه‌مان را واج برگیریم، در برابر هر واج در زبان مبدأ واج نزدیک یا معادل آن در زبان مقصد را جایگزین کرده‌ایم. به طور نمونه، اگر «تهران» را به Tehran و New York را به «نیویورک» برگردانیم، واحد ترجمه‌مان واج است. یا مثلاً، اگر Germany را به «ژرمنی» ترجمه کنیم (چنانکه در افغانستان تا حدودی رایج است)، واحد ترجمه‌مان واج است، اما اگر همین واژه را به «آلمان» (چنانکه در ایران رایج است) برگردانیم، واحد ترجمه‌مان دیگر واج نیست، بلکه واژه‌ است.  این واحد ارتباط تامی با حرف‌نویسی [transliteration] دارد. در حرف‌نویسی، «هر حرف [character] زبان مبدأ با حرف معادلش در زبان مقصد جایگزین می‌شود» (Crystal 2008: 494). شایان ذکر است واحد واج غالباً برای ترجمهٔ اسم‌های خاص [proper nouns] مناسب است، گرچند که همیشه شاید این واحد برای ترجمهٔ اسم‌های خاص به کار نرود. به طور مثال، مترجم فیلم دزدان دریایی کارائیب (2003، 2006، 2007 و 2011) نام شخصیت Jack Sparrow را، نه به «جک اسپرو»، که به «جک گنجیشکه» برگردانده‌ است. در زبان انگلیسی، به «گنجشک» sparrow می‌گویند. ظاهراً، دلیل ترجمهٔ Jack Sparrow به «جک گنجیشکه» (و نه «جک اسپرو») نحوهٔ راه رفتن این شخص در آن فیلم بوده‌ است، که بی‌شباهت به نحوهٔ راه رفتن «گنجشک» نیست.         

 

تکواژ [morpheme]

«تکواژ را کوچک‌ترین واحد انتزاعی زبان نامیده‌اند که معنا یا نقش دستوری یا هر دو را دارد و بدون از دست دادن این معنا یا نقش، قابل تجزیه به عناصر کوچک‌تر نیست» (شقاقی، 1386: 60). به طور مثال، می‌توان به «خانه» و «که» اشاره کرد، که اولی معنا دارد و دومی نقش دستوری. اکنون، اگر واحد ترجمه را تکواژ بگیریم، در برابر هر تکواژ در زبان مبدأ تکواژ معادل آن در زبان مقصد را نشانده‌ایم. به طور مثال، اگر earthquake  (زلزله) را به «زمین‌لرزه»، skyscraper (برج) را به «آسمان‌خراش» و headline (عنوان) را به «سرخط» برگردانیم، واحد ترجمه‌مان تکواژ است. شایان ذکر است که در واژهٔ earthquake، earth به معنای «زمین» و quake به معنای «لرزش»، در  واژهٔ skyscraper، sky به معنای «آسمان» و scraper به معنای «خراشنده» و در واژهٔ headline، head به معنای «سر» و line به معنای «خط» است. باید توجه شود که اگر این سه واژه را به ترتیب به «زلزله»، «برج» و «عنوان» برگردانیم، واحد ترجمه‌مان دیگر تکواژ نیست، بلکه واژه است.

 

واژه [word]

باید توجه داشت که «بسیاری از پژوهشگران زبانی توصیف واژه را کاری دشوار یا غیرممکن تلقی می‌کنند» (همان: 21). با این حال، به پیروی از بلومفیلد (1926)، واژه را «کوچک‌ترین صورت آزاد» در نظر می‌گیرم (همان: 10). حال، اگر واحد ترجمه‌مان را واژه برگزینیم، در برابر هر واژه در زبان مبدأ واژهٔ معادل آن در زبان مقصد را قرار داده‌ایم. مثلاً، اگر car را به «ماشین»، «آب» را به water و light را به «نور» ترجمه کنیم، واحد ترجمه‌مان واژه است. واحدهای تکواژ و واژه، به عنوان واحدهای ترجمه، ارتباط مستقیمی با ترجمهٔ قرضی  [loan translation]دارند. در ترجمهٔ قرضی، که گاهی گردته‌برداری [calque] نیز خوانده می‌شود، «واژه یا تکواژ بومی جای واژه یا تکواژ غیربومی را می‌گیرد، اما الگوی ساختار واژه، به همان صورت که در زبان قرض‌دهنده بوده، حفظ می‌شود» (همان: 129). به طور نمونه، در واژه‌های «آسمان‌خراش» [skyscraper]، «آب‌رنگ» [watercolor] و «آزادراه» [freeway]، به جای هر تکواژ / واژهٔ غیربومی، از یک تکواژ / واژهٔ بومی معادل استفاده شده است (همان: 129).

 

گروه [phrase]

گروه به زنجیره‌ای از واژه‌ها گفته می‌شود که با هم «یک واحد دستوری» را تشکیل می‌دهند و معمولاً بر اساس هسته [head] آن دسته‌بندی می‌شوند: «گروه اسمی»، «گروه فعلی»، «گروه قیدی» و ... (Richards and Schmidt 2010: 81). مقوله‌های گروهی زبان فارسی عبارت‌اند از (غلامعلی‌زاده، 1374: 55):


1. گروه اسمی


2. گروه فعلی


3. گروه حرف‌اضافه‌دار


4. گروه صفتی


5. گروه قیدی


حال، اگر واحد ترجمه‌مان را گروه برگیریم، آن زنجیره از واژه‌ها را «یک واحد» درنظر گرفته و یک‌جا (مثلاً، به یک واژه) ترجمه کرده‌ایم. به طور مثال، اگر for one thing را به «مثلاً»، from time to time را به «(ﮔﮭـ)ﮕﺎهی»، for the time being را به «فعلاً»، in the first place را به «اولاً»، the day before yesterday‌ را به «پریروز» و the day after tomorrow را به «پس‌فردا» برگردانیم، واحد ترجمه‌مان گروه است.

 

جمله‌واره [clause] و جمله [sentence]

جمله‌واره به دسته‌ای از واژه‌ها گفته می‌شود که از نهاد و خبر [predicate] تشکیل شده‌اند و گزاره‌ای [proposition] را بیان می‌کنند (Baker and Ellece 2011:15). جمله‌واره‌ها به طور سنتی به جمله‌وارهٔ مستقل [independent clause] و جمله‌وارهٔ وابسته  [dependent clause]تقسیم می‌شوند. به طور مثال، در جملهٔ زیر، عبارت «آنها به خانه رسیدند» جمله‌وارهٔ مستقل و عبارت «وقتی باران بارید» جمله‌وارهٔ وابسته است:


- وقتی باران بارید، آنها به خانه رسیدند.


یا مثلاً، عبارت زیر به تنهایی جمله‌وارهٔ مستقل است، که گاهی جملهٔ بسیط نیز خوانده می‌شود:


- دیروز باران می‌بارید.


واحد جمله‌واره پیوند مستقیمی با‌ واحد جمله دارد. با توجه به و با اینکه تعاریف پرشماری از اصطلاح جمله نزد دستورنویسان و زبان‌شناسان رایج است، جمله را می‌توان «بزرگ‌ترین واحد ساختاری ]دانست[ که برحسب آن دستور هر زبان سامان می‌یابد» (Crystal 2008: 432). به بیان دیگر، جمله «بزرگ‌ترین واحدِ ساختِ دستوری ]تلقی می‌شود[ که در ضمن آن مقولات دستوری (مثلاً، اسم، فعل، قید) و طبقات دستوری (مثلاً، واژه، گروه، جمله‌واره) عمل می‌کنند» (Richards and Schmidt 2010: 522). انواع عمدهٔ جمله عبارت‌اند از:


1. جملهٔ بسیط [simple sentence]: جملات بسیط معمولاً از نهاد و فعل تشکیل شده‌اند (مثال الف)، گرچند ممکن است بیش از یک نهاد (مثال ب) یا بیش از یک فعل (مثال ج) و یا چندین نهاد و فعل داشته باشند (مثال د) (Langan 2010: 195).


الف. دیروز باران بارید.


ب. علی و دوستش به مدرسه رفتند.


ج. آنها به پارک رفتند و بازی کردند.


د. علی، رضا و حمید صبح زود بیدار شدند، صبحانه خوردند و به مدرسه رفتند.


2. جملهٔ همپایه [compound sentence]: جملهٔ همپایه جمله‌ای است شامل دو یا چند جمله‌وارهٔ مستقل یا جملهٔ بسیط، که به وسیلهٔ ادات همپایه‌ساز [co-ordinators] (مثلاً، «و»، «اما»، «یا ... یا»، «هم ... هم»، «نه ... نه»، «نه تنها .. بلکه»، «بلکه»، «خواه ... خواه»، «چه ... چه») به هم پیوند خورده است (Richards and Schmidt 2010: 105).


الف. او پسر جوانی است، اما بسیار قوی است.


ب. علی داشت تلویزیون تماشا می‌کرد و مادرش داشت غذا می‌پخت.


ج. یا به او زنگ می‌زنم یا اس‌م‌اس (می‌زنم).


د. هم پیام فرستادم و هم زنگ زدم.


ه. نه پیام فرستادم و نه زنگ زدم.


و. نه تنها پیام فرستادم، بلکه زنگ هم زدم.


ز. پیام فرستادم، بلکه زنگ هم زدم.


ح. خواه برو، خواه بیا.


ط. چه بروی، چه نروی.


3. جملهٔ ناهمپایه [complex sentence]: جملهٔ ناهمپایه به جمله‌ای گفته می‌شود که، علاوه‌بر جمله‌‌وارهٔ مستقلش، یک یا چند جمله‌وارهٔ وابسته نیز دارد (ibid.: 105).


الف. اگر باران ببارد، زمین خیس می‌شود.


ب. چون باران آمده بود، زمین خیس بود.


ج. وقتی باران می‌بارد، زمین خیس می‌شود.


د. با اینکه باران آمده بود، زمین خشک بود.


ه. پس از آنکه باران بارید، زمین خیس شد.


و. قبل از آنکه باران ببارد، زمین خیس بود.


حال، اگر واحد ترجمه‌مان را جمله‌واره یا جمله برگیریم، آن جمله‌واره یا جمله را «یک واحد» در نظر گرفته و یک‌جا (مثلاً، به یک گروه، جمله‌واره و جمله) برگردانده‌ایم. به طور نمونه، اگر How do you do? را به «از آشنایی‌تان خوش‌وقتم» و Strike when the iron is hot را به «تا تنور داغه بچسبان» ترجمه کنیم، واحد ترجمه‌مان جمله‌واره / جمله است. به مثال‌های زیر (خزاعی‌فر، 1386: 33 – 35) نیز توجه کنید:


- The priest shut his breviary and said, ‘Well, that’s finished’.

 - کشیش کتاب دعایش را بست و گفت: «خوب، این هم از این


- Mrs. Strickland might congratulate herself that her party was a success.

- جای آن داشت که خانم استریکلند از گرمی ضیافتش به خود ببالد.


 - Her finger nails were red.

- لاک قرمزی هم به ناخن‌هایش زده بود.

 

 

در مورد واحد ترجمه نکات درخور زیر را باید در نظر داشت:

 

1. واحد ترجمه در هنگام ترجمه ثابت نمی‌ماند. به بیان دیگر، چنین نیست که کسی از پیش «نیت» کرده باشد که فقط مثلاً «واژه» را واحد ترجمه برمی‌گزیند. بلکه، واحد ترجمه در فرایند ترجمه مدام از واج به تکواژ به واژه به گروه به جمله و ... (و برعکس) تغییر می‌کند و نمی‌تواند تغییر نکند. شایان ذکر است ظاهراً واحد ترجمهٔ بیشتر ترجمه‌گرهای آنلاین، از جمله ترجمه‌گر گوگل (www.google.translate.com)، دست‌کم هنوز واژه است.


2. غالباً این طور نیست که مترجم پیش از ترجمه واحد آن را تعیین کند. معمولاً و طبعاً نباید و نمی‌توان واحد ترجمه را از قبل مشخص کرد. توجه افراطی مترجم به واحد ترجمه در هنگام ترجمه باعث می‌شود فرایند ترجمه مختل شود. بلکه، هنگامی که ترجمه تمام شد، بررسی می‌شود که کدام واحدها بیشتر استفاده شده است، گرچند گاهی تعیین مرز خود واحدهای ترجمه از همدیگر دشوار می‌نُماید. به طور مثال، می‌توان به واژهٔ «داعش» اشاره کرد، که به انگلیسی می‌شود ISIS. واژهٔ «داعش» از حروف نخست عبارت «دولت اسلامی عراق و شام» تشکیل شده است. ISIS هم از عبارت Islamic State in Iraq and Syria برگرفته شده است. 


3. کم‌تجربه‌های کم‌ترجمه‌ معمولاً واحد(های) کوچک‌تر را می‌پسندند / برمی‌گزینند و پرتجربه‌های پرترجمه‌ واحد(های) بزرگ‌تر را. به عبارت دیگر، مترجمان کم‌تجربه در ابتدا بسیار تحت‌اللفظی ترجمه می‌کنند، یعنی واحدشان کوچک است. رفته‌رفته، از روی تجربه، واحد ترجمه‌شان کمی بزرگ‌تر می‌شود و آزادی عمل بیشتری از خود در ترجمه نشان می‌دهند.


4. در ترجمهٔ اصطلاحات [idioms] بهتر است و باید از واحد‌های بزرگ‌تر (مثلاً گروه، جمله‌واره یا جمله) بهر برد. معنای اصطلاحات را غالباً نمی‌توان با توجه به معانی تک‌تک واژه‌های آن دریافت. مثلاً، معنای اصطلاح «بی‌سروپا» هیچ ربطی به «سر» و «پا» ندارد. بلکه، اصطلاحات را باید «یک واحد معنایی» در نظر گرفت. این پیشنهاد را می‌توان با اندکی تسامح به ضرب‌المثل‌ها [proverbs] نیز تعمیم داد.  

 

یادداشت‌ها:

ـ خزاعی‌فر، ع. (1386). ترجمه متون ادبی. چاپ . تهران: سمْت.

ـ شاتلورث، م. و کاوی، م. (2000). فرهنگ توصیفی اصطلاحات مطالعات ترجمه. فرح‌زاد، ف. و دیگران (مترجمان). (1385). تهران: یلداقلم.

ـ شقاقی، و. (1386). مبانی صرف. تهران: سمْت.

ـ غلامعلی‌زاده، خ. (1374). ساخت زبان فارسی. تهران: احیای کتاب.

- Baker, P. and Ellece, S. (2011). Key Terms in Discourse Analysis. UK: Continuum.

- Crystal, D. (2008). A Dictionary of Linguistics & Phonetics. 6th edition. UK: Blackwell.

- Langan, J. (2010). Exploring Writing: Sentences and Paragraphs. 2nd edition. USA: McGraw-Hill.

- Palumbo, G. (2009). Key Terms in Translation Studies. UK: Continuum.

- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition. UK: Pearson Education. 


عربی‌ستیزی و غرب‌‌گرایی در فارسی ایرانی

عربی‌ستیزی خصمانه و غرب‌‌گرایی مخفیانه از جمله جریان‌هایی است که امروزه در گونهٔ ایرانی زبان فارسی گاهی به چشم می‌خورد. این دو جریان بی‌تردید عمدتاً برخاسته از روابط میان جوامع عرب و ایران، از سویی، و جوامع غرب و ایران، از سوی دیگر، است. به بیان دیگر، از سویی، از آنجایی که روابط ایرانی‌ها و عرب‌ها نسبتاً تیره (بوده و) است (از جمله در مورد «خلیج فارس»)، این تیرگی خود را در فارسی ایرانی در لوای عربی‌ستیزی / عربی‌زدایی (به ویژه در سطح واژگان) بروز داده است. از سوی دیگر، چون بسیاری از دانشوران و دانشورزان ایرانی مغرب‌زمین را، به طور مثال، «مظهر علم‌زایی، علم‌پروری و علم‌خیزی» می‌دانند، امروزه در بیشتر زمینه‌های علمی و دانشگاهی، اگر نگویم همهٔ زمینه‌ها، از جمله علوم انسانی و طبیعی، شیفتگی چشمگیری به آن پیدا کرده‌اند، که این گرایش نیز خود را گاهی در فارسی ایرانی بروز داده است. به طور مثال، دستورنویسان ایرانی، در گذشته، دستور زبان فارسی را با اصطلاحات و، در کل، با گفتمان [discourse] عربی تبیین می‌کرده‌اند، اما امروزه زبان‌شناسان ایرانی (دستور) زبان فارسی را با الگوها، اصطلاحات و، در یک کلام، با گفتمان انگلیسی (فرزند ارشد مغرب‌زمین) بررسی می‌کنند. یا مثلاً، «روان‌‌شناسی» [psychology] نه تنها عرصه را بر «علم‌النفس» تنگ کرد، که اساسا‍ً آن را زیرورو کرد، زیرا در روان‌شناسی جدید، برخلاف علم‌النفس قدیم، الگوها و روش‌ها از مغرب‌زمین وام گرفته شدند. البته، انکار نمی‌توان کرد چه بسا از جمله‌ علت‌های این غرب‌گرایی پیشتازی، بلکه‌ یکه‌تازی، مغرب‌زمینیان در علوم طبیعی و انسانی باشد. به هر حال، این غرب‌گرایی از طریق ترجمه، که هنوز در ایران دست بالایی دارد، تأثیر مشهودی بر فارسی ایرانی گذاشته است. به بیان دیگر، معادل‌سازی‌هایی که در برابر اصطلاحات فنی در علوم مختلف از رهگذر گرته‌برداری [calque] می‌شود نشان بارز چنین تأثیری است. این تأثیر پیامد انکارناپذیر و احیاناً اجتناب‌ناپذیر سیل ترجمه از زبان‌های رایج در مغرب‌زمین (به ویژه زبان انگلیسی) به فارسی بوده و است.


نقش سه فرهنگستان ایران را نمی‌توان در عربی‌زدایی و عربی‌گرایی انکار کرد. در این زمینه، نگاهی گذرا به برخی از برساخته‌های نخستین فرهنگستان ایران، موسوم به فرهنگستان ایران (1314 ــ 1347)، روشنگر و راه‌گشاست (خرمشاهی، 1387: 113 ــ 122):


برخی از برساخته‌های فرهنگستان ایران (1314 ــ 1320)

1

آتش‌نشانی

اطفائیه

2

آذرخش

صاعقه

3

آگهی

اعلامیه

4

آمار

احصائیه

5

انگل

طفیلی

6

بازپرس

مستنطق

7

بازپرسی

استنطاق

8

بازداشتگاه

توقیف‌گاه

9

بازپرس

مفتّش

10

بازرگانی

تجارت

11

بازنشتگی

تقاعد

12

بخشنامه

متحد‌المآل

13

برون‌مرزی

خارج‌المملکتی

14

بزه

جرم

15

بنگاه

موسسه

16

بهداشت

حفظ‌الصحه

17

بهداری

صحیّه

18

پیشامد

حادثه

19

پیشاب

بول

20

پیشینه

سابقه

21

توان

قوه

22

تیمارستان

دارالمجانین

23

جهانگردی

 سیاحت

24

چاپ

طبع

25

خاستگاه

مبدأ

26

خواربار

ارزاق

27

خواسته

مدعابه

28

خوانده

مدعی‌علیه

29

خواهان

مدعی

30

دادخواست

عرض‌حال

31

دادرس

قاضی

32

دادرسی

محاکمه

33

دادستان

مدعی‌العموم

34

دادگاه

محکمه

35

دادگستری

عدلیه

36

دادیار

وکیل عمومی

37

دارایی

مالیه

38

دریانورد

بحرپیما

39

دستگاه

جهاز

40

دوزیست

ذوحیاتین

41

زناشویی

نکاح

42

زیردریایی

تحت‌البحری

43

ژرفا

عمق

44

ساختگی

مجعول

45

سازمان

تشکیلات

46

سررسید

موعد

47

سیاه‌رگ

ورید

48

شادباش

تبریک

49

شمار

عدد

50

شناسنامه

ورقه هویت

51

شنوایی

سامعه

52

شهربانی

نظمیه

53

شهرداری

بلدیه

54

شیرخوارگاه

دارالرضاعه

55

فرهنگ

معارف

56

فشارسنج

میزان‌الضغطه

57

کابین

مهر / صداق

58

کالبدگشایی

فتح میت

59

کشاورزی

فلاحت

60

گرو

رهن

61

گروگان

مرهونه

62

گیاه‌شناسی

معرفة‌النبات

63

مایچه

عضله

64

مهره‌داران

ذوفقار

65

میانگین

متوسط

66

نانوا

خباز

67

ناهنجار

 بی‌قاعده

68

نخست‌وزیر

رئیس‌الوزرا

69

نوان‌خانه

دارالعجزه

70

نوشابه

مشروب

71

نوشت‌افزار

لوازم‌التحریر

72

نیم‌ساز

منصف‌الزاویه

73

واکنش

عکس‌العمل

74

همچشمی

رقابت


از سویی، بیشتر برساخته‌های بالا بی‌تردید رساترند (مثلاً، «برون‌مرزی» و «شیرخوارگاه») و امروزه دیگر در ایران کاملاً جا افتاده‌اند، گرچند برخی‌ از آنها  بسیار کمتر رایج‌اند (مثلاً، «کابین»). از سوی دیگر، برخی‌ از واژه‌های عربی بالا حقیقتاً نارسایند (مثلاً، «متحد‌المآل» و «میزان‌الضغطه»)، اگرچه برخی دیگر از آنها هنوز در فارسی ایرانی رایج‌اند (مثلاً، «حادثه»، «رقابت» و «مبدأ»). از همین رو، چندان نمی‌توان بر این معادل‌یابی / معادل‌سازی خرده گرفت، به ویژه هنگامی که واژه‌ٔ عربی کهنه یا نارساست. اما اوج عربی‌ستیزی فرهنگستان اول (1314 ــ 1347) یا دوم (1347 ــ 1357) ایران تغییر (یا شاید ترجمهٔ) نام‌های عربی برخی از شهرها و محله‌های این کشور به فارسی بود، از جمله «محمره» به «خرمشهر» و «عبادان» به «آبادان». البته، در فرهنگستان سوم ایران، موسوم به فرهنگستان زبان و ادب فارسی (1368 ــ تا به حال)، این عربی‌ستیزی فروکاست، با اینکه متوقف نشد. با نگاهی به اصول و ضوابط واژه‌گزینی (1388) فرهنگستان زبان و ادب فارسی می‌توان به این نکته پی برد که گروه واژه‌گزینی‌ فرهنگستان همۀ واژه‌های عربی‌تباری را که یا در فارسی امروز تداول دارند و / یا دست‌کم در چند متن معتبر نظم و نثر فارسی، عمدتاً تا اواخر قرن پنجم، به کار رفته‌اند جزء گنجینهٔ واژگانی زبان فارسی می‌داند و در واژه‌گزینی مورد استفاده قرار می‌دهد (ص10). با این حال، اصحاب فرهنگستان زبان و ادب فارسی در نوشته‌های‌شان گاهی اصول واژه‌گزینی خود را نیز زیر پا می‌گذارند و، به طور مثال، حتی، به جای اسم خاص «ماوراءالنهر»، از معادل «فرارود» بهره می‌برند و، در کنار آن، واژهٔ «ماوراءالنهر» را داخل (کمانک) می‌نشانند: فرارود (ماوراءالنهر). شایان ذکر است برخی از واژه‌های بالا در گونهٔ افغانستانی زبان فارسی، که نسبتاً ایستا، بلکه یخ‌زده است، هنوز رایج‌اند. به طور مثال، می‌توان در فرهنگ فارسی ناشنیده (1391) واژه‌های «اطفائیه»، «حفظ‌الصحه» و «محکمه» را یافت، که امروزه در رسانه‌های افغانستان به کار می‌رود.    

 

در این میان، سره‌گرایان آتش عربی‌ستیزی را همچنان شعله‌ورتر می‌کنند. سره‌گرایان زبان را تهی از واژه‌های بیگانه و غیربومی می‌پسندند و می‌خواهند، به طوری که گاهی حتی به برخی از اسم‌های خاص هم رحم نمی‌کنند. به طور مثال، می‌توان به برساختهٔ دکتر جلال‌الدین کزازی، «رخ‌نامه»، برای «فیس‌بوک» اشاره کرد. امروزه می‌توان به سادگی کتاب‌ها، نرم‌افزار‌ها و وبگاه‌هایی یافت که فارسی‌زبانان را به سره‌‌نویسی شوق می‌دهند. در میان آثاری که در زمینهٔ سره‌گرایی گرد آمده‌اند می‌توان به کتاب واژه‌نامهٔ پارسی سره (1389)، نرم‌افزار پارسی را پاس بداریم (2550 مطابق 1391 ﮪ. ش.) و بالأخره وبگاه به پارسی (www.beparsi.com) اشاره کرد. ملاحظه می‌کنید که آنها حتی از واژهٔ عربی‌شدهٔ «فارسی» هم استفاده نمی‌کنند، بلکه واژهٔ دست‌ناخوردهٔ «پارسی» را به کار می‌بندند. برخی از آنها (مثلاً، نرم‌افزار پیش‌گفته) حتی از تاریخ هجری شمسی نیز پرهیز می‌کنند. این کتاب و نرم‌افزار را می‌توانید با جست‌وجوی ساده‌ای در جست‌وجوگر گوگل به طور رایگان (؟) دانلود کنید، که این رایگان بودن خود نیز تأمل‌برانگیز است. نکتهٔ درخور توجه در مورد چنین آثاری حساسیتی است که آنها در مورد واژه‌های عربی (یا به قول خودشان «واژه‌های تازی») از خود نشان می‌دهند. به عبارت دیگر، آنها به واژه‌هایی که چند(ین) سده پیش از زبان‌هایی غیر از زبان عربی به زبان فارسی وارد و آن‌چنان با آن آمیخته شده‌اند که تشخیص‌شان، اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است حساسیت بسیار کمتری از خود نشان می‌دهند، اما حساسیت‌شان در مورد واژه‌های عربی این طور نیست؛ سره‌گرایان سخت بر این باورند که به هر قیمتی شده باید عناصر عربی را از زبان فارسی بزدایند.

 

ظاهراً، آشکارترین و امروزی‌ترین جلوهٔ عربی‌ستیزی و احیاناً غرب‌گرایی زبانی در سطح واژگان است. در پی این دو جریان کمابیش پررونق، امروزه برخی (یا شاید بسیاری) از واژه‌های عربی‌ نسبتاً رایج در فارسی ایرانی به جرم تبار عربی‌شان کنار گذاشته می‌شوند و، به جای آنها، معادل‌هایی برساخته می‌شود که غالباً (گرچند نه همیشه) از زبان‌های رایج در مغرب‌زمین (به ویژه زبان انگلیسی) الگوبرداری و گرته‌برداری شده‌اند. به طور مثال، می‌توان به برساختهٔ «بازپخش» اشاره کرد، که ظاهراً، علیه واژهٔ عربی‌تبار «تکرار»، از واژهٔ انگلیسی replay گرته‌برداری شده است. وانگهی، برساخته‌ها و برابرهای فارسی‌(تر) از طریق وبگاه ویکی‌پدیای فارسی و همچنین برخی از رسانه‌ها، از جمله بی‌بی‌سی فارسی، گسترش یافته، نسبتاً تثبیت می‌شوند. در زیر، شماری از واژه‌‌هایی آمده است که به «گمان» نویسندهٔ این سطور «انگیزهٔ عمده» (گرچند نه یگانه انگیزهٔ) ساخت آنها عربی‌ستیزی یا عربی‌زدایی بوده است، اگرچه برخی از آنها انصافاً رساتر و کاراترند (مثلاً، «زمین‌لرزه»، که با جای‌گذاری پیشوندهای «پیش» و «پس» خواهیم داشت: «پیش‌لرزه» و «پس‌لرزه»):  


برساختهٔ فارسی(تر)

عربی

انگلیسی

زمین‌لرزه

زلزله

earthquake

سرخط

عنوان

headline

میان‌کنش

تعامل

interaction

تازه‌ها

اخبار

news

گذرواژه

رمز عبور

password

بازپخش

تکرار

 replay

آسمان‌خراش

برج

skyscraper

آموزه‌ها

تعالیم

teachings

تراکنش

معامله

transaction

ترابری

حمل(ونقل)

transport


شایان ذکر است، در گرته‌برداری، در مقابل هر جزء معنادار اصطلاح بیگانه یک جزء معنادار در زبان فارسی قرار داده می‌شود. به طور مثال، واژهٔ headline به عناصر سازنده‌اش تجزیه شده، در مقابل هر جزء آن برابر فارسی‌اش قرار می‌گیرد:

(خط) + line (سر)Headline = head     

برابرهای فارسی به هم جوش می‌خورند و واژهٔ ظاهراً فارسی‌تر «سرخط» متولد می‌شود.

 

نویسندهٔ این سطور بر این باور است که نه عربی‌ستیزی خصمانه سودی دارد و نه عربی‌گرایی سخاوتمندانه. از سویی، بیرون راندن مثلاً واژه‌های نسبتاً رایجی نظیر «مبدأ»، «حادثه» و «رقابت» نه تنها سودی ندارد، بلکه از تنوع و کارایی زبان فارسی می‌کاهد. از سوی دیگر، به‌کاربردن واژه‌های نسبتاً نارسایی نظیر «متحد‌المآل» و «میزان‌الضغطه»، علاوه‌بر اینکه از کارایی زبان فارسی می‌کاهد، ارتباط را نیز گاهی مختل می‌کند: آخر ما فارسی‌زبان هستیم! راه‌حل، از نگاه راقم این سطور، در میانه‌روی است، گرچند تعیین مرز مشخص آن با «تندروی» و «کندروی» بی‌تردید بسیار دشوار است. به طور کلی، باید از به‌کاربردن واژه‌ها و اصطلاحات عربی کهنه و نارسا پرهیز کرد، با اینکه می‌توان در مفاهیم «کهنگی» و «نارسایی» چون‌وچرا کرد. افزون‌بر این، نباید واژه‌ها و اصطلاحات عربی نسبتاً رایج را از زبان فارسی بزداییم، بلکه در هنگام ضرورت می‌توانیم، بلکه باید، از زبان عربی، آن هم نه تنها واژه، که حتی عناصری دیگر نظیر «پیشوند»، «پسوند» و ... را نیز وام بگیریم. امروزه به کمک پیکره‌های زبانی می‌توان آمار نسبتاً اطمینان‌آوری از بسامد وقوع واژه‌ها در متن‌های مختلف به دست آورد. این پیکره‌ها بی‌تردید برای تعریف مفاهیمی چون «نارسایی»، «کهنگی» و «رواج نسبی» سودمند و راهگشایند، که البته برای این کار تلاش‌ها و پژوهش‌هایی جدی‌ و علمی نیاز است. و نهایتاً اینکه، تا جایی که امکان دارد زبان را نباید جولانگاه جریان‌ها و سیاست‌‌های متعصبانه، نژادپرستانه، سره‌گرایانه و ... قرار داد، اگرچه این پیشنهاد (اگر ناشدنی نباشد) بلندپروازانه به نظر می‌رسد. بلکه، به جای اینکه توان خود را در پای عربی‌ستیزی هدر دهیم، باید تمام تلاش‌ خود را از نگاه نویسندهٔ این سطور، از سویی، صرف گشودن گره‌های فروبستهٔ موجود در زبان فارسی (نظیر، نارسایی‌های خط و ...) و، از سوی دیگر، معطوف به توسعهٔ امکانات و افزایش توانمندی زبان فارسی (از جمله، در جهت واژه‌سازی / واژه‌یابی و ...) کنیم تا این زبان در پاسخ‌گویی به و به فراخور نیازهای روزافزون جامعه پرورش یابد و پخته‌تر شود.

 

یادداشت‌ها:

ـ انوشه، ح. و خدابنده‌لو، غ.ر. (1391). فارسی‌ ناشنیده: فرهنگ واژه‌ها و اصطلاحات فارسی و فارسی‌شده در افغانستان. تهران: قطره.

ـ اصول و ضوابط واژه‌گزینی (1388). فرهنگستان زبان و ادب فارسی. تهران: انتشارات فرهنگستان.

ـ خرمشاهی، ب. (1387). از واژه تا فرهنگ. تهران: ناهید.

ـ نرم‌افزار پارسی را پاس بداریم (2550 مطابق 1391ﮪ. ش.). نگارش 8.

ـ واژه‌نامهٔ پارسی سره (1389). گروه علمی تک.

ـ وبگاه به پارسی (www.beparsi.com)

ـ وبگاه ویکی‌پدیا: دانشنامهٔ آزاد (fa.wikipedia.org)


اصلاحیه‌ای در مورد «کلمه‌نامه»

در یکی از نوشته‌هایم، تحت عنوان کلمه‌نامه، ضمن اینکه برای واژهٔ thesaurus معادل «کلمه‌نامه» را پیشنهاد کرده بودم، نوشته بودم که «متأسفانه، در زبان فارسی، ... هیچ تزاروسی [thesaurus] وجود ندارد.» اما اخیراً متوجه شده‌ام که خوشبختانه دست‌کم یک کلمه‌نامه [thesaurus] در زبان فارسی موجود است، که مشخصات آن عبارت است از:

 

عنوان کتاب: فرهنگ طیفی (طبقه‌بندی طیف واژگان فارسی)


پدیدآورنده: جمشید فراروی


انتشارات: هرمس


محل نشر: تهران


چاپ اول: 1387


تعداد صفحات: 747


 


این کتاب ظاهراً نخستین کلمه‌نامه در زبان فارسی است (مقدمه، صفحهٔ یازده). «کاربرد اصلی این کتاب یافتن لغاتی است که شخص به یاد نمی‌آورد ... و، با کمک گرفتن از لغات مترادف یا مرتبط با آن در کتاب، آن لغات به یادش می‌آید» (راهنمای استفاده از کتاب، صفحهٔ پانزده). این کتاب شامل 45 هزار لغت و عبارت مرکب و اصطلاح و حدود 92 هزار معنی و تداعی آن لغات و اصطلاحات است، که ذیل 991 مقولهٔ اصلی (فصل) و حدود 7500 مقولهٔ فرعی (مدخل) براساس ارتباط معنایی در کنار هم آورده شده است. مقولات فرعی شامل یک یا چند اسم، صفت، مصدر فعل و قیدهای مرتبط با مقولهٔ اصلی هستند و ذیل هر مدخل، طیفی از معانی مترادف، نزدیک، مشابه، و یا صرفاً مرتبط از نظر تداعی، به ترتیب سایه‌روشن‌های معنایی مرتب شده‌اند (مقدمه، صفحهٔ یازده). خوشبختانه، این کتاب نمایه [index] هم دارد، که واژه‌یابی را در این کتاب آسان می‌کند. نسخهٔ رایگان این کتاب را می‌توانید از اینجا دانلود کنید.



یادداشت‌ها:

ـ فراروی، ج. (1387). فرهنگ طیفی: طبقه‌بندی طیف واژگان فارسی. تهران: هرمس.

پیشوند «پیشا»

پیشوند «پیشا ــ» در واقع همان «پیش» است که بیناوند «ــ ا» ظاهراً برای سهولت تلفظ به آن پیوند خورده است. این پیشوند عمدتاً در ترجمهٔ پیشوند pre- به کار می‌رود (مثلاً، prehistoric: «پیشاتاریخی»). فارسی‌زبانان گاهی به‌جای این پیشوند از «ماقبل» بهره می‌برند. به طور نمونه، prehistoric را به «ماقبل‌تاریخی» ترجمه می‌کنند. اما پیشوند «پیشا ــ»، علاوه بر اینکه یک‌جزئی است، ظاهراً رساتر نیز است. البته، این را نیز باید در نظر داشت که همیشه نمی‌توان پیشوند pre- را به «پیشا ــ» برگرداند، اما آنجا که ممکن است بهتر است از این پیشوند کارا و رسای فارسی بهره برد. به طور مثال:


پیشاسرمایه‌داری

Pre-capitalist

1

پیشااستعماری

Pre-colonial

2

پیشافرهنگی

Pre-cultural

3

پیشااقتصادی

Pre-economic

4

پیشادستوری

Pre-grammatical

5

پیشاتاریخی

Pre-historic

6

پیشاصنعتی

Pre-industrial

7

پیشامدرن

Pre-modern

8

پیشااخلاقی

Pre-moral

9

پیشازمانی

Pre-temporal

10