زبان دوم، در گستردهترین معنایش، به زبانی گفته میشود که شخص پس از فراگیری زبان بومیاش آن را یاد میگیرد. با وجود این، زبانشناسان غالباً اصطلاح «زبان دوم» را، در معنایی خاصتر، در تقابل با اصطلاح «زبان خارجی» به کار میبرند. در چنین حالتی، «زبان دوم» به زبانی گفته میشود که «نقشی مهم در کشور یا منطقهای خاص ایفا میکند، گرچند که ممکن است زبان اول بسیاری از افرادی که آن را به کار میبرند نباشد» (Richards and Schmidt 2010: 514). به عبارت دیگر، «زبان دوم» زبانی رسمی و رایج در یک کشور است، که برای تحصیل و اشتغال مورد نیاز است و غالباً اقلیتها و مهاجرانی آن را میآموزند که زبان بومیشان زبان دیگری است (Saville-Troike 2006: 4). اما «زبان خارجی» زبانی است که کاربرد گستردهای در بافت اجتماعی نزدیک زبانآموزان ندارد، بلکه ممکن است در مسافرت احتمالی یا موقعیتهای ارتباطی میانفرهنگی دیگری به کار رود، یا در مدرسه پیشنیاز آموزشی تلقی شود که نیاز فوری یا ضروری بر آن مترتب نیست (ibid.: 4). به طور نمونه، «زبان انگلیسی» برای مهاجران در آمریکا و «زبان کاتالان» [Catalan] برای اسپانیاییزبانان منطقهٔ خودمختار کاتالونیا [Catalonia] زبان دوم قلمداد میشوند، زیرا یادگیری این زبانها برای زندگی در چنین جوامعی ضروری است (Richards and Schmidt 2010: 514).
با توجه به توضیحات بالا، زبان انگلیسی برای فارسیزبانان یکزبانهای که آن را میآموزند، در معنایی گسترده و غیرفنی، زبان دوم است، اما، در معنایی خاص و فنی، زبان خارجی است.
یادداشتها:
- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition. UK: Pearson Education.
- Saville-Troike, M. (2006). Introducing Second Language Acquisition. UK: Cambridge.
«کلمهٔ "حجاب" هم به معنی پوشیدن است و هم به معنی پرده و حاجب. بیشتر، استعمالش به معنی پرده است. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش میدهد که پرده وسیلهٔ پوشش است» (مطهری، 1379: 72). از همین روست که واژهٔ «حجاب» جنبهای منفی در معنای خود دارد. در قدیم فقیهان اصطلاح «سَتْر» (پوشش) را به کار میبردهاند (همان: 73). به بیان فنیتر، تفاوت عمدهٔ واژههای «پوشش» و «حجاب» بار معنایی [connotation] آنهاست.
بار معنایی، که به آن معنای عاطفی [affective meaning] نیز میگویند، به معنایی گفته میشود که هر واژه یا عبارت ممکن است ورای معنای مرکزیاش [central meaning] داشته باشد. این معنا احساسات و نگرش سخنگویان را نسبت به آنچه آن واژه بدان اشاره دارد میرساند (Richards and Schmidt 2010: 118). بار معنایی در واژهٔ «پوشش» مثبت، یا دستکم خنثی، و در واژهٔ «حجاب» منفی است. به عبارت دیگر، واژهٔ «پوشش» در فارسیزبانان هیچ نگرش یا احساس منفی پدید نمیآورد، اما واژهٔ «حجاب» دستکم به باور استاد مطهری به توهم «پشتپردهنشینی زنان» دامن زده (1379: 73)، نگرشی منفی را در فارسیزبانان برمیانگیزد. افزونبر این، سرّ اینکه در زبان فارسی در برابر liberal (آزادیخواه) واژهٔ «آزادیخواه» به کار نمیرود نیز معنای عاطفی آن دو است. به بیان دیگر، در زبان فارسی، در برابر liberal، واژهٔ «لیبرال» به کار میرود، نه واژهٔ «آزادیخواه»، زیرا واژهٔ «آزادیخواه» در زبان فارسی بار معنایی مثبتی دارد، حال آنکه بهکاربرندگان واژهٔ «لیبرال» بار معنایی منفی برای liberal منظور دارند. از همین روست که آنها هیچوقت نمیخواهند واژهٔ «آزادیخواه» را، که بار معنایی مثبتی دارد، در برابر liberal به کار برند.
برخی از واژهها در دورهای بار معنایی مثبت داشتهاند و در دورهای دیگر بار معنایی منفی. به طور مثال، میتوان به واژهٔ «روشنفکر» اشاره کرد. این واژه تا یکی دو دهه پیش بار معنایی منفی داشته است و تقریباً مرادف «غربزده»، «ازفرنگبرگشته»، «غربیمآب»، «خودفروخته» و ... به کار میرفته است. اما ظاهراً امروزه بار معنایی مثبتی به خود گرفته است و حتی همنشین واژه «دینی» شده است: «روشنفکر دینی». با این حال، همیشه باید به بافتی که واژه در آن به کار رفته است توجه کرد، زیرا ممکن است همان واژه در متنی بار معنایی مثبت داشته باشد و در متن دیگری بار معنایی منفی. مثلاً، همین واژهٔ «روشنفکر»، که امروزه عمدتاً بار معنایی مثبت به خود گرفته است، ممکن است در متنی بار معنایی منفی داشته باشد.
یادداشتها:
ـ مطهری، م. (1379). مسئلهٔ حجاب. چاپ 52م. تهران: ملاصدرا.
- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition. UK: Pearson Education.
در ترکیبهایی
نظیر «هلندیالاصل»، «آلمانیالاصل» و ... فارسیزبانان توسل فاحشی به قواعد
دستوری زبان عربی جستهاند، حال آنکه ظاهراً هیچ نیازی به این کار نبوده است. در
زبان عربی، در ترکیبهای اضافی، مضافالیه «ال» معرفهساز به خود میگیرد. از همین
طریق، این حرف تعریف در ترکیبهایی نظیر ترکیبهای بالا وارد زبان فارسی شده است.
اما باید توجه داشت که ظاهراً نیازی به این وامگیری دستوری [grammatical borrowing]نبوده است، گرچند
که نمیتوان چنین ترکیبهایی را غلط دانست. برابر درستتر و فارسیتر چنین
ترکیباتی به کمک «ــتبار» ساخته میشود: «هلندیتبار»، «آلمانیتبار» و ... . این
وامگیری دستوری در ترکیب «دستورالعمل» فاحشتر است، که برخیها به درستی به جای
آن ترکیب فارسیتر «دستورعمل» را پیشنهاد کردهاند. نمونهٔ دیگر وامگیری دستوری
استفاده از جمعهای عربی (حتی برای واژههای عربی رایج در زبان فارسی) است، که
صورتهای فارسی آنها غالباً رساتر (گرچند نه همیشه رایجتر) است، مثلاً «فرامین»
بهجای «فرمانها»، «بساتین» بهجای «بوستانها»، «میادین» بهجای «میدانها»، از
سویی، و «البسه» بهجای «لباسها»، «اَشکال» بهجای «شکلها»، «فِرَق» بهجای
«فرقهها»، از سوی دیگر. و بالأخره، وامگیری مطابقت صفت و موصوف از نظر جنس
دستوری یا شمار از زبان عربی در زبان فارسی از دیگر نمونههای وامگیری دستوری
است، که خوشبختانه دیگر در زبان فارسی، مگر در موارد انگشتشماری، رایج نیست،
مثلاً «مکهٔ معظمه» و «عتبات عالیات». البته، این را نیز باید توجه داشت که وامگیری
دستوری در زبان فارسی منحصر به زبان عربی نیست؛ یکی از وامگیریهای دستوری
غیرضروری و ناصواب از زبان انگلیسی را در جای دیگر، تحت عنوان یک زاید،
بررسی کردهام.
با اینکه
وامگیری امروزه امری اجتنابناپذیر است، بهتر است و باید تا حد امکان، مگر در
موارد ضروری، از وامگیری دستوری پرهیز کرد. از طرفی، «زبانشناسان قرضگیری
دستوری را غیرمعمولترین نوع قرضگیریهای زبانی به شمار آوردهاند» (مدرسی، 1393:
99)، گرچند که برخی از
آنها وامگیری دستوری را ممکن برشمردهاند. به باور راقم این سطور، حتی وامگیری
واژگانی [lexical borrowing]نیز باید، نه به
طور دلبخواه، که دیگر بیشتر بر اساس ضرورت صورت گیرد، گرچند مرز دقیق ضروری و
غیرضروری آشکارا مشخص نیست. البته، این را نیز باید بگویم که منظورم از پرهیز از
وامگیری دستوری نه سرهگرایی است و نه احیاناً عربیستیزی، که آن دو را نامطلوب و
زیانآور میدانم. بلکه، پرهیز از وامگیری دستوری را، مگر در موارد ضروری، عین
توجه به و استفاده از مایهها و سرمایههای زبان فارسی میدانم. باری، گوهر سخن
است که وامگرفتن، چه زبانی و چه غیرزبانی، هنگام تنگدستی و تنگزبانی شایسته و
بایسته است
.
شایان ذکر است وامگیری زبانی [linguistic borrowing] انگیزههای مختلفی دارد. به باور برخی از زبانشناسان، از جمله هاکت (1958)، دو انگیزهٔ اصلیتر وامگیریهای زبانی عبارتاند از: (1) پرکردن خلاءهای ارتباطی در زبان وامگیرنده؛ (2) ارزش و اعتبار اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و علمی زبان وامدهنده (همان: 103). به موجب انگیزهٔ اول، که با تعبیر «ضروری» پیشگفته تا حد زیادی تناسب دارد، سخنگویان جامعهای که پدیدهٔ جدیدی را پذیرفتهاند واژهٔ ناظر بر آن را نیز میپذیرند، مثلاً پدیدهها و واژههای «تلفن»، «تاکسی»، «رادیو» و «اتبوس» در زبان فارسی. البته، «نیازهای ارتباطی را نمیتوان تنها سبب و انگیزهٔ قرضگیریهای زبانی دانست. در مواردی، ارزش اجتماعی، علمی، فرهنگی و سیاسی یک زبان به انگیزهای نیرومند برای کاربرد واژههای آن در زبانهای دیگر تبدیل میگردد» (همان: 104). به طور مثال، ظاهراً انگیزهٔ عمدهٔ کاربرد واژههایی نظیر «پرستیژ» (وجهه)، «دیپرس» (افسرده)، «یوزر» (کاربر) و «دراگاستور» (داروخانه) ارزش اجتماعی، فرهنگی و ... آنهاست.
یادداشتها:
بسیاری سادهلوحانه گمان میکنند که اصولاً امکان دارد کسی اصلاً لهجه نداشته باشد. به همین خاطر است که آنها جملاتی نظیر «فلانی اصلاً لهجه ندارد» را به کار میبرند. آنها، تا هنگامیکه شخص به لهجهٔ رایج پایتخت (مثلاً، لهجهٔ تهرانی) سخن میگوید، بر این باورند که آن شخص لهجه ندارد! اما به محض اینکه آن شخص به لهجهای غیر از لهجه رایج در پایتخت (مثلاً، لهجهٔ شیرازی) سخن گفت، به باور آنها این شخص لهجهدار سخن میگوید. این باور از بُن نادرست است. اصولاً، امکان ندارد کسی بدون لهجه سخن بگوید. در مثال بالا، تا هنگامیکه آن شخص اصطلاحاً تهرانی صحبت میکند، او نیز لهجه دارد و آن بیتردید «لهجهٔ تهرانی» است، نه اینکه او لهجه ندارد. لهجه را در گستردهترین معنای آن به طرزی از سخنگفتن تعریف کردهاند که اطلاعاتی در مورد سخنگو در اختیار شنونده قرار میدهد. این اطلاعات عبارتاند از (الف) اینکه آن سخنگو اهل کجاست؛ (ب) اینکه وی به کدام طبقه اجتماعی تعلق دارد؛ (ج) و اینکه آیا او بومی است یا غیربومی. (Richards and Schmidt 2010: 3)
یادداشتها:
- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition. UK: Pearson Education.
پیش از پرداختن به این سؤال، باید منظورم از ادات علت و معلول را توضیح دهم. منظورم از ادات علت عبارتهایی نظیر «زیرا»، «چون» و ... است، که نمایانگر علت یا دلیلاند. و منظورم از ادات معلول عبارتهایی نظیر «از این رو»، «در نتیجه»، «بنابراین» و ... است، که نشانگر معلول یا نتیجهاند. هنگامی که در هر جملهای ادات علت به کار رفت، درستتر و منطقیتر آن است که دیگر ادات معلول به کار نرود، یا برعکس. به طور مثال، هنگامی که میگوییم:
ـ زمین خیس بوده است، چون باران میباریده است.
«باران میباریده است» علت است و «زمین خیس بوده است» معلول. این جمله را میتوان به صورت زیر نیز درآورد:
ـ چون باران میباریده است، زمین خیس بوده است.
حال،اگر بخواهیم همین جمله را با ادات معلول بگوییم، خواهیم داشت:
ـ باران میباریده است. از این رو، زمین خیس بوده است.
از این رو، پرپیداست که نمیتوان «چون» و «از این رو» را همزمان در «یک جمله» به کار برد. اما فارسیزبانان گرایش عجیبی دارند که این دو عبارت را در یک جمله به کار برند. به مثال زیر توجه کنید:
ـ چون تصمیمگیری برای او، آن هم بدون مشورت، در این مورد خاص دشوار، بلکه عذابآور، بود، از این رو، او منفعلانه هیچ تصمیمی نگرفت.
شکی نیست که درستتر و منطقیتر آن است که «چون» و «از این رو» همزمان در «یک جمله» به کار نرود، یعنی:
ـ چون تصمیمگیری ... دشوار، بلکه عذابآور، بود، او منفعلانه هیچ تصمیمی نگرفت.
این جمله را میتوان در دو جمله، به صورت زیر، درآورد:
ـ تصمیمگیری ... دشوار، بلکه عذابآور، بود. از این رو، او منفعلانه هیچ تصمیمی نگرفت.
زبان ارتباط تنگاتنگی با جامعه دارد، به طوری که هر اتفاقی در جامعه میافتد به نحوی در زبان بروز میکند. به طور مثال، هنگامیکه اختراع یا ابداعی در زمینهٔ فناوری میشود، دستکم واژهای برای آن ساخته یا برساخته میشود. وقتی اولین «کامپیوتر» ساخته شد، computer در برابر آن وضع شد. پیش از آن، واژهٔ computer یا اصلاً به کار نمیرفت، یا دستکم معنای «کامپیوتر» را نداشت. در زبان فارسی، بعدها که این دستگاه وارد ایران شد و واژهٔ «کامپیوتر» در این کشور رایج شد، در برابر آن «رایانه» (ظاهراً از مصدر «رایانیدن») را وضع کردند. یا مثلاً، امروزه در زبان انگلیسی از واژهٔ google در مقولهٔ فعل نیز استفاده میکنند. به بیان سادهتر، هرگاه بخواهند بگویند «آن را در گوگل جستوجو کن»، میگویند Google it!. «گوگل» واژهای برساخته بود که پس از تولد «موتور جستوجوی گوگل» در زبان انگلیسی رایج شد.
البته مسئله فقط به اختراع یا ابداع در زمینهٔ فناوری ختم نمیشود. وقتی فیلم یا سریالی ساخته میشود و واژهها و اصطلاحاتی یا ساخته میشوند، یا در معنای خاصی به کار میروند، آن واژهها و اصطلاحات در مخاطبان آن فیلم یا سریال تأثیر گذاشته، از طریق آنها (افراد جامعه) در جامعه بروز مییابند. به طور نمونه، وقتی مهران مدیری سریال طنز «شبهای برره» را ساخت، سیلی از واژهها و اصطلاحات برساخته در جامعهٔ ایران متولد و رایج شد. یا مثلاً، احتمالاً بعد از آنکه مهران غفوریان واژهٔ «تابلو» را در سریال «زیر آسمان شهر» در معنای «انگشتنما، نمایان، آشکار و ...» به کار برد، این واژه در میان (نو)جوانان ایرانی محبوبیت فزونتری یافت.
«اگر به هر دلیلی نوعی دگرگونی در جامعهای رخ دهد، این دگرگونی میتواند بر طرز فکر اعضای ]آن[ جامعه تأثیر بگذارد و زبان نیز مسلماً از تأثیر این دگرگونی مصون نخواهد بود و به طور عمیق و گستردهای تحت تأثیر انواع دگرگونیهای جوامع، از جمله دگرگونیهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، قرار میگیرد. به طور کلی، نمیتوان گفت کدامیک از این تغییرات میتواند عامل تغییرات گستردهتری در زبان باشد. شاید بهتر باشد بگوییم میزان تأثیرپذیری زبان از تحولات جامعه به گستره و عمق این تغییرات بستگی مستقیم دارد. به عبارت سادهتر، میتوان گفت هرچه تحولات برونزبانی عمیقتر و بنیادیتر باشند تأثیر بیشتر و گستردهتری بر زبان میگذارند. در هر حال، پژوهشهای جامعهشناسان، و بهویژه زبانشناسان، نشان میدهد که این تغییرات بیشترین تأثیر خود را بر زبان در سطح واژگان اعمال میکنند» (محمودزاده، 1383: 6). به طور نمونه، «با برقراری رژیم جمهوری اسلامی ]ایران[ و حاکم شدن شرایط جدید بر ]این[ کشور، تفکر مذهبی – سیاسی حاکم بر جامعه، تغییرات واژگانی بسیاری را سبب شد» (همان: 8). به بیان سادهتر، واژهها و عبارتهایی چون «انقلاب»، «برادر»، «خواهر»، «امت مسلمان»، «امت انقلابی»، «رهبر انقلاب»، «ضدانقلاب»، «شیطان بزرگ» و بسیاری دیگر پس از انقلاب 1357 در ایران باب شد (همان: 9).
«عوامل اجتماعی یا همان عوامل برونزبانی تأثیر قابلملاحظهای بر زبان دارند. جوامع زبانی، ساختار و ارزشهای اجتماعی و نیز جهانبینی اعضای این جوامع عناصر تشکیلدهندهٔ این عوامل میباشند. حال اگر دگرگونی خاصی در این عوامل به وجود آید، تأثیر مستقیم آن بر زبان مشهود خواهد بود. به عبارت دیگر، تغییرات اجتماعی، با هر گستره و عمقی، تغییراتی را در زبان پدید میآورند» (همان: 7).
یادداشتها:
ـ محمودزاده، ک. (1383). تغییرات اجتماعی و تأثیر آنها بر زبان و ترجمه. مجلهٔ زبان و ادب (وابسته به دانشگاه علامه طباطبایی).، ش22، صص1 – 23.
بسیاری از انسانها سادهانگارنه چنین میپندارند که از زبان استفاده میکنند و چیزی یا کسی را توصیف میکنند، حالآنکه زبانورزی امر پیچیدهای است. آنها از این حقیقت غافلاند که وقتی از زبان، برای توصیف کسی یا چیزی، استفاده میکنند، در واقع، خود را نیز توصیف میکنند. به عبارت دیگر، هنگامیکه کسی لب به سخن میگشاید، بیتردید دیدگاهها، اندیشهها، باورها و ارزشهای مورد قبول خود را برملا میکند. چه خوش گفت آن اندیشهور که «کلام از صیقلیترین و نورخیزترین آینههایی است که شخصیت متکلم را باز مینمایاند» (سروش، 1373: 30). به بیان دیگر، وقتی کسی از اسمی (مثلاً، «روحانی» در برابر «آخوند») استفاده میکند، وقتی کسی از صفتی (مثلاً، «شورشی» در برابر «معترض») بهره میبرد، وقتی کسی فعلی را (مثلاً، «کشتهشدن» در برابر «شهیدشدن» یا «به هلاکت رسیدن») به کار میبندد، وقتی کسی از ساخت لازم بهجای ساخت متعدی (مثلاً، «شیشه شکست» در برابر «شیشه را شکستم») استفاده میکند، وقتی کسی از ساخت مجهول بهجای ساخت معلوم (مثلاً، «سه دانشجوی شورشی کشته شد» در برابر «پلیس سه دانشجوی معترض را از پا درآورد») بهره میبرد، یا حتی وقتی که او سکوت (مثلاً، سکوت فلان رسانه در مورد رویدادی در فلان کشور) میکند، البته باورها و ارزشهای مقبول خود را «لو میدهد.»
در سطحی بهمراتب
بالاتر، تعجبی ندارد که زبانشناسان شناختی [cognitive linguists]
بر این باورند که «با مطالعهٔ زبان میتوان به ماهیت و ساختار و آرای ذهن انسان پیبرد»
(راسخمهند، 1389: 6 - 7). یکی از دلایل مهم این زبانشناسان در مطالعهٔ زبان از
این فرض ناشی میشود که «زبان الگوهای اندیشه و ویژگیهای ذهن انسان را منعکس میکند»
(همان: 6). به بیان سادهتر، زبانشناسان شناختی بر آناند که معمای چیستی ذهن
انسان را از طریق بررسی زبان او حل کرده، گره آن را بگشایند.
بزرگان نیز به زبانورزی توجه تامی داشتهاند؛ به طور نمونه، امام علی (ع)، امام سخنوری و سخندانی، فرمودهاند که «انسان زیر زبان خود پنهان است» (نهجالبلاغه، حکمت148: 645).
«تا مرد سخن نگفته باشد
علم و هنرش نهفته باشد»
(گلستان، باب اول: حکایت3)
«آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان»
(مثنوی معنوی، دفتر دوم: بخش21)
یادداشتها:
ـ نهجالبلاغه. دشتی، م. (مترجم).(1386). تهران: قدر ولایت.
ـ نرمافزار گنجور رومیزی. ویرایش 2.72
ـ راسخمهند، م. (1389). درآمدی بر زبانشناسی شناختی. تهران: سمت.
آیا تا به حال اندیشیدهاید چرا بر سر در همه (یا دستکم بیشتر) زندانها واژهٔ «ندامتگاه» (محل پشیمانی) به کار رفته است، نه واژهٔ «زندان»؟ مثلاً، چرا بر سر در زندان کچویی (واقع در کرج) نوشتهاند «ندامتگاه کچویی» و نه «زندان کچویی»؟ در زبان انگلیسی نیز بر سر در زندانها، بیشتر، از واژهٔ penitentiary (ندامتگاه) استفاده میشود تا از واژهٔ prison (زندان). مگر چه فرقی بین «زندان» و «ندامتگاه» هست که موجب میشود یکی بهجای دیگری به کار رود؟ ظاهراً، برخی از واژهها به مفاهیم، عناصر و امور منفی اشارهٔ صریحتری دارند، تا بدیلشان. وقتی چنین واژههایی به کار میروند، ممکن است در سخنگویان هر زبانی احساس ناخوشایندی پدید آید. از اینرو، آن سنخگویان ممکن است برای آن مفهوم از واژهٔ دیگری استفاده کنند که جنبهٔ مثبتتری از آن مفهوم را در بردارد. به عبارت دیگر، آنها ممکن است از حُسن تعبیر [euphemism] بهره ببرند.
حُسن تعبیر عبارت است از «کاربرد واژهای که گمان میرود نسبت به واژهٔ دیگری کمتر آزارنده یا ناخوشایند باشد» (Richards and Schmidt 2010: 205). به بیان دیگر، در حسن تعبیر، عبارتی ملایم، مبهم یا حشوآلود به جای عبارت دیگری مینشیند تا از صراحت بیپرده یا کاربرد ناخوشایند پرهیز شود (Fowler 1965: 171). به طور مثال، فارسیزبانان از روی حسن تعبیر، بهجای فعل «مردن»، از بدیلهای «فوتکردن»، «رحلت(کوچ)کردن»، «به رحمت خدا رفتن» و ... استفاده میکنند. یا مثلاً، آنها، با اینکه واژهٔ «کور» را دارند، از واژههای «نابینا» یا «روشندل» بهره میبرند.
البته باید توجه داشت که زبان امری تحولپذیر است و حتی واژههای برخاسته از حُسن تعبیر نیز ممکن است تغییر کنند. به طور نمونه، انگلیسیزبانان ابتدا واژهٔ crippled (شل) را بهکار میبردند. چون کاربردش ناگوار بود، واژهٔ handicapped (گرفتار) را استخدام کردند. از آنجاییکه آن نیز پس از چندی دل سخنگویان را زد، واژهٔ disabled (ناتوان) جانشین آن شد. امروزه ظاهراً آنها از واژهٔ challenged (چالشدیده) بهره میبرند (Fromkin, et al 2014: 25). همچنین باید در نظر داشت که هرگاه در متنی حُسن تعبیر به کار رفت، مترجم نیز باید حُسن تعبیر به کار ببرد یا دستکم آن را به نحوی در ترجمه جبران کند.
متأسفانه، در زبان فارسی، فرهنگ حُسن تعبیر وجود ندارد، که، به نظر نویسندهٔ این سطور، نبود آن آشکارا دستکم در زمینههای ترجمه و ویرایش حس میشود. به سخن دیگر، این فرهنگ بیتردید سخت به کار گزارشنویسان، خبرنویسان، نویسندگان، مترجمان و ویراستاران میآید. البته، امید است که چشم ما نیز به چنین فرهنگی روشن شود. اما خوشبختانه، در زبان انگلیسی، چنین فرهنگی موجود است. مثلاً، میتوان دستکم به فرهنگ حُسن تعبیر: چگونه منظورتان را به زبان نیاورید (2002) هولدر اشاره کرد.
یادداشتها:
- Fowler, H. W. (1965). Oxford Fowler's Modern English Usage Dictionary. 2nd edition. UK: Oxford.
- Fromkin, V. and Rodman, R. and Hyams, N. (2014). An Introduction to Language. 10th edition. USA: Wadsworth.
- Holder, R. W. (2002). A Dictionary of Euphemisms: How Not To Say What You Mean. 3rd edition. UK: Oxford.
- Richards, J. C. and Schmidt, R. (2010). Longman Dictionary of Language Teaching and Applied Linguistics. 4th edition. UK: Pearson Education.
«ورزیدن» معانی بسیاری دارد. فرهنگ بزرگ سخن (1381)، ذیل این فعل، 8 معنا آورده است:
1. بهعنوان همکرد در معنی «داشتن»، «انجامدادن»، «کردن»، «مرتکبشدن» و جز آنها فعل مرکب میسازد: ارادت ورزیدن، عناد ورزیدن.
2. انجامدادن، عملیکردن.
3. کسبکردن، تحصیلکردن، به دست آوردن.
4. پرداختن به امری.
5. به کار گرفتن.
6. زراعتکردن.
7. پیرویکردن (از چیزی/کسی).
8. کوششکردن، سعینمودن.
ظاهراً پربسامدترین و مهمترین کاربرد فعل «ورزیدن» همان مورد شمارهٔ 1 است، که فعلهای مرکب بسیاری میتوان با آن ساخت: عشق ورزیدن، کینه ورزیدن، لجاجت ورزیدن، خیانت ورزیدن، مهر ورزیدن و ... . از دیگر واژههای آشناتری که از «ورزیدن» مایه گرفته است «ورزش» (اسم مصدر «ورزیدن»)، «ورزیده» و «کشاورز» است. البته، در قدیم، «ورزکار»، «ورزگار» و «ورزگر» به معنای «کشاورز» نیز به کار میرفته است.
فعل «ورزیدن» دو امتیاز سودمند برای فارسیزبانان دارد. نخست اینکه، میتوان به کمک بن مضارع «ورزیدن» + «–ی» اسمساز (یعنی «–ورزی») واژههای بسیاری ساخت، چنانکه واژههای «غرضورزی»، «کینهورزی»، «مهرورزی» و «عشقورزی» را از این طریق ساختهایم: عدالتورزی، زهدورزی، خیانتورزی، صداقتورزی، رازورزی، دروغورزی، تقواورزی، شرکورزی، اخلاصورزی و ... . از همین رو بود که واژههای «ترجمهورزی»، «ویرایشورزی»، «واژهورزی» و «فارسیورزی» را برساختم و برای دستهبندی موضوعات وبلاگم برگزیدم. گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی با همین روش به زیبایی در برابر manipulation «دستورزی» و در برابر informatics «دادهورزی» را برساخته است. دیگر اینکه، اگر «–ی» اسمساز را از آخر واژههای بالا بیندازیم، اسم فاعل به دست میآید: عدالتورز، زهدورز، خیانتورز، صداقتورز، رازورز، دروغورز، تقواورز، شرکورز، اخلاصورز و ... .
اندیشهورز فارسیورز، عبدالکریم سروش، در آثار خود از «–ورزی» و «–ورز(ان)» بهرهٔ فراوان برده است. به طور مثال، ایشان در دفتر نخست حکمت و معیشت (1373) واژههای «شرکورزی» (ص132، 180، 183)، «زهدورزی» (ص134)، «عدالتورزی» (ص219)، «اخلاصورزیها» (ص250)، «خیانتورزی» (ص284)، «مهرورزی» (ص338)، «عشقورزی» (ص340) و «خردورزی» (ص387) را به کار بردهاند و در دفتر دوم حکمت و معیشت (1373) واژههای «خردورزی» (ص30، 127)، «نظرورزیها» (ص39)، «اندیشهورزی» (ص40)، «جهلورزی» (ص48)، «تکبرورزی» (ص113)، «مهرورزی» (ص253)، «طمعورزیها» (ص308)، «طمعورزان» (ص319)، «زهدورزی» (ص319) و «سیاستورزان» (ص319) را به کار بستهاند. برخی از این واژهها برساختهٔ ایشان است و هنوز به فرهنگهای لغت راه نیافتهاند. رویهمرفته، سخن این است که از «–ورزی» و «–ورز(ان)» میتوان کمک شایانی در واژهورزی و واژهسازی گرفت.
یادداشتها:
ـ انوری، ح. (سرویراستار). (1381). فرهنگ بزرگ سخن. (8جلد). تهران: سخن.
ـ سروش، ع. (1373). حکمت و معیشت: شرح نامهٔ امام علی به امام حسن (علیهماالسّلام). (دفتر نخست). تهران: صراط.
ـ سروش، ع. (1373). حکمت و معیشت: شرح نامهٔ امام علی به امام حسن (علیهماالسّلام). (دفتر دوم). تهران: صراط.
در فارسی افغانستانی، به chemistry (شیمی) و chemist (شیمیدان)، به ترتیب، «کیمیا» و «کیمیادان» میگویند؟